تهران قدیم و مشتیهایش در خاطرات فرمانده گردان میثم
کاسبهای محل، خصوصا آنها که اهل زورخانه بودند، ساعت ۶صبح، دستهجمعی میرفتند زورخانه کوچه غریبون یک دست ورزش میکردند. بعد میرفتند مسجد جامع درس مکاسب میخواندند تا کسب حلال داشته باشند.
کتاب «کوچهنقاشها» یکی از آثار ادبیات دفاع مقدس که دربرگیرنده خاطرات زندهیاد سیدابوالفضل کاظمی فرمانده گردان میثم است. اینخاطرات توسط راحله صبوری ثبت و تدوین شده است. «کوچهنقاشها» سال ۱۳۸۹ منتش شد و سال ۱۳۹۸ هم به چاپ بیست و یکم رسید. اینکتاب در حال حاضر با چاپ بیست و دوم در بازار نشر عرضه میشود.
ویژگی بارز شخصیت سیدابوالفضل کاظمی، روحیه جوانمردی و مشتیگری یا حتی عمل به روش و شیوه لاتهای قدیم تهران است. کوچهنقاشها یکی از محلات قدیمی شهر تهران است که ساکنانش اهل هیئت، مشتیگری، نگهداشتن کبوتر در خانه یا بهقول عامیانه کفتربازی و … بودهاند. اهالی همینمحل و محلات مشابه تهران، در سالهای دفاع مقدس در جنگ تحمیلی حضور داشته و بهقول معروف، همانبچهتهرونیهایی بودند که غُدبازی درآورده و گاهی حرف فرماندهان را نمیخواندند.
در چندمطلبی که بهمرور منتشر میکنیم، بنا داریم خاطرات سیدابوالفضل کاظمی راوی «کوچهنقاشها» را از زاویههای مختلف مرور کنیم که بدیهی است قسمت اول اینمرور و بررسی که مربوط به دوران کودکی است، خاطراتی از تهران قدیم و مشتیهایش را شامل میشود.
در ادامه قسمت اول مرور و بررسی خاطرات مندرج در اینکتاب را میخوانیم؛
* تهران قدیم و مشتیهایش
سید ابوالفضل کاظمی متولد ۱۳۳۵ بود و آنطور که در خاطراتش محلهاش را معرفی میکند، اینمحله به «چال میدان» معروف است؛ چون دور و اطرافش پر از گود و چال بوده است. اما بهقول کاظمی «زمانی پر شد از شیرهخانه، قمارخانه و طربخانه». کوچه نقاشها، یعنی محدوده خانه کودکیهای کاظمی در همینمحله چالمیدان قرار دارد و بیش از ۷۰ سال قدمت دارد.
یکی از خردهفرهنگهای قدیمی مردم تهران که در کتاب خاطرات ابوالفضل کاظمی معرفی میشود، کبوتربازی است که میگوید در فرهنگ تهرانیها جا دارد و مردم اینشهر عقیده داشتهاند نگهداری از یکجاندار در خانه، برای رفع بلا لازم است و اگر نسل کبوتر (کفتر) خوب، زیاد شود، گویی نسل انسانهای خوب زیاد شده است.
همه کاسبهای محل، خصوصاً آنها که اهل زورخانه بودند، ساعت ۶ صبح، دستهجمعی میرفتند زورخانه کوچه غریبون، یک دست ورزش میکردند. بعد میرفتند مسجد جامع، درس مکاسب میخواندند تا کسب حلال داشته باشند. ساعت ۸ صبح هم در دکانشان را باز میکردندگوشه دیگر خاطرات راوی «کوچهنقاشها» به هیئتهای قدیمی تهران اختصاص دارد و طبق اطلاعاتی که او در اختیار مخاطبش میگذارد، در سالهای قدیم، هیئتها بهاسم حیدر (بانی) و برپاکنندهشان خوانده میشدند. کاظمی با ذکر اینمطلب، از اسامی مطرحی چون شاه حسین، اکبر ناظم، احمد شمشیری، مرشد باقر، مرشد اسمال، آق عباس، سید کمال حسینی و حسن ذوالفقاری، بهعنوان مرشدان معروف دوره کودکی خود در هیئتها نام میبرد. رسم دیگری که کاظمی درباره هیئتها و عزاداریهای تهران قدیم روایت میکند، این است که وقتی دکترها لاعلاجی را جواب میکردند یا حاجتی داشتند، پیراهن مریض یا حاجتمند را زیر پای سینهزن میانداختند تا شفا بگیرد.
کاظمی در ذکر خاطراتش، درباره رعایت فرهنگ جوانمردی و پهلوی در محلات تهران قدیم هم مطالبی دارد و میگوید زمانی «حرف مرد، حرف بود و قولش قول. پر سبیل انگار اعتبار حرف مرد بود.» فرمانده گردان میثم لشکر ۲۷ در دوران دفاع مقدس درباره تهران کودکیهایش میگوید «همه کاسبهای محل، خصوصاً آنها که اهل زورخانه بودند، ساعت ۶ صبح، دستهجمعی میرفتند زورخانه کوچه غریبون، یک دست ورزش میکردند. بعد میرفتند مسجد جامع، درس مکاسب میخواندند تا کسب حلال داشته باشند. ساعت ۸ صبح هم در دکانشان را باز میکردند.» (صفحه ۴۴) بهگفته کاظمی، آنزمان پهلوان، عظمت و حرمتی خاص بین مردم داشت و محور محله بود. طوریکه بعد از روحانی و منبری، حرف اول و آخر را او میزد.
از دیگر فرهنگها و اصولی که در کودکی به سیدابوالفضل کاظمی آموخته شد، این بود که زورخانه، مسجد سوم است و بهقدری دارای حرمت است که نباید بدون وضو واردش شد. چون در زورخانه ذکر امیرالمومنین (ع) میآید، مریض شفا میگیرد و غیبت و لقمه حرام، حرمت زورخانه را پایمال میکنند. خاصیت زورخانه هم این است که در آن، شاه و گدا هیچفرقی با هم ندارند.
* آشنایی با حاجقاسم بهعنوان مراد
با مرگ پدر که کاظمی هم مانند قدیمیها او را «آقا» صدا میزد، زندگی خانوادگی او دیگر در رفاه سابق نبود و بهقول او، زندگی روی دیگرش را به او نشان داد. به اینترتیب تابستانها بلال و آلوچه خشکک از بازار میخرید و در محل میفروخت. بهعلاوه، سر کوچه اقدام به فروش بستنی آلاسکا میکرد. در هماندوران کودکی و بیپدری سیدابوالفضل کاظمی بود که انجمن شاعران مسلمان، با همکاری ژولیده نیشابوری در محله کوچهنقاشها راه افتاد و سیدابوالفضل در آن، وزن و قافیه را آموخته و ساختن شعر مذهبی را شروع کرد.
سیدابوالفضل کاظمی در برههای از نوجوانی در یککارگاه کاغذبری نزدیک غذاخوری مرشدچلویی در بازار تهران کار میکرد. خاطره او از مرشدچلویی این است که سر در مغازهاش نوشته بود: «نسیه داده میشود؛ در حد وسع!»کاظمی در ۱۲ سالگی در دبیرستان جهان تحصیل میکرد. صبحها درس میخواند و عصرها در قهوهخانه داییاش سیدعلی کار میکرد. بهتعبیر خودش، تازه الفبای فرهنگ لاتی را یاد گرفته بود که داییاش قهوهخانه را جمع و بوفه هنرستانی را که سیدابوالفضل در آن تحصیل میکرد، اجاره کرد. به اینترتیب ابوالفضل هم زنگهای تفریح پشت دخل رفته و کار میکرد.
در سال ۱۳۴۶ پس از هیئت «کلقاسم» (نام حیدر هیئت) که معروفترین هیئت محله کوچهنقاشها بود، هیئت دیگری با نام «نوباوگان بابالحوائج» کار خود را در اینمحله آغاز کرد که بیشتر بچههای کوچهنقاشها و کوچهپشتی در آنجمع میشدند. بانی و حیدر اینهیئت، مردی بهنام ابوالقاسم کاظم دهباشی بود که تبدیل به مراد راوی «کوچه نقاشها» شد. اینمرد روزها با نوجوانان محله فوتبال بازی میکرد و شبها برایشان کلاس اخلاق، قرآن یا مسابقه شکیات نماز برگزار میکرد که جوایز جوانپسندی مثل گرمکن آدیداس، جام و کفش کتانی داشت. سیدابوالفضل کاظمی میگوید اگر قاسم یا حاجقاسم وارد زندگیاش نشده بود، معلوم نبود به چهسرنوشتی دچار میشد. او بود که کاظمی را به معلمهای اخلاق و عرفان علاقهمند کرد و به جلسات حاجآقا حقشناس برد.
سیدابوالفضل کاظمی در برههای از نوجوانی در یککارگاه کاغذبری نزدیک غذاخوری مرشدچلویی در بازار تهران کار میکرد. خاطره او از مرشدچلویی این است که سر در مغازهاش نوشته بود: «نسیه داده میشود؛ در حد وسع!»
* پیداکردن دوستان جدید ازجمله ابراهیم هادی و احمد متوسلیان
با رسیدن سال ۱۳۵۳، کاظمی بهخاطر علاقهاش به ورزش کشتی، عضو باشگاه ابومسلم شد و هفتهای چندمرتبه برای تمرین کشتی به باشگاه میرفت. او در اینباشگاه دوستان جدیدی پیدا کرد که همگی از فرماندهان دوران دفاع مقدس هستند؛ ازجمله جعفر جنگروی، ابراهیم هادی و اصغر رنجبران. او میگوید «بعد از مدتی جوانی خوشقواره آمد که هیکلی ورزیده داشت؛ سبزهرو بود و چشم و ابرو مشکلی؛ خیلی با ابهت و مردانه. خیلی زود اسمش سر زبانها افتاد؛ احمد متوسلیان.» (صفحه ۷۱)
کاظمی از اینوآن شنیده بود متوسلیان دانشجوست و کارهای سیاسی هم میکند. در آنمقطع، احمد متوسلیان ورزش بُکس را تمرین میکرد و ابوالفضل کاظمی کشتی.
* روزهای که برپاکردن هیئت راحت نبود
راوی «کوچهنقاشها» در خاطراتش از سالهای پیش از پیروزی انقلاب، میگوید هیئتبرپاکردن کار سادهای نبود و متقاضیان باید به کلانتری محل خود رفته و مجوز میگرفتند. در غیراینصورت آژانها (مأموران) به هیئت ریخته و به اصطلاح درش را تخته میکردند. در سالهایی که هیئت در منزل پدری کاظمی برگزار میشد، کلانتری او را بهعنوان بانی هیئت احضار و سوالوجواب میکرد. او میگوید وقتی در خیابان دسته عزاداری راه میانداختند، همیشه یکآژان کنار دسته راه میرفت و مراقب اوضاع بود تا قضیه سیاسی نشود. سیدابوالفضل کاظمی از آنبرهه به بعد، خود تبدیل به میاندار هیئت شد.
در یکی از راهپیماییهای ضدشاه که به ضدوخورد بین مأموران حکومتی و مردم ناراضی انجامید، سیدابوالفضل کاظمی دختر ثروتمند و باحجابی را مشاهده کرد که با پای برهنه حرکت میکند. او هم براساس روحیه مردانگی و مشتیگری، کفشهای خود را درآورده و مقابل دختر جفت کردکاظمی زمستان سال ۱۳۵۵ به خدمت سربازی اعزام شد و به تبریز رفت. اما روز دوم خدمت از پادگان فرار کرد و چندروز در محله پرسه زد و سپس به تبریز بازگشت. اما یکهفته بعد دوباره از خدمت فرار کرد تا اینکه بهواسطه یکی از آشنایان و دوستانش، برای خدمت به نیروی هوایی در تهران رفت.
* آشنایی با همسر آینده در تظاهرات
در یکی از راهپیماییهای ضدشاه که به ضدوخورد بین مأموران حکومتی و مردم ناراضی انجامید، سیدابوالفضل کاظمی دختر ثروتمند و باحجابی را مشاهده کرد که با پای برهنه حرکت میکند. او هم براساس روحیه مردانگی و مشتیگری، کفشهای خود را درآورده و مقابل دختر جفت کرد. اینجمله را نیز ضمیمه اقدام خود کرد که «صحیح نیست اینطوری!»
به اینترتیب راوی «کوچهنقاشها» با همسر آیندهاش آشنا شد و چندی بعد پای سفره عقد نشست. سپس آپارتمانی در خیابان دیالمه اجاره کرد و بدون مراسم عروسی و بهقول خودش «هلهله و بزن و بکوب» رفت سر خانه و زندگیاش.
* حضور در تیم استقبال از امام خمینی (ره)
با نزدیکشدن پیروزی انقلاب، فعالیتهای مذهبی و انقلابی سیدابوالفضل کاظمی هم بیشتر شد و در روز ۱۲ بهمن که فعالیتهای مربوط به استقبال از امام خمینی (ره) و حدبندی خیابانهای منتهی به فرودگاه مهرآباد توسط شهید محمد بروجردی انجام میشد، در هر منطقه یکگروه مسلح برای حفاظت از امام (ره) مستقر شد. کاظمی نیز در یکی از تیمهای نزدیک فرودگاه حضور داشت.
* زحمتهای اصغر وصالی در درگیریهای گنبد و کلهای که توی صورت رجوی زد
حوالی نوروز ۱۳۵۹ نیروهای ضدانقلاب اقدام به برپایی ناآرامیهای گنبد کابوس و بندر ترکمن کردند. سیدابوالفضل کاظمی هم همراه با تیم حاجقاسم به ایندو شهر رفت و خاطراتی از درگیریهای خیابانی و پاکسازی خانهبهخانه آنجا دارد و میگوید در نهایت با ورود آیتالله سیدصادق خلخالی، قائله ناآرامیهای آنمناطق خوابید. نیروهای مدافع انقلاب هم به شهرهای خود بازگشتند که طبعاً کاظمی و حاجقاسم هم به تهران برگشتند.
دکتر چمران که استاد جنگ چریکی بود، همراه ناصر فرجالله و آقای رحیم صفوی به کردستان رفت. آقا رحیم آنموقع خیلی جوان بود و نفس ضدانقلاب را در کردستان گرفته بود. بسیار شجاع و نترس بود. اصلاً اهل پناه گرفتن نبود. همیشه بر بلندی میایستاد و میجنگید. برای همین به ایشان “رحیم تپهای” میگفتندراوی «کوچهنقاشها» میگوید یکی از کسانی که همیشه و همهجا با تیم آقای خلخالی و همراه او بود، شهید اصغر وصالی بود. وصالی، از اهالی خیابان شیوا و کرمان و منطقه دولاب بود و از نزدیکان محمد بروجردی محسوب میشد. در درگیری گنبد هم فعالیت زیادی کرد و بهاصطلاح از منافقین و ضدانقلاب زهرچشم زیادی گرفت. طبق روایت سیدابوالفضل کاظمی، اصغر وصالی در زندان اوین با مسعود رجوی جروبحث کرده و با ضرب سر، به صورت او ضربه میزند. کاظمی میگوید سران ضد انقلاب، اصغر وصالی را از زندان شاه میشناختند و او هم یکی از پهلوانان زورخانهای بود.
* چرا به رحیم صفوی، «رحیم تپهای» میگفتند؟
وقتی شهیدرجایی بهعنوان نخستوزیر منصوب شد، حاجقاسم به نخستوزیری رفته و به کاظمی پیشنهاد کار کرد. در نتیجه او در نخستوزیری استخدام شد و اولینحکمی که گرفت، مصادره اموال تشریفاتی سلطنتی بود. کار راوی «کوچهنقاشها» در بخش مصادره اموال، چندهفته طول کشید.
شهید مصطفی چمران یکی از شخصیتهایی است که آشنایی سیدابوالفضل کاظمی با او مربوط به دوران حضورش در نخستوزیری است. اینآشنایی، به آشنایی دیگری با رحیم صفوی از فرماندهان مشهور سپاه پاسداران منجر شد و در خاطرات کاظمی درباره لقب معروف آنروزهای رحیم صفوی، چنین میخوانیم:
«چندبار دکتر مصطفی چمران را در نخستوزیری دیده بودم. دکتر چمران که استاد جنگ چریکی بود، همراه ناصر فرجالله و آقای رحیم صفوی به کردستان رفت. آقا رحیم آنموقع خیلی جوان بود و نفس ضدانقلاب را در کردستان گرفته بود. بسیار شجاع و نترس بود. اصلاً اهل پناه گرفتن نبود. همیشه بر بلندی میایستاد و میجنگید. برای همین به ایشان “رحیم تپهای” میگفتند.» (صفحه ۱۰۴)
ادامه دارد…
منبع: مهر