ماجرای شهادت ظفر خالدی و برادرش درکنار هم

ظفر خالدی و خدارحم برادر بزرگترش در عراق مجروح و به شهادت می رسند. بعد از گذشت ۱۷ سال پیکرهای این دو برادر را در آغوش هم در حالی که دست در گردن یکدیگر انداخته اند، تفحص و شناسایی کردند.

الناز رحمت نژاد: طبق سنت همه ساله بسیج، صالح العاروری، مرضیه حدیدچی (طاهره دباغ) و ظفر خالدی توسط سازمان بسیج مستضعفین به عنوان شهدای شاخص سال ۱۴۰۳ در حوزه‌های بین الملل، بانوان و دفاع مقدس معرفی شدند.

از سال ۱۳۸۹ شهدای شاخص با هدف ارائه الگوهایی مناسب، روشن و متعالی توسط سازمان بسیج مستضعفین برای نسل آینده معرفی می‌شوند. این سازمان یک شهید خواهر و یک شهید برادر را به عنوان شهدای شاخص ایران اسلامی و یک شهید خارجی به عنوان شهید شاخص بین الملل معرفی می‌کند.

معرفی شهدای شاخص به صورت سالانه است و هر استان، شهید شاخص خود را در اقشار ۲۰ گانه بسیج از جمله دانش آموزی، دانشجویی، اصناف، مهندسین، پزشکان، اساتید و رسانه به مخاطبان معرفی می‌کند.

قسمت اول و دوم این گزارش به معرفی شهید صالح العاروری شهید شاخص سال ۱۴۰۳ در حوزه بین الملل و شهید مرضیه حدیدچی (طاهره دباغ) شهید شاخص سال ۱۴۰۳ در حوزه بانوان پرداخته شد که از پیوندهای زیر قابل مطالعه و بررسی است:

«شهیدی که مغز متفکر مقاومت فلسطین بود / ‏‬منزل العاروری؛ محل رفت و آمد اصحاب رسانه»

«مرضیه حدیدچی روی تفکرات سنتی درباره زنان خط بطلان‏ کشید / امام به او اعتماد داشت»

در قسمت سوم این گزارش به معرفی شهید ظفر خالدی شهید شاخص سال ۱۴۰۳ در حوزه دفاع مقدس پرداختیم که مشروح آن در ادامه می‌آید؛

شهید ظفر خالدی، یکی از خردسال‌ترین شهدای کشور، ۲۳ خرداد ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. خالدی، دوم مرداد ۱۳۴۹ در روستای تنگ کلوره لردگان (خانمیرزا) به دنیا آمد و در حالی که دانش‌آموز کلاس اول راهنمایی بود، داوطلبانه توسط بسیج در جبهه حضور یافت. او اصرار زیادی برای دیدار امام خمینی (ره) داشت تا اینکه به همراه پدرش راهی تهران شد و در آنجا پس از سه روز موفق به دیدار حضرت امام (ره) شد. وی سرانجام در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شد. در عملیات رمضان، همراه برادرش خدارحم جانانه ایستادند و فردای عملیات هیچ‌کس آنها را ندید و پس از ۱۷ سال، وقتی پیکر ظفر به همراه برادرش خدارحم خالدی، در کانالی در منطقه عملیاتی رمضان پیدا شد، که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیده بودند.

اعلام مفقودی شناسنامه و اعزام به جبهه

پدرش خدابخش کشاورز و مادرش گلی جان خانه دار بود. ظفر یکی از روستا زادگانی بود که با فقر و مشکلات زیاد آن زمان دست و پنجه نرم می‌کرد. ۱۰ سال بیشتر نداشت و تا کلاس پنج درس خوانده بود. نسبت به همکلاسی‌های خود از جثه بزرگ‌تری برخوردار بود. در فعالیت‌های فرهنگی، ورزشی و مذهبی مدرسه فعالیت زیادی داشت. عضو انجمن رزمی شهرستان لردگان بود و در رشته تکواندو به مقام‌های خوبی دست پیدا کرد. سن و سال کمی داشت اما روح بلندش، او را داوطلب اعزام به جبهه‌های جنگ می‌کند که با مخالفت فرمانده سپاه شهرستان رو به رو می‌شود اما این مخالفت مانع اعزام او نمی‌شود. به شهرستان همجوار خود بروجن می‌رود و تقاضای اعزام می‌کند که با مخالفت سپاه بروجن هم روبرو می‌شود و برای اعزامش درخواست شناسنامه می‌کنند. ظفر می‌گوید: «۱۵ سال دارم و شناسنامه ام مفقود شده است.» به هر حال موفق می‌شود که همراه نیروهای این شهرستان به جبهه اعزام شود و در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت کند.

سه روز اتراق در جماران برای ملاقات امام

حضور در مناطق جنگی معرفت و شناخت او را نسبت به امام، اسلام و انقلاب دوچندان کرد. در بازگشت از جبهه از پدرش می‌خواهد که به دیدار امام خمینی (ره) بروند. هر چه پدر بهانه می‌آورد و می‌گوید که ما جایی را بلد نیستم، کسی را نمی‌شناسیم، ما را آنجا راه نمی‌دهند اما ظفر پدر را مجبور می‌کند تا به این ملاقات و دیدار راضی شود. همراه با پدر به طرف تهران حرکت می‌کنند و موفق می‌شوند آدرس جماران را پیدا کنند. درخواست ملاقات می‌کنند اما اجازه ورود به جماران و دیدار با امام را به آنها نمی‌دهند! پدر می‌گوید: «برگردیم، هوا سرد است، اینجا جایی را نداریم.» ظفر قبول نمی‌کند. سه شبانه روز پشت درب حسینیه جماران می‌خوابند اما همچنان اجازه ورود به آنها داده نمی‌شود. برای چندمین بار پدر از پسر می‌خواهد که برگردند به شهرستان اما پسر می‌گوید: «من تا امام را زیارت نکنم، به شهرستان بر نمی‌گردم.» روز سوم از طریق محافظان حسینیه جماران به اطلاع حضرت امام می‌رسانند که پدر و پسری، سه روز است پشت درب حسینیه اتراق کرده و تقاضای ملاقات شما را دارند. امام اجازه دیدار می‌دهند و بدین صورت موفق می‌شوند امام را زیارت کنند.

بعد از جنگ هم می‌شود درس خواند

قبل از عملیات رمضان بود. ظفر یک سال بزرگ‌تر شده و ۱۱ سال و هفت ماه دارد. می‌خواهد دوباره به جبهه برود که با مخالفت مادر رو به رو می‌شود و به او می‌گوید: «تو باید فعلاً درس بخوانی و درس مهم‌تر است برای شما.» ظفر به مادر پاسخ می‌دهد: «فعلا جنگ مهم است و امام تکلیف کرده که جنگ واجب است. بعد از جنگ هم می‌شود درس را خواند.» اینچنین مادر را متقاعد می‌کند که با رفتنش به جبهه موافقت کند. مادر نمی‌تواند از فرزند دل بکند. فرزندی که یازده سال دارد و از نظر مادر جنگ کردن برایش سخت است.

شهادت دو برادر در آغوش یکدیگر

مادر از خدارحم پسر بزرگ‌تر که خدمت سربازی را تازه گذرانده بود می‌خواهد همراه ظفر شود و مراقب او باشد. دو برادر با یکدیگر عازم جبهه می‌شوند. در عملیات رمضان که مصادف با ۲۳ خرداد ۱۳۶۱ و ۲۱ رمضان به قلب دشمن می‌زنند، داخل کانالی سقوط می‌کنند، هر دو در داخل خاک عراق به شدت مجروح می‌شوند و به شهادت می رسند. بیست دوم تیر ۱۳۷۸ پیکرهای این دو برادر را در آغوش هم در حالی که دست در گردن یکدیگر انداخته اند، تفحص و شناسایی کردند. بعد از گذشت ۱۷ سال چشم انتظاری پدر و مادر پیکر این دو برادر شهید در گلزار شهدا لردگان به خاک سپرده شد.

گلی جان مادر شهید ظفر خالدی در خاطرات خود آورده است: «ظفر تا اول راهنمایی درسش را خواند. بار اول از طریق تیپ ۱۱۴ امام حسین (علیه السلام) به جبهه اعزام شد و در عملیات‌های فتح خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها بردارش حضور داشت. قبل از عملیات رمضان در مرخصی بود که مرخصی خود را رها کرد و به من گفت: «دلتنگ برادرم خدارحم شده ام.» خودش را به عملیات رمضان رساند. در عملیات رمضان همزمان با ۲۱ ماه مبارک رمضان مصادف با ۲۳ خرداد ۱۳۶۱ حین عملیات با برادرش در یک سنگر و در آغوش هم به شهادت رسیدند. پیکرهایشان که مفقود الاثر شده بود ۲ تیر ۱۳۷۸ در منطقه شلمچه کشف و به لردگان منتقل شد.»

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 − 8 =

دکمه بازگشت به بالا