چه کسی به صلح‌نامه امام حسن(ع) عمل نکرد؟

امام حسن مجتبی(ع) در پاسخ به عمرو بن عاص که گفته بود هرگز به مضمون صلح‌نامه عمل نخواهد کرد، سابقه پدر و مادرش را برملا کرد و فرمود: تو مشمول ۷۰ لعن پیامبر بوده‌ای. 

دوشنبه نهم مهر مصادف با ۲۶ ربیع الاول و سالروز صلح امام حسن مجتبی (ع) است؛ صلحی که به دلیل نفاق و خیانت برخی از سپاهیان، امام حسن (ع) مجبور شد برای حفظ جان و مال و آبروی شیعیان و آشکار ساختن چهره پلید معاویه و همچنین در امان داشتن کشور اسلامی از طمع و تعرض دشمنان خارجی آن را بپذیرد. یک روایت تاریخی در بحار الانوار به مناظره امام حسن(ع) با یاران معاویه پرداخته که عمرو بن عاص موضوع صلحنامه را مطرح می کند و با افتخار می گوید که هرگز به مضمون آن عمل نکرد؛ همانگونه که معاویه آن را زیر پا گذاشت.

مناظره امام حسن (ع) با اصحاب معاویه

در کتاب بحارالانوار روایتی از ابی مخنف نقل شده که برخی از یاران معاویه از او خواستند تا امام حسن مجتبی(ع) احضار کند و آنان با آن حضرت مناظره کنند و امام مجتبی پاسخ هر یک از آنان را داد و این مناظره به عنوان یکی از مناظره های جنجالی و افشاگرانه با اصحاب معاویه در تاریخ معروف شد. اینک به مناسبت سالروز صلح امام مجتبی(ع) متن این روایت و مناظره تاریخی و پاسخ آن حضرت را مرور می کنیم:

بر اساس این روایت پنج نفر از یاران معاویه به نام‌های عمرو بن عثمان، عمرو بن عاص، عتبة بن ابی سفیان، ولید بن عقبة و مغیرة بن شعبة به نزد معاویه آمدند و اظهار داشتند «دستور بده که حسن بن علی را در حضور تو بیاورند تا این که ما با او مناظره کنیم و خلافت تو را اثبات و خلافت پدرش علی را با دلائل قوی، غیر شرعی و مردود اعلام نماییم و اخباری که در مذمت علی بن ابی طالب می دانیم به او بگوییم و آنگاه در حضور حسن بن علی و اهل مجلس، علی را سب کنیم. بدین طریق از عظمت حسن کاسته خواهد شد و اگر بعضی از نادانان او را سزاوار خلافت می دانند و تو را غاصب حق او می شمارند از عقیده خویش منصرف خواهند شد.»

معاویه گفت: از این تقاضا بگذرید و هرگز به طرف حریم او پا دراز نکنید. زیرا اگر او را در جلسه عمومی دعوت نمایم و به او اجازه سخن دهم، من و شما را قطعا مفتضح و رسوا خواهد کرد و به عکس آنچه شما خیال کرده اید، محبت خود را زیادتر در قلوب مردم جایگزین خواهد کرد.

آنان گفتند: چطور ممکن است او به تنهایی بر ما پنج نفر که همگی از خطبای آل امیه هستیم، غلبه کند و با این که ما به حق سخن می گوییم و او بر باطل؛ و اکنون که چنین گمانی را در حق ما روا داشتی، حتما باید امر به احضار او نمایی تا این که ما غلبه خویش را بر او، به خلیفه و تمام اهل مجلس ثابت کنیم.

معاویه گفت «من او را احضار می کنم ولی مطمئنم که این جلسه یقینا بر ضرر ما تمام خواهد شد». آنگاه شخصی را حضور امام حسن مجتبی (ع) فرستاد. پیغام داد که «امروز بعضی از بزرگان در مجلس من شرکت نموده اند. مناسب است، شما هم در جلسه ما شرکت فرموده و همگان را به فیض حضور خویش مستفیض فرمایید.»

امام حسن (ع) لباس عزت در بر نمود و این دعا را خواند و از منزل بیرون آمد «اللهم إنّی أعُوذُ بِکَ مِن شُرُورِهِم وَ أَستَعِینُ بِکَ یا أرحَمَ الرَّاحِمِینَ» و چون وارد مجلس شد، معاویه از او استقبال کرد و حضرت را در کنار خویش نشانید و عرض کرد: این گروه که از آل امیه می باشند، میل دارند در موضوعاتی با شما مباحثه نمایند. از جمله ادعاهای آنان این است که می گویند به تحریک پدر تو، عثمان را مظلومانه کشتند و پس از کشته شدنش، تا سه روز نگذاشتند بدن او را بردارند و به این هم اکتفا نکردند و نگذاشتند بدن آن مظلوم را در قبرستان مسلمانان دفن کنند و لذا او را در قبرستان یهودیان مدفون ساختند، چنان که ملاحظه می فرمایید ولکن عظمت من مانع تو نشود که سخنانشان را به نحو حقیقت پاسخی نگویی.

حضرت (ع) فرمود: اولا من از موضوع جلسه خبر نداشتم و گرنه جمعی از آل هاشم را به همراه خویش می آوردم و ثانیا قبل از بحث باید به یک شرط پایبند شوند و آن این است که اکنون که این جمعیت می خواهند با من تنها مناظره نمایند، ابتدا من به سخنانشان کاملا گوش می دهم و منتظر می مانم تا هر چه و از هر باب که می خواهند سخن بگویند ولی چون نوبت سخن به من رسید، کسی از مجلس بیرون نرود و کسی در میان سخنان من تکلم نکند. آیا این شرایط را قبول دارند؟

ادعاهای عمرو بن عثمان

معاویه از طرفشان شروط را قبول نمود و عمرو بن عثمان شروع به مباحثه کرد و گفت: سخن من این است که عثمان بدون جرم و گناه کشته می شود و یکی از قاتلین او که حسن بن علی است تا به امروز زنده می ماند و در کمال آزادی در مجلسی که بزرگان از آل امیه نشسته اند، حاضر می شود و کسی متعرض او نمی شود. ای اهل مجلس! ما نه تنها خون عثمان را از حسن بن علی مطالبه می کنیم، بلکه تمام خون هایی که پدرش علی نیز در جنگ بدر و جنگ های دیگر از پدران ما بر روی زمین ریخته است را از او مؤاخذه می نماییم. بدین جهت کشتن او از برای ما به حکم شرع و از باب این که ما، ولیّ دم آنان می باشیم، هیچ اشکالی ندارد و فقط باید حاکم وقت و سلطان مسلمین، معاویه که در مجلس شرف حضور دارند اجازه فرمایند تا این که حسن بن علی را در عوض آن خون های به ناحق ریخته قصاص کنیم.

ادعاهای عمرو بن عاص

عمرو بن عاص گفت: خود حسن بن علی می داند که پدرش علی، ابابکر را زهر داد و شهید کرد و پس از آن «ابولولو» -آن مرد عجمی- را تحریک کرد تا این که شکم خلیفه دوم (عمر) را در هم درید و سپس تحریک به قتل عثمان نمود، به طوری که پس از سه روز محاصره، عاقبت در حضور زن و فرزندانش، تشنه و گرسنه او را کشتند و لذا اگر امروز، خلیفه مسلمین، معاویه، اجازه دهند تا ما او را در عوض آن خون ها که پدرش ریخته قصاص کنیم، حکم به عدالت و دادگستری نموده است.

عمرو افزود: تو ای حسن بن علی، عقل و تدبیر کافی برای سلطنت و خلافت مسلمین نداری و نخواهی داشت؛ چنان که خود، چون به این موضوع واقف بودی خلافت را به اهلش که معاویه باشد واگذار نمودی و این را هم بدان که آن شرایطی که در صلح نامه قید نمودی که یکی از آن ها سب نکردن علی باشد، هرگز ما به آن عمل نخواهیم کرد، چنان که خود معاویه هم در منبر اول خود، این مطلب را تذکر داد که «من هرگز به مضمون صلح نامه حسن عمل نخواهم کرد و صلح نامه زیر پاهای من است» و همان طور که جناب معاویه در حضور تمام مردم در بالای منبر، سب علی را کرد، من هم در این مجلس علی را سب می کنم.

ادعاهای عتبة بن ابی سفیان

عتبة بن ابی سفیان گفت: ای حسن بن علی! پدرت بدترین خلق خدا بر روی زمین است و لذا این همه خون ها را بر روی زمین ریخت، که سرآمد آنها خون عثمان مظلوم بود و لذا اگر ما، در همین مجلس با اجازه معاویه خون تو را بریزیم، ابدا گناهی نکرده ایم، بلکه ثواب برده و ماجور هم می باشیم. زیرا قصاص کردن، یکی از دستوراتی است که خدا در قرآن مجید به آن اشاره فرموده است.

ادعاهای ولید بن عقبه

آنگاه ولید بن عقبه گفت: با این که عثمان، خوب دامادی بود از برای شما (عثمان دو بار به دامادی پیامبر نائل آمد. یک بار با رقیه ازدواج کرد و چون او بر اثر بیماری در روز فتح بدر، وفات نمود با دختر دیگر پیامبر به نام ام کلثوم ازدواج کرد. این دو دختر در واقع از شوهر قبلی خدیجه بودند) و کوچکترین پرونده خلافی از برای او نبود، پدرت به جهت حرصی که به این دنیای فانی داشت، مردم نادان را تحریک نمود تا اینکه او را کشتند و آنگاه خلافت را در قبضه قدرت خویش درآورد ولکن خداوند برانگیخت مثل معاویه را تا این که با قدرت تمام با او نبرد نماید و خلافت را از او بگیرد و به سر شما مصیبت از هر طرف حمله ور گردد چنانچه ملاحظه می کنید.

ادعاهای مغیرة بن شعبه

سپس مغیرة بن شعبه گفت: پدرت علی، نه فقط ابابکر و عمر و عثمان را شهید کرد، بلکه درصدد قتل پیغمبر هم بود ولکن خداوند متعال او را حفظ کرد و گرنه قطعا پیامبر هم شهید می شد. شما می خواستید نبوت و سلطنت را در یک خانواده جمع کنید ولی خدا نخواست و لذا سلطنت را از شما گرفت و امروز که معاویه بر سریر سلطنت و خلافت نشسته است، سزاوار است که امر کند تو و برادرت حسین را در عوض آن خون هایی که پدرت به ناحق بر روی زمین ریخته است قصاص کند.

پاسخ امام حسن (ع) به معاویه

سخنان آن پنج نفر تمام شد و چون نوبت سخن به امام مجتبی (ع) رسید، آن جناب در کمال فصاحت و بلاغت و بدون خوف و هراس فرمود «الحمدلله الذی هدی اولکم باولنا و آخرکم بآخرنا و صلی الله علی سیدنا محمد و آله و سلم» آنگاه رو به معاویه کرد و فرمود: تمام این سخنان را من از ناحیه شما می بینم. زیرا اگر تو اجازه نمی دادی یا راضی نبودی، کسی جرات نمی کرد تا در حضور تو، پدرم علی را سب گوید و لذا صلاح چنان می بینم که ابتدا، نواقص و مذمتی که درباره تو و پدرت ابوسفیان از پیغمبر اکرم (ص) به ما رسیده را عنوان کنم و نیز فضائلی که دربارۀ پدرم علی ثابت است را تذکر دهم و آنگاه در جواب اصحاب تو، شروع به سخن خواهم کرد.

فضیلت های امیرمومنان از زبان امام حسن(ع)

به اتفاق تمام مسلمین، پدرم اول مردی بود که دست بیعت به پیامبر (ص) داد و او تا آخر عمر در زیر پرچم دین بود و از پیامبر (ص) حمایت کرد، در حالی که تو و پدرت کافر بودید و از مرام بت پرستی و شرک حمایت می نمودید.

دیگر آن که چون پیغمبر اکرم دید، دیگر امکان ماندن در مکه برایش فراهم نیست، شبانه از مکه به مدینه هجرت کرد و برای این که مشرکین را مشغول سازد، پدرم علی را در جای خود خوابانید و با فداکاری پدرم، پیامبر به سلامت جان خویش را از دست کفار نجات داد و اگر آن شب پدرم آن جان نثاری را ننموده بود، هرگز جان پیامبر حفظ نمی شد.

دیگر آن که در جنگ بدر، پدرم اول کسی بود که قدم در میدان نبرد با کفار نهاد و اول خونی که از کفار به روی زمین ریخته شد به شمشیر پدرم علی بود و آن روز تو و پدرت در صف کفار شرکت داشتید و به جنگ پیغمبر اکرم و مسلمین آمده بودید.

دیگر آن که در روز جنگ احد که تمام مسلمین فرار کردند، پدرم با این که ۹۰ زخم کاری بر بدنش وارد آمده بود، در جلوی پیامبر ایستاده بود و از آن وجود مبارک با تمام وجود دفاع می کرد و اگر در آن روز جان نثاری پدرم نبود هرگز حفظ جان پیامبر نمی شد و آن روز پدرت ابوسفیان «هبل» که بت بزرگ شما بود و او را می پرستید بر روی شتر بسته بود و مردم را تحریک به جنگ با پیامبر می نمود و دستور شعار «اُعلُ هُبَل» (برپا باد هبل) می داد.

دیگر آن که در جنگ «بنی قریظه» و «بنی نضیر» پیغمبر اکرم روز اول پرچم اسلام را به دست «سعد بن معاذ» داد و او را به میدان جنگ فرستاد و پس از ساعتی بدن او را مجروح از میدان آوردند و در روز بعد پرچم را به دست ابوبکر، عمر و عثمان داد و ایشان را به میدان فرستاد ولی ایشان بدون جنگ برگشتند در حالی که بدنشان از ترس می لرزید و عمر گفت «یا رسول الله! مردمی که غرق در زره پولادین می باشند و در شجاعت معروف هستند در میدان جنگ شرکت می کنند، لذا نبرد با آنان اصلا صلاح نیست و قطعا کسی در نبرد بر ایشان فائق نخواهد آمد.»

سخنان عمر، پیامبر را برآشفت. پس حضرت فرمود «همانا فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. پیوسته حمله کند و بازنگردد تا این که خداوند پیروزی را نصیب او نماید.» چون مردم این گونه سخنان و فضائل را از پیامبر شنیدند، به امید این که شاید این خصال و فضائل درباره آنان باشد، شب را به بیداری به سر بردند و صبح زود به گِرد خیمه پیامبر صف کشیدند تا این که ببینند چه کسی مشمول چنین فضائل و مناقبی خواهد گردید.

چون آفتاب به نور خود دشت و صحرا را روشن نمود، ناگاه دیدند خورشید جمال حضرت خاتم النبیین هم از افق خیمه طلوع کرد و به مردمی که در گرد خیمه صف بسته بودند توجهی نمود و فرمود «چطور علی، پسر عم خود را در بین شما نمی بینم؟» عرض کردند «او به چشم درد سختی مبتلا گردیده است» فرمود «بروید و دست او را گرفته و به حضور من آورید.»

چون او را حضور پیامبر آوردند، آب دهان به چشمان پدرم علی کشید و فوری چشم های پدرم شفا یافت و پیامبر او را روانه میدان کرد و طولی نکشید که لشگر کفار را شکست داد که از جمله فراری ها خود تو، ای معاویه، بودی و چون پدرم حضور پیامبر مشرف شد و مژده فتح را داد، حضرت لبخندی زدند و فرمودند «اسلامی که پشتیبان او تو باشی، همه وقت عزیز است.»

دیگر آن که چون پیامبر عازم جنگ تبوک شد، و از آنجا که جمعی از منافقین از شرکت در جنگ تخلف ورزیدند، به منظور اینکه چون مدینه خلوت شود، نسبت به حرم پیامبر اهانت نمایند و دست به خرابکاری بزنند، لذا پدرم علی از طرف پیامبر در مدینه جانشین حضرت شد. منافقین برای این که شاید بتوانند پدرم را از مدینه بیرون کنند تا مقصود خویش را عملی نمایند به او گفتند: «نمی دانیم که پیامبر چه کدورتی از تو به دل گرفته است که دیگر حاضر نیست، شما را با خود همراه سازد.» لکن چون پدرم این موضوع را حضورا به پیامبر اکرم تذکر داد، آن جناب فرمودند: «یا عَلِیُّ! أَنتَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فی أهلی.» سپس رو به مردم مدینه کرد و فرمود «أیّها النّاسُ! مَن أَطَاعَ عَلِیّاً فَقَد أَطَاعَنِی وَ مَن أحبَّ عَلِیّاً فَقَد أحَبَّنِی.»

دیگر آن که تو خود در مرض موت پیامبر در بالین آن حضرت حاضر بودی که آن جناب شروع کرد به گریه کردن و اشک ریختن. چون پدرم سبب گریه او را پرسید، فرمود «می دانم که دل ها از بغض و عداوت تو پر است و انتظار آن را می برند که من از دنیا بروم و با تو شروع به دشمنی و ابراز مخالفت نمایند.» پدرم عرض کرد «یا رسول الله! شما متأثر نباشید. من هر چه در راه دین بر سرم آید – برای حفظ کیان اسلام – صبر خواهم کرد.»

دیگر آن که پیغمبر اکرم دربارۀ پدرم علی و اولاد او فرمودند «همانا اهل بیت من، در میان شما، بسان کشتی نوح است، هر که در آن درآید نجات یابد و متخلف غرق خواهد شد».

نفرین پیامبر بر ابوسفیان

اما آنچه دربارۀ مذمت تو و پدرت ابوسفیان رسیده است آن که در جنگ احزاب، پیغمبر اکرم روزی در سایه خیمه خود نشسته بودند. دیدند پدرت ابوسفیان سوار بر شتری است و تو مهار شتر را گرفته و می کشی و برادرت «عتبه» که در مجلس حاضر است، مهار شتر را از عقب، هدایت می کند و می راند. چون پیامبر این منظره را مشاهده کردند، فرمودند: «اللّهُمّ العَنِ الرّاکِبَ و السّائِقَ وَ القائِدَ.» یعنی «خداوندا! ابوسفیان که سوار است و معاویه که شتر را به دنبال خود می کشد و عتبه که شتر را می راند، هر سه نفرشان را لعنت کن!.» و اتفاقا اکثر حضار مجلس ما، آنجا حاضر بودند و این سخن را از پیامبر درباره شما شنیدند. بنابراین خانواده ای که مورد لعن پیغمبر اکرم بوده اند با خانواده ای که مورد مدح و ستایش آن حضرت بوده اند، بلکه به منزله جان پیامبر بوده اند مبارزه و مناظره نمی کنند.

دیگر آن که چون در فتح مکه معظمه، عباس عموی پدرت پیامبر، ابوسفیان را در ردیف خود سوار کرد و مخفیانه – برای حفظ جانش – او را به حضور پیامبر اکرم آورد، پدرت به او گفت: «آیا باید اسلام اختیار کنم؟» عباس گفت «چاره ای نداری جز آن که اسلام اختیار کنی وگرنه کشته خواهی شد.» پدرت گفت «اگر مسلمان شوم با هبل چه کنم که ۷۰ سال او را پرستیده ام؟» پس او از روی ترس و به زبان اظهار، اسلام آورد. پس تو فرزند کسی هستی که به اقرار خودش ۷۰ سال بت پرستیده و من فرزند کسی هستم که حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن، کافر به خدا نبوده است.

نفرین پیامبر بر معاویه

دیگر آن که چون پیغمبر اکرم خالد بن ولید را فرستاد تا از طایفه «بنی خزیمة» زکات بگیرد و او به واسطۀ دشمنی که با آنان داشت، بسیاری از مردان و زنان و کودکان ایشان را بکشت. چون این خبر به پیغمبر اکرم رسید، بسیار نارحت شده و نماینده خود را در عقب تو فرستاد. تو در آن هنگام مشغول خوردن غذا بودی و گفتی «به آن جناب بگویید معاویه فعلا بر سر سفره غذاست. الساعه غذا می خورد و شرفیاب می شود.»

فرستاده، چون این خبر را به پیامبر اکرم رسانید، آن حضرت برآشفت و فرمود «زود به معاویه بگویید بیاید چرا که امر لازمی با او دارم.» باز فرستاده پیامبر نزد تو آمد ولی تو همچنان مشغول خوردن غذا بودی و باز اجابت دعوت پیامبر را نکردی. چون این عمل سه مرتبه بین تو و آن حضرت تکرار شد و حضور آن جناب نیامدی، پیامبر درباره تو نفرین کرده و فرمود «اللَّهُمَّ لَا تُشبِع بَطنَهُ.» یعنی «خداوند! هرگز شکم او را سیر مگردان.» و تو خود بارها در حضور اغلب این مردم که در مجلس حاضرند، گفته ای «من به نفرین پیامبر مبتلا شده ام و لذا هر چه غذا می خورم سیر نمی شوم؛ حتی گاهی چانه ام به درد می آید ولی باز میل به غذا دارم.». پس کسی که مشمول نفرین پیغمبر اکرم است با نور دیدۀ او (حسن) که فرزند دلبند زهرا است طرف نمی شود.

معاویه عرض کرد: خدا شاهد است من راضی نبودم شما را در این مجلس بطلبم و لذا تقاضا دارم بیش از این متعرض من نشوید و هتک احترام مرا در نزد مردم و اهل مجلس ننمایید.»

بوزینه‌هایی بر بالای منبر پیامبر

پس حضرت در مورد معاویه به همین مقدار اکتفا کرد و آنگاه رو به جانب عمرو بن عثمان کرده و فرمود: عجب است از تو که در بلاهت و حماقت، معروف جهانی و در بلاهت نزد مردم ضرب المثل هستی. مع ذلک برای مباحثه با من حاضر شده ای! تو روزی که محب ما بودی، محبت تو نفعی برای ما نداشت و امروز که دشمن ما شده ای، از تو ضرری متوجه ما نیست و مَثل تو مَثل پشه ای است که بر روی درخت خرما نشسته بود و چون می خواست برخیزد، به درخت خرما گفت «خود را محکم نگاه دار که از باد شه‌پرهای من در وقت پرواز از ریشه کنده نشوی!» درخت خرما با خنده به او گفت «من اصلا ملتفت و آگاه نشدم که تو چه موقع بر روی من نشستی تا این که امروز که می خواهی بروی، بفهمم.»

پس تو ای عمرو بن عثمان! با من دوست یا دشمن باشی اثری ندارد و اما این که می گویی پدرم علی در روز جنگ بدر ۱۷ نفر از شما را کشت؛ ۱۷ نفر که چیزی نیست؛ پدرم در یک روز ۷۰۰ یهودی را از دم شمشیر گذرانید و اگر پدر من خون پدران کافر شما و یهودیان را نمی ریخت و پرچم اسلام به اهتزاز درنمی آمد، شما امروز نمی توانستید در زیر آن پرچم میدان‌داری کنید و بتوانید با پسر آن کسی که پرچم اسلام به سبب زحمات طاقت فرسای او برافراشته شده، مباحثه کنید و او را در مجلس شوم خود اهانت نمایید.

اما این را هم بدان که خلافت را شما از ما گرفتید و این موضوع در عالم بی سابقه نیست. بلکه در اغلب زمان‌ها، خلفای جور و کفر، حق مردان دین را غصب کردند و آنها را خانه‌نشین نمودند و در نهایت آنان را مظلومانه کشتند و یا به زندان بلا انداختند. مگر خود شما از پیغمبر اکرم نشنیدید که فرمود «روزی در خواب دیدم، بوزینه های زیادی از منبر من بالا رفته و مشغول جست و خیزند، پس در کمال تأثر از خواب بیدار شدم. جبرئیل نازل شد و عرض کرد که خدا می فرماید در حدود هزار ماه منبر تو را آل امیه غصب خواهند کرد و چون تعدادشان به ۳۰ نفر برسد، بر مردم دست پیدا پیدا کنند و اموال مردم را به غصب، تصرف نمایند».

پیغمبر اکرم از این موضوع بسیار متأثر شد. پس خداوند برای تسلیت خاطر او سوره قدر را فرستاد که «دل غمگین مکن، اگر هزار ماه سلطنت را آل امیه بربایند در عوض، یک شب را برای تو به نام شب قدر قرار دادیم که از برای تو و امت تو از هزار ماهی که بنی امیه سلطنت و خلافت را از اهل بیت تو غصب می کنند بهتر است.» بنابراین، مساله غصب خلافت را (که اکنون در دست شماست) خدا به رسولش خبر داده و پیغمبرش را تسلیت و دلداری به سوره قدر داد و ما هم در صبر و تسلیت به آن جناب اقتدا می کنیم.»

چه کسی ابتر است؟

آنگاه حضرت متوجه عمرو بن عاص شد و فرمود: تو پسر آن کسی هستی که پیغمبر را سرزنش می کرد و می گفت «چون محمد از دنیا برود، درِ خانه اش بسته می شود. چون اولاد ذکور ندارد.» پس خداوند در مذمت پدرت عاص این آیه را فرستاد «إنَّ شانِئَکَ هُوَ الأَبتَرُ؛ به تحقیق عاص بن وائل که تو را سرزنش می کند به نداشتن اولاد ذکور، خودش ابتر و دنباله بریده و بلاعقب است». زیرا نسل تو یا رسول الله به واسطه دخترت زهرا تا قیامت پابرجاست و این عاص بن وائل است که بی نشان و ابتر خواهد شد.»

این هویت پدرت عاص بود اما اکنون از هویت مادرت سخن می گویم. مادر تو از زنان معروفه در زنا بوده و لذا چون تو را زایید، پنج نفر بر سر تو مرافعه داشتند و هر یک می گفت «این طفل از آن من است» و چون حال تو را از مادرت پرسیدند، گفت «من نمی دانم این طفل از چه کسی است؛ فقط می دانم که ابوسفیان، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث و عاص بن وائل همگی در این طفل شریکند». در نهایت، عاص بر آنان غالب آمد و تو را به خود نسبت داد. پس تو علاوه بر اینکه قطعا ولدالزنا هستی؛ پدرت نیز معلوم نیست و لذا سزاوار نیست مثل تویی با مثل من که پدری چون علی و مادری مثل فاطمه دارم طرف صحبت شوی.

چه کسی مشمول ۷۰ لعن پیامبر شد؟

آری، اکنون ادعای اسلام می کنی ولی سابقا دشمن پیامبر بودی. تو همان کسی هستی که ۷۰ بیت در هجو پیامبر گفتی و چون آن جناب از این موضوع باخبر شد دست به درگاه الهی بلند کرد و فرمود «اللَّهُمَّ العَن عَمرَو بنَ عاصٍ بِکُلِّ بَیتِ شِعرٍ لَعنَةٌ» پس تو مشمول ۷۰ لعن پیامبر بوده ای و کسی که مورد لعن آن حضرت باشد، تعجبی ندارد که با پسر پیامبر حسن و با داماد پیامبر، علی دشمنی کند.»

چه کسی در قرآن به عنوان فاسق معرفی شده است؟

آنگاه امام مجتبی(ع) رو به ولید بن عقبه کرد و فرمود «از تو تعجبی نیست که سب علی کنی زیرا او به تو ۸۰ تازیانه حد شراب زده و در جنگ بدر به سخت ترین وضعی، پدرت را کشته و تو آن کسی هستی که خداوند در کلام مجیدش به فسق تو خبر داده است. زیرا همه اهل مجلس می دانند که این آیه در مذمت تو وارد شده است «إن جاءَکُم فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوماً بِجَهالَةٍ فَتُصبِحُوا عَلَی مَا فَعَلتُم نادِمِینَ.» و نیز درباره ایمان پدر من و فسق تو این آیه شریفه نازل شده است «أ فَمَن کانَ مُؤمِناً کَمَن کانَ فاسِقاً لَا یَستَوُونَ».

ولید! تو در این مجلس اظهار شجاعت می کنی ولی تو مردی ترسو و بزدل هستی. اگر تو مرد شجاعی بودی در فلان روز که وارد خانه خود شدی و دیدی فلان کس با عیال تو مشغول زنا است، می بایست او را می کشتی، چرا که هیچ گونه مسئولیتی شرعا و عرفا نداشتی. پس چرا از ترس خود آن موضوع ننگ آور را ندیده انگاشتی تا آن که او بار دیگر به سراغ عیال تو بیاید و هتک حرمت ناموس تو کند؟!»

چه کسانی خلیفه سوم را کشتند؟

آنگاه حضرت به عتبة بن ابی سفیان فرمود: ای عُتبة! تو در چنین مجلسی که برادرت معاویه هم حضور دارد، به دروغ می گویی پدر من علی، عثمان را کشت و حال آن که خود معاویه و اغلب اهل مجلس کُشندگان عثمان را می شناسند. زیرا اغلب مسلمانان چون از خلافت او ناراضی بودند، اقدام بر قتل او نمودند و چون آب را از او منع کردند، پدرم به توسط من چند مَشک آب از برای او فرستاد تا تشنه کشته نشود و همان هایی که او را کشتند، نگذاشتند او را در قبرستان مسلمین به خاک بسپارند.

ای عتبة! تو چه قدر به احکام خدا و قرآن جاهلی که می گویی در عوض آن که علی، عثمان را کشت، ما باید خون حسن بن علی را بریزیم! آیا در قرآن شریف یا از طرف پیامبر اکرم اشاره به چنین حکمی شده که هرگاه پدر، کسی را بکشد، فرزند او را در عوض قصاص کنند! و بنابر قول تو باید تمام فرزندان علی در مقابل خون عثمان کشته شوند. زیرا من خصوصیتی ندارم که به تنهایی به جای پدرم قصاص شوم ولی آیا تا به حال کسی شنیده است که در عوض یک نفر، چند نفر قصاص شوند؟! پس بهتر آن است که لب فروبندی و بیش از این اهل مجلس را به جهل و نادانی خود متوجه نسازی.

چه کسی بر حضرت زهرا(س) تازیانه زد؟

امام مجتبی (ع) آنگاه به مغیرة بن شعبه فرمود: تو آن کسی هستی که مرتکب زنای محصنه شدی و عثمان در اثر نسبتی که با تو داشت، حد زنا را بر تو جاری نکرد و هر روزی که حکومت اسلامی به دست اهلش افتاد، باید تو را فورا به قتل برسانَد، زیرا خون تو به حکم شارع مقدس اسلام، مباح و هدر است.

ای مغیره! تو با اینکه فضائل مادرم زهرا را مکرر از پیغمبر اکرم شنیده بودی، با این وجود در روزی که معاندین، به خانه مادرم ریختند تا پدرم را به قهر برای بیعت با ابی بکر ببرند و مادرم برخاست تا از شوهرش که پیامبر سفارش او را کرده بود، دفاع نماید، تو جلوی مادرم را سد کردی و به قدری تازیانه بر بدن مادرم زدی که بدن آن مظلومه از ضرب تازیانه تو خون آلوده گشت. پس کسی که با پاره تن پیامبر چنین معامله ای نماید، آیا جای آن هست که با فرزند او دشمنی نکند و در اذیت کردن او کوتاهی نماید؟

الخبیثات للخبیثین

چون حضرت از پاسخ همگان فراغت یافت و به هر یک پاسخ داد، رو به جانب معاویه کرد و فرمود: به خدا قسم آیه شریفه «الخَبِیثاتُ لِلخَبِیثِینَ وَ الخَبِیثُونَ لِلخَبِیثاتِ» درباره تو و اصحاب تو می باشد و آیۀ شریفه «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ،أُولئِکَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا یَقُولُونَ. لَهُم مَغفِرَةٌ وَ رِزقٌ کَرِیمٌ.» درباره پدرم علی و شیعیان او نازل گردیده است.»

چون سخنان آن حضرت خاتمه یافت از مجلس برخاست و به طرف منزل حرکت کرد در حالی که نگاه های تحسین آمیز اهل مجلس، حضرتش را بدرقه می کرد. معاویه که رنگ باخته بود با نگرانی و اضطراب رو به اصحاب کرده و گفت «به خدا سوگند! از سخنان حسن بن علی عالَم به نظرم تیره و تار شده و من یقین داشتم که شما از عهده مبارزه و مباحثه با او برنمی آیید زیرا آنان علم و فصاحت و شجاعت را از یکدیگر به ارث برده اند و هرگز محکوم نمی شوند».

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

7 + یک =

دکمه بازگشت به بالا