ماجرای فریب عراقیها در عملیات «نصر۷» چه بود؟
یک نفر عراقی از وسط دو تپه بلند شد و دستش را بالا گرفت. بهطرف ما میآمد که خود عراقیها او را از پشت زدند. من دیدم اینها تسلیم نخواهند شد. از طرفی دیدم در نزدیکی ارتفاعات بلفت عراق، کامیونهای عراقی نیرو پیاده میکنند. اگر ما سریع تپه را نگیریم، به عراقیها نیروی کمکی خواهد رسید و عملیات پیروز نخواهد شد. لذا تصمیم گرفتم نیروها را بهطرف ایثار ۲ بکشم.
به گزارش ایسنا، در تابستان ۱۳۶۶ که همزمان بود با درگیریهای محدود ایران و آمریکا در خلیجفارس، نیروی زمینی سپاه در دو جبهه جنوبی و شمالی حضور فعال داشت. طی این مدت، نبردهای نصر ۳، نصر ۵ و نصر ۷ در جبهه شمالی به اجرا درآمد.
استقرار نیروهای دشمن روی ارتفاعات مرزی منطقه سردشت که بر مواضع خودی سرکوب بود، علاوه بر ایجاد مشکل در استقرار نیروهای خودی، تردد عناصر ضدانقلاب را نیز تسهیل میکرد.
برای رفع تسلط دشمن بر این منطقه، عملیات نصر ۷ با فرماندهی سپاه پاسداران در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۶۶ به مدت ۹ روز انجام شد. نیروهای خودی در این عملیات، در دو مرحله موفق شدند؛ ارتفاع مهم دوپازا و بخشی از ارتفاع بلفت را تصرف کنند.
بهاینترتیب، ضمن افزایش حضور نیروهای خودی در منطقه سلیمانیه عراق، دید و تیر دشمن از منطقه عمومی سردشت نیز قطع شد.
ایوب ایوبی از نیروهای گردان علیاصغر (ع) لشکر ۳۱ عاشورا در عملیات «نصر ۷» چنین میگوید: «عمدهترین آموزش ما، فتح ارتفاعات، تصرف پایگاهها، حرکت در کوهستان و نبرد تنبهتن بود. پس از اتمام آموزش، مانورهای لازم برای تصرف ارتفاعات به عمل آمد، سپس نیروها تجهیز شدند.
گردان را با اتوبوس به موقعیتی که نزدیک منطقه عملیاتی بود، بردیم. محل مأموریت گردان علیاصغر (ع)، ارتفاعات دوپازا بود. آخرین هماهنگیها با لشکر و گردان به عمل آمد.
هریک از تپههای مأموریت را ایثار نام گذاشته بودند. ایثار ۱ محل مأموریت گروهان ۱، ایثار ۲، محل مأموریت گروهان ۲ و ایثار ۳، محل مأموریت گروهان ۳. فقط چند سنگر عراقی بود. گذرگاه را بسته بودند.
فریب عراقیها
دشمن آتش شدیدی را شروع کرده و بر سر ما میریخت. نیروها در خط رأس نظامی و کمی پایینتر بودند و ما دو راه بیشتر نداشتیم: یا بهطرف عراقیها میرفتیم، یا باید عقبنشینی میکردیم. اگر برمیگشتیم و از راه دیگر میرفتیم، احتمال تلفات خیلی زیاد بود. از آن گذشته احتمال اینکه بقیه نیروها خیال کنند؛ عقبنشینی میکنیم بدون اطلاع، آنها هم برمیگشتند و کار ناقص میماند. با انتخاب راه دوم، نیروها بهطرف داخل عراق هدایت شدند.
اگر ما روی جاده قرار میگرفتیم و بهطرف هدف حرکت میکردیم، عراقیهای بالای تپه خیال میکردند؛ ما عراقی هستیم و بهسوی ما آتش نمیگشودند و ما بهآسانی به هدف میرسیدیم. با این تحلیل گردان راهش را بهطرف داخل خاک عراق ادامه داد. خوشبختانه بهسوی ما تیراندازی نکردند و من هم نگذاشتم برادران بهسوی آنها تیراندازی کنند.
نزدیکیهای صبح بود که به سنگرهای استراحت عراقیها که عمدتاً سنگرهای تدارکات بود و در پشت تپه قرار داشت، رسیدیم ولی بافاصله از کنار آنها عبور کردیم و به نقطه الحاقی گردان امام حسین (ع) رسیدیم. چند نفر از نیروهای گردان امام حسین (ع) سنگر گرفته بودند.
یکی از آنها پیش ما آمد و ماهم گفتیم از گردان علیاصغر (ع) هستیم و بهطرف ایثار ۲ میرویم. به نیروهایتان بگویید بهطرف ما تیراندازی نکنند. با خوشحالی تمام نیروها را به گروهان ۱ خودمان که قسمتی از تپه ایثار ۱ را گرفته بودند، وصل کردیم. نیروها هم بسیار خوشحال شدند.
البته تپه ایثار ۲ هنوز دست عراقیها بود و بهشدت بهسوی ما که در ایثار ۱ بودیم، آتش میکردند. حدود ۴۰ نفری که با هزار زحمت با خودمان آورده بودیم، حالا متفرق شده بودند. ۱۰ نفر باقیمانده بود که با آن نفرات نمیتوانستیم کاری بکنیم. تپهای را که هنگام شب، یک گروهان نزدیک به یکصد نفر نتوانسته بودند کاری بکنند، چطور ما با ۱۰ نفر اقدام میکردیم.
تسلیم نفسک!
به اسیر عراقی گفتیم با بلندگو به نیروهای عراقی که در تپه ایثار ۲ بودند، بگوید تسلیم شوند. او به عربی میگفت ولی ما نمیدانستیم چه میگوید. هرچه گفت عراقیها تسلیم نشدند. بلندگو را گرفتم، خودم چند کلمه عربی گفتم. ایها العراقیون! تسلیم نفسک، تسلیم نفسک.
یک نفر عراقی از وسط دو تپه بلند شد و دستش را بالا گرفت. بهطرف ما میآمد که خود عراقیها او را از پشت زدند. من دیدم اینها تسلیم نخواهند شد. از طرفی دیدم در نزدیکی ارتفاعات بلفت عراق، کامیونهای عراقی نیرو پیاده میکنند. اگر ما سریع تپه را نگیریم، به عراقیها نیروی کمکی خواهد رسید و عملیات پیروز نخواهد شد. لذا تصمیم گرفتم نیروها را بهطرف ایثار ۲ بکشم.
هوا کاملاً روشن بود؛ بچهها خسته و کوفته بودند. با بلندگوی دستی اعلام کردم، هرکس آماده است با ما بیاید. بعد گفتم گروهان ۲ درگیر است و جنازه شهدای ما در میدان مین عراقیها افتاده و مطمئن باشید که توان آن را داریم.
من به همراه سجاد (فرمانده گروهان ۳) و حدود ۲۰ نفر بهطرف ایثار ۲ حرکت کردیم. به سنگرهای دشمن رسیدیم. آنها خودشان را باخته بودند. نیروهای کمکی از گردان امام حسین (ع) هنوز نرسیده بود ولی میدانستم در راه هستند.
تعدادی از همرزمان را با سجاد بهطرف جناح چپ فرستادم و خودم با تعدادی بهطرف جناح راست رفتم. در عرض کمتر از دو ساعت، تپه به تصرف درآمد. تعدادی از عراقیها کشته و حدود ۷ نفر اسیر شدند و تپه را بازسازی کردیم.
بعد از آنیک گروه فرستادیم تا ایثار ۳ را بگیرند. ماهم از بالا حمایت میکردیم. وقتی آنها رسیدند، چند نفر عراقی فرار کرده بودند. ایثار ۳ بدون درگیری به تصرف ما درآمد.
همه شهدا و زخمیها را عبور میدادند. یکییکی نگاه میکردم که جنازه جبرئیل مرندی را دیدم. او در آخرین ساعات به ما پیوسته بود. ۴۰ گلوله به بدنش خورده بود. سپس پیگیر فرج تبریزی شدم که از گردان امام حسین (ع) آمده بود و کمی مداحی بلد بود؛ او نیز شهید شده بود.
منابع:
۱-جمعی از نویسندگان، اطلس جنگ ایران و عراق (فشرده نبردهای زمینی)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ چهارم، ۱۳۹۹، صفحه ۹۵
۲-عابدی قشلاقی، مصطفی، شناسنامه لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۴۰۰، صفحات ۴۲۹، ۴۳۰، ۴۳۱، ۴۳۲
منبع: ایسنا