پیکری که پس از ۴۲ سال به آغوش مادر بازگشت

گزارشی از وداع با پیکر شهید غریبیان؛

شهید محسن غریبیان فروردین سال ۶۲ در عملیات والفجر یک به شهادت رسید و پس از ۱۴ سال پیکرش پیدا شد و در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شد و امروز پس از ۴۲ سال به آغوش خانواده‌اش بازگشت.

زینب رازدشت: مراسم وداع با پیکر مطهر بسیجی شهید «سید محسن غریبیان»، ظهر امروز دوشنبه ۲۹ مرداد پس از اقامه نماز ظهر و عصر با حضور خانواده این شهید والامقام و عموم مردم در معراج‌الشهداء تهران برگزار شد.

صدای قرآن در معراج شهدا شنیده می‌شود. دور تا دور معراج خانواده درجه یک شهید غریبیان نشسته اند و همراه با شنیدن قرآن اشک می‌ریزند. هنوز مادر شهید به معراج نیامده بود. شهید غریبیان دو خواهر و سه برادر داشت که یکی از برادران شهید در اوایل کرونا به دلیل بیماری در سن ۶۳ سالگی با داشتن سه فرزند در گذشت. و حالا شهید دو خواهر و دو برادر داشت که هر کدام شان به همراه خوانواده ها و نوه‌های شان برای دیدن پیکر برادرشان لحظه شماری می‌کردند.

آن کسی که خبر شهادت محسن را آورد، خودش هم شهید شد

جلوتر می‌روم و سراغ خواهران شهید را می‌گیرم. خواهر کوچک‌تر احترام بزرگترش را نگه می‌دارد و می‌گوید اجازه دهید خواهر بزرگترم با شما صحبت کند. معصومه غریبیان خواهر بزرگ شهید غریبیان است. او زمانی که ۲۴ سال سن داشت، برادرش محسن راهی جبهه می‌شود. او درباره برادرش گفت: محسن متولد یکم فروردین سال ۱۳۴۴ بود. محسن ۱۸ سال بیشتر نداشت که راهی جبهه شد و در نهایت سال ۶۲ در عملیات والفجر یک؛ شمال فکه شهید شد.

وی افزود: پسرخاله ام تک فرزند بود که او در بهمن سال ۶۱ شهید شد. پسرخاله ام از سربازی معاف شد اما خودش به عضویت بسیج درآمد و نزدیک به ۲۳ روز در کردستان بود و سرانجام توسط کومله به شهادت رسید. محسن پس از شهادت پسرخاله ام عازم جبهه شد و خبر شهادتش را در ۲۲ فروردین سال ۶۲ توسط دوستش احمد سوییزی آوردند. پس از محسن نوه خاله ام شهید شد. ما در یک سال سه شهید را تقدیم این کشور کردیم. پیکر پسرخاله و نوه خاله ام آمد اما خبری از پیکر محسن نشد. پیکرش ۱۴ سال در خاک عراق ماند و پس از ۱۴ سال پیکرش به عنوان شهید گمنام در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شد.

خواهر شهید غریبیان گفت: سال‌ها پس از شهادت محسن، به دنبال پیکرش بودیم. احمد سوییزی که خبر شهادت محسن را برایمان آورد. بارها به دنبال پیکر محسن بود اما اثری از پیکر پیدا نشد. تا اینکه آقای سوییزی عازم جبهه شد و به شهادت رسید. از آقای سوییزی شنیده بودیم زمانی که محسن به شانه اش تیر خورد، چفیه را روی صورتش گذاشت و نام مادرم را چند مرتبه صدا کرده بود. پس از آن دیگر کسی خبر از محسن نداشت. پس از یک هفته از شهادت محسن ساکش را آوردند. اما باز هم مطمئن نبودیم که او به شهادت رسیده است چراکه اینطور فکر می‌کردیم شاید پیکر زخمی اش را عراقی‌ها برده اند یا او ممکن است در اسارت باشد.

وی ادامه داد: بسیاری از اقوام که ارتشی بودند، به سراغ پیکر محسن بودند، اما به ما گفتند که عراقی‌ها پیشروی کرده اند و نمی‌توانند از آن منطقه‌ای که پیکر محسن افتاده است، جلوتر بروند. از آن زمان ما برنامه دعای توسل را به نیت پیدا شدن پیکر محسن برگزار کردیم. کم کم قطع امید کردیم و با خود گفتیم دیگر پیکر محسن پیدا نمی‌شود. امروز که پیکر محسن پس از ۴۲ سال شناسایی شده است، بسیار خوشحالیم.

خواهر شهید غریبیان گفت: هر بار که اسرایی وارد کشور می‌شد و یا شهدای گمنام را به کشور می‌آوردند، منتظر بودیم تا خبر آوردن پیکر محسن را به ما بدهند. اما هیچ خبری نشد. پیکر محسن ۱۴ سال در عراق بود. پس از تلاش‌های گروه تفحص شهدا، پیکر او و تعدادی از شهدا را به وسیله بیل مکانیکی در یک کانالی پیدا کردند. گروه تجسس زمانی که زمین را کنده بودند، به کانالی رسیدند که پیکرهای تعدادی از شهدا را در آنجا کشف کردند. از میان شهدا پیکر برادرم و شهید شریفیان را از طریق آزمایش DNA شناسایی کردند.

وی افزود: یک روز به بازار رفته بودم که معراج شهدا را دیدم. اینجا آمدم تا خبری از پیکر محسن پیدا کنم چراکه آدرس منزل مادرم تغییر کرده بود. به ما نشانی در حوالی میرداماد را دادند تا برویم و آزمایش دهیم. من به همراه خواهرم، مادرم و یکی از برادرهایم به آنجا رفتیم و آزمایش دادیم.

خواهر شهید غریبیان گفت: فروردین سال ۶۲ پیکر محسن را در همدان به خاک سپردند و اسفند ۷۶ پدرم را در تهران به خاک سپردیم. روزگار عجیبی است. هیچگاه فکر نمی‌کردیم پیکر محسن پیدا شود.

وی افزود: آقای روشنایی از بنیاد شهید همدان داشتند به تهران می‌آمدند که به مادرم پیغام دهند که پیکر محسن پیدا شده است. تا اینکه شهید رئیسی به شهادت می رسند و این امر به تعویق می‌افتد. به مشهد می‌روند و خادمان مشهد از آقای روشنایی می‌خواهند که مادرم را به مشهد بیاورند تا خبر پیدا شدن پیکر را در همان حرم به مادرم بدهند. از آنجا به مزار محسن در همدان رفتیم و حالا پس از دوماه پیکر را از همدان به تهران آوردند تا در همین شهر به خاک بسپاریم.

خواهر شهید غریبیان گفت: محسن بسیار مهران بود. از دوران کودکی روی پای خودش ایستاد و کار کرد. بسیار خوش اخلاق و خوشرو بود. زمانی که خبر شهادتش آمد، اهالی لواسان به یکباره همگی اتفاق نظر داشتن که محسن بسیار خوش اخلاق و خوشرو است. همه آنها می‌گفتند که هیچگاه لحظه خداحافظی اش را از یاد نخواهیم برد.

در مصاحبه با خواهر شهید بودم که یکی از اقوام شهید یعنی نوه عمه شهید آمد و خوابش را برای همه تعریف کرد. او در خواب دیده بود که محسن همه را ساعت یک بعد از ظهر در این جمع دعوت کرده بود…

محسن را به حضرت علی اکبر (ع) سپردم

در همین حین مادر شهید با عصایی به دست وارد معراج شد. آرام و با چشمانی پر از اشک روی صندلی نشست. زیر لب ذکر یا زینب می‌خواند و گهگاهی هم روضه حضرت ام البنین برای پسرش علی اکبر می‌خواند. جلوتر می‌روم. به رسم ادب دستانش را می بوسم.

او اینچنین درباره شهید سیدمحسن غریبیان گفت: زمانی که محسن قصد رفتن به جبهه را داشت، نه من و نه پدرش، هیچکدام راضی به رفتنش نبودیم. او یک روز به من گفت که اگر اجازه ندهید، جدم حضرت رسول اکرم (ص) جلویت را می‌گیرند که چرا به من اجازه رفتن نداده اید. خاله تنها یک پسر داشت اما پسرش را راهی جبهه کرد. شما چرا اجازه نمی‌دهید که من بروم. در نهایت اجازه اش را دادیم و او راهی جبهه شد.

وی افزود: تازه وارد ۱۸ سالگی شده بود. صورتش را بوسیدم و گفتم تو را به حضرت علی اکبر (ع) می سپارمت. فقط اگر شهید شدی، پیکرت را برایم بیاورند. به من گفت اسیر دو متر کفن من هستید. همه چیز دست خداست. از زیر قرآن ردش کردم. سه مرتبه بوسیدمش و زیر لب قربان صدقه اش رفتم. همان طور که حضرت ام البنین برای علی اکبرش می‌خواند. در هر قدم بوسیدمش. وقتی به آن سوی خیابان رفت و سوار تاکسی شد. گفت می دانم که دیگر بر نمی‌گردم.

مادر شهید غریبیان گفت: آنقدر برای پیدا کردن پیکر محسن به معراج شهدا آمدم که دیگر اینجا سرشناس شده بودم. آخر سری به من می‌گفتند که مادر دیگر نیا، شماره ات را داریم. خبری شد، خودمان خبرت می‌کنیم. سال‌ها بعدش مریض شدم و قلب درد گرفتم و دیگر نتوانستم بیایم. قطع امید کرده بودم و فکر می‌کردم دیگر خبری نمی‌شود. اما همان پسرم که چهارسال پیش در سن ۶۳ سالگی فوت کرد، به من امید می‌داد و می‌گفت: من مطمئنم که پیکر محسن پیدا می‌شود. خودش به دنبال پیکر محسن می‌رفت.

وی افزود: ۴۲ سال خبر از محسن نداشتم. طاقتم تمام شده بود. نمی‌توانستم دوری اش را تحمل کنم. ۴۲ سال خسته شده بودم. البته امید داشتم که می‌آید. از عید امسال هر شب به هنگام خواب چندین سوره و ذکر می‌خواندم و بعدش به محسن می‌گفتم: تو که انقدر مرا دوست داشتی و من هم دوستت داشتم. خبری از خودت برایم بیاور. جایت را به من نشان بده. محسن چهارمین فرزند من بود.

مادر شهید غریبیان گفت: همیشه زمانی که به من می‌گفتند اگر پیکر محسن پیدا شود، چه می‌کنی؟ می‌گفتم آنقدر شکر گذاری می‌کنم و خوشحال می‌شوم که حد و اندازه ندارد. اما وقتی خبر شناسایی پیکر محسن را به من دادند. شوکه شده بودم. واقعاً نمی‌دانستم چه کنم. نه گریه می‌کردم و نه خوشحالی. همانطور مبهوت نگاه می‌کردم. در حرم امام رضا خبر پیکر محسن را به من دادند. مغزم نمی‌کشید. حتی زمانی که دخترم به من تبریک گفت که پیکر محسن پیدا شده است، در بهت به او نگاه می‌کردم. آن روز مصادف با روز شهادت حضرت امام جواد (ع) بود.

وی افزود: محسن به همراه پسرخاله و دوستانش هیأت کوچکی داشتند که چهارشنبه شب‌ها به نام حضرت ابوالفضل (ع) برگزار می‌کردند. هر هفته در منزل یکی از آنها این هیأت برگزار می‌شد. محسن بسیار اهل نماز و روزه بود. مهربانی اش هم سر زبان بود. آنقدر به مردم داری معروف بود که اهل لواسان او را به مردم داری و مهربانی می‌شناختند.

مادر شهید غریبیان گفت: ۴۲ سال انتظار پیکر محسن را کشیدم. از خرداد که متوجه شناسایی پیکر شدیم تا به امروز بی تاب و بی قرار بودم. تا جایی که راه رفتن و انجام بسیاری از کارهای روزمره برایم سخت بود. به سختی می‌توانستم نماز بخوانم. در دلم آشوب بود. آن ۴۲ سال یک طرف و این دو ماه یک طرف دیگر. واقعاً این دوماه بر من بسیار سخت گذشت.

سیدجواد غریبیان برادر کوچک‌تر شهید غریبیان است. زمانی که برادرش عازم جبهه شد، او فقط ۱۴ سال داشت اما همه چیز را به خوبی به یاد دارد. وی به بیان خاطره‌ای از روز رفتن محسن به جبهه گفت: محسن از همه ما خداحافظی کرد. حتی به زبان آورد که شاید دیگر بر نگردد. وقتی سرکوچه رفت. دوباره برگشت و دوباره از ما خداحافظی کرد.

وی افزود: زمانی که به ما گفتند پیکر در شمال فکه مانده و نمی‌توانند پیکر را بیاورند، ما با خود گفتیم احتمالاً او اسیر شده است. دیگر پس از سال‌ها مطمئن شدیم او شهید شده است. کم کم قطع امید کرده بودیم و فکر می‌کردیم دیگر پیکرش را پیدا نمی‌کنیم.

برادر کوچک‌تر شهید غریبیان گفت: توصیه او به ما این بود که همیشه درس بخوانیم، هوای پدر و مادرمان را داشته باشیم. باهم رفیق باشیم و مردم داری را در سرلوحه زندگی مان قرار دهیم.

وی افزود: زمانی که خبر شناسایی پیکر محسن را شنیدم، بسیار خوشحال شدم تا جایی که در پوست خود نمی گنجیدم. همه اینها به خاطر مادرم بود که سال‌ها چشم انتظار محسن بود. هر شهید گمنامی که می‌آوردند، مادرم می‌گفت بچه من بین اینهاست. امیدوارم پیکرهای دیگر شهدای گمنام پیش از آنکه پدر و مادرشان به رحمت خدا بروند، شناسایی شوند تا خانواده‌های شان از چشم انتظاری در بیایند. بسیاری از پدرومادرها چشم انتظار فرزندان شان بودند و متأسفانه پیش از آنکه پیکر فرزندان شان شناسایی شوند، فوت کرده اند.

کم کم صدای یا حسین یا حسین شنیده می‌شود. پیکر را می‌آورند. همه دور پیکر جمع می‌شوند. خواهر بزرگ‌تر شهید سبدی پر از گل‌های پرپر شده را روی پیکر می‌ریزد. مادر دستانش را به آسمان بلند می‌کند و خدا را هزاران بار شکر می‌کند و می‌گوید، فرزندم فدای علی اکبر، فرزندم فدای امام حسین…. و همینطور قربان صدقه پیکر می‌روند. خواهرها خود را روی پیکر می‌اندازند و ذکر یا زینب سر می‌دهند. مداح روضه حضرت علی اکبر را می‌خواند.

مراسم که تمام می‌شود، یکی از خواهرزاده‌ها و برادرزاده شهید با جعبه‌ای از شیرینی و حلوا، کام مهمانان را شیرین می‌کنند. در پایان مراسم و پس از وداع خصوصی خانواده، مداح قدری روضه می‌خواند و با ذکر یا حسین و یا زینب مراسم را به پایان می‌رساند.

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 × دو =

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا