عرب‌زبان‌ها مخاطبان جدید “مجید بربری”

احمدی، مدیر انتشارات دارخوین، از ترجمه کتاب “مجید بربری”؛ زندگی‌نامه شهید مجید قربانخانی، از شهدای مدافع حرم، به زبان عربی و توزیع آن در منطقه خبر داد.

کتاب “مجید بربری” که پس از انتشار خبر تقریظ رهبر معظم انقلاب بر آن، مورد اقبال مخاطبان قرار گرفته و به آستانه 40 هزار نسخه رسیده، قرار است به زبان عربی ترجمه و در کشورهای مقصد توزیع شود.

این کتاب که به قلم کبری خدابخش دهقی نوشته شده، روایتی است از زندگی شهید مجید قربانخانی؛ از قهوه‌خانه‌های یافت‌آباد تا خان‌طومان و شهادت در سوریه. نویسنده در این کتاب به خوبی توانسته سیر تدریجی رشد معنوی شهید قربانخانی، به عنوان یکی از شهدای شاخص مدافع حرم را به تصویر بکشد.

خدابخش دهقی برای نشان دادن این تحول، از زمان تولد دوباره قهرمان کتابش آغاز می‌کند؛ از لحظات پایانی حیات مادی شهید در خان‌طومان. او سپس در ادامه ماجرای داستان زندگی او را که در گفت‌وگو با خانواده، دوستان و همراهان شهید جمع‌آوری کرده، روایت می‌کند.

مجید قربانخانی از آن جوان‌هایی بود که شهادتش خیلی‌ها را به عاقبت به خیر شدن امیدوار کرد. همه آن افرادی که اغلب تعریف‌های اغراق آمیز از شهدا شنیده بودند و اینکه شهدا حتماً باید نماز شب‌خوان بوده باشند و کوچکترین خطایی در زندگی‌شان نکرده باشند.

جوان هایی که شهیدان را الگوی دست نیافتنی می دانستند با دیدن مدافعان حرمی مثل مجید قربانخانی حالا راحت تر می توانستند اگر اشتباهی کردند کنار بگذارند و بدانند از هر جایی که در زندگی می خواهند می توانند قدم در راه راست بگذارند. مادر شهید قربانخانی در برشی از خاطرات پسرش می گوید:

بعد از سربازی قرار شد مشغول کار شود. پدرش در بازار آهن مغازه داشت اما نمی خواست پیش او کار کند. می‌گفت یا رانندگی یا کار پشت میز نشینی. دایی‌اش وانتی به او داد و در شهرداری یکی از مناطق تهران مشغول شد. بعد از مدتی تصمیم گرفت قهوه خانه بزند. خیلی اهل قهوه خانه بود. هر شب قهوه خانه می‌رفت. حتی مدتی در یکی از قهوه خانه‌های کن و سولقان کار می‌کرد.

پدرش بسیار از قلیان کشیدن او بدش می‌آمد و یک بار او را دعوا کرد که باعث شد مجید دو شب خانه نیاید و در ماشین بخوابد. اما همین دو شب مجید که خیلی مهربان بود و بدون ما نمی‌توانست غذا بخورد. برای ما غذا می‌خرید و می‌فرستاد که مثلا با هم غذا بخوریم. بالاخره به خانه برگشت و پدرش هم راضی شد که قهوه خانه بزند. قهوه خانه خوبی زد و همه مایحتاج آن را تأمین کردیم. خیلی مردمدار بود. هفته‌ای دو بار نیمه شب ما را بیدار می‌کرد که کله پاچه خریده است.

خواستگاری هم برایش رفته بودیم. آن زمان سوریه بود. آخرین جملات پدرش در آخرین مکالمه با مجید هم همین بود که پسر طوریت نشود؛ می‌خواهم برایت زن بگیرم؛ که او هم اطمینان داده بود که طوریم نمی‌شود و بر می‌گردم. یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفته بود و آنجا از امام حسین(ع) خواسته بود آدم شود و وقتی بازگشته بود حتی قلیان کشیدن را هم کنار گذاشته بود.

منبع: تسنیم

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پنج − پنج =

دکمه بازگشت به بالا