از امروز نام تمام کودکان غزه «یحیی» است
دلنوشتهای برای سنوار که مرگ را به سخره گرفت و زندگی را تسخیر کرد؛
از آن جمعه شوم که خبر آمد سید حسن عزیز را زدهاند، شبیه خوابگردها شدهام. راستش حتی گاهی فیلمهایش را هم که تلویزیون نشان میدهد نمیبینم؛ انگار با سید قهر کردهام! بس که رفتنش برایم گران و دردناک است؛ سید ذخیره روزهای استراتژیکمان بود، وقتی رجز میخواند و با آن صولت حیدریاش انگشت اشارهاش را نشانه میرفت و برای دشمن خط و نشان میکشید، دلمان برای اقتدارش غنج میرفت و جگرمان از اینهمه صلابت خنک میشد و آرام میگرفت.
دلمان قرص بود به بودن تکیهگاهی چون او، که بازوی بیجایگزین آقا بود و مایه دلگرمی ایشان. چه آتشی به دلمان زد آن عبارات آقا که فرمود: «أخی، و عزیزی، و مبعث افتخاری…»
حالا چگونه جای خالیاش پر شود که نیست کسی همتراز او…
حالا چگونه تاب بیاوریم غروب جمعههای غمگینی را که دیگر قرار نیست منتظر دیدن سخنرانی سید در ساعت ۶ عصرش باشیم؟
پس حق دارم دلخور باشم از سید بابت رفتنش، که با رفتنش جهانمان را اینهمه خالی کرد و تنهایمان گذاشت!
من که هنوز بار ناباوری رفتن رئیسی را به دوش میکشم و هنوز از زیر آوار عروج سید حسن بیرون نیامدهام، حالا “اسطوره سنوار” را چگونه هضم کنم؟!
عجب صحنهای!
این روزها هر چه در مورد یحیی شنیده و خواندهام همهاش حماسه بود؛ انگار شاعر شدن بسته به شاعر نیست و به قول ما فلسفیها خیلی به قابلیت فاعل کاری ندارد و یک امر سوبژکتیو نیست، موضوع و ابژه است که آدمی را به شعر گفتن برمیانگیزد.
و مگر ممکن بود صحنهای اینچنین شگرف رقم بخورد و ناظران شاعر نشوند و حماسه نسرایند؟!
و من آنچه از شعر و حماسه در ذهنم داشتم مرور کردم تا شاید عنوانی شایسته این ماجرا بیابم و نشد!
انگار همه شعرها و حماسهها هم بسنده نیست برای به تصویر کشیدن عظمت این داستان، و دایره لغات بسی تنگ و ضیق است از روایت شکوه حادثه در تمامیت آن.
یحیی چونان دریایی که از ظرف تمام واژهها سرریز شود، از بلندمرتبهترین تعابیر فرا میرود و راوی را در خماری روایتی ناتمام باقی میگذارد.
حاج قاسم گفته بود تنها کسی شهید میشود که شهید زیسته باشد، مرگ افسانهای هم فرجام کسی است که اسطوره زیسته باشد.
خرمای واقعه چنان بر نخیل است که دست تخیلم قد نمیدهد خوشهای از آن برگیرم!
آنچه تنها در افسانهها خوانده و به آن رَشک برده بودیم، حالا جامه واقعیت پوشیده و با گردنی افراشته مقابل دیدگانمان رژه میرود.
یحیی تجسم شعرهای محمود درویش شد که میگفت «محاصرهات را محاصره کن، راه فراری نیست، بازوان قطع شدهات را بردار، و دشمنت را با آن بزن…»
رژیم خیال میکرد با انتشار آخرین لحظات حیات او، تمام شدنش را به تصویر میکشد، بیچاره نمیدانست با اینکار تنها تصویرگر نبرد قهرمانانه مردی میشود که پیامی جز شکوه و عظمت نداشت و هر بینندهای را ناخودآگاه به تحسین واداشت. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد همین است.
دوز حماسی ماجرا آنقدر بالا بود که رسانههای وابسته به رژیم را هم به حیرت انداخت و راهی جز ستایش برای آنها باقی نگذاشت؛ گزارش BBC را ببینید که چگونه تمام دروغهای رسانههای رژیم کودککش را در مورد این ابرمرد به سخره میگیرد و از انگارههایش اعتبارزدایی میکند! لوگوی BBC را بردارند انگار گزارشگر شبکه افق است که پنبه این ادعاها را میزند!
تیتر یورونیوز را ببینید چگونه او را تا قامت یک اسطوره بالا میبرد!
حالا دیگر قهرمانهای پوشالی هالیوودی که با دوپینگ اغراق و خیالپردازی به این مقام نائل شدهاند باید کلاه از سر بردارند و در برابر شکوه سنوار زانو بزنند، که همه بزرگی اغراقآمیزشان هم به گرد پای لحظات آخر سنوار نمیرسد.
لحظه باشکوهی که کارآزمودهترین کارگردانها هم از طراحی و تصویر آن عاجزند.
روایت مرگ سرخ یک قهرمان در میانه میدان؛ هر کس از ظنّ خود یار آن شده تا شکوه ماجرا را به تصویر بکشد و اما دریغ! همه درماندهاند از تصویرگری آن بهتمامه!
شاعران شعر میگویند و هنرمندان به المانهای هنری صحنه میپردازند، عیّارها و داشمشتیها از مایههای پهلوانی داستان میگویند، و باز هزار و یک وجه ناگفته باقی مانده که دستمایه پردازش شود.
یحیی که تمام عمر بر لبه مرگ زیسته و دم به دم همآغوش مرگ بود، با مرگ قهرمانانهاش زندگی را به بند کشید و تا ابد مسخر خویش ساخت، آخرین دم حیاتش هم تابلوی باشکوهی از زندگی بود و محتویات داخل جیبش و آنچه همراه داشت گواه این ادعا؛ از عطر تا آبنبات!
یحیی حالا لالایی مادران شده است که تا ابد در گوش کودکان نجوا میشود و نغمه چکاوکان که هر صبح و شام در دشت و دمن سروده میشود و باد سفیر آن است برای بردن روایت قهرمانیاش کوی به کوی و شهر به شهر.
رژیم خیال میکرد با انتشار آخرین لحظات حیات یحیی، تمام شدنش را به تصویر میکشد، بیچاره نمیدانست مردی که نامش معنای خودِ خود زندگی است هرگز نمیمیرد.
رژیم خیال میکرد با انتشار آخرین لحظات حیات یحیی، تمام شدنش را به تصویر میکشد، اما نمیدانست نمایشگر سکانس پایانی نبرد یک ابرقهرمان خواهد شد که چوبدستیاش کار عصای موسی میکند و دیر نباشد که فرعونیان را در نیل خون فلسطینیان غرق کند.
که از امروز یحیی نام تمام کودکان غزه است… .
منبع: ایرنا