فضیل عیاض در نگاه عطار نیشابوری نمونه عارف کامل است
در نگاه عطار، فضیل عیاض نمونه ای از عارفی کامل بوده و از خصلت های ارزنده ای برخوردار بوده که سزاوار است کسانی که پای در طریق عرفان و سلوک الی الله میگذراند.
ابوعلی فضیل بن عیاض بن مسعود بن بشر تمیمی ملقب به «شیخ الحرام»، سال ۱۰۵ هجری قمری در سمرقند متولد شد؛ در ابیورد(درگز کنونی) نشو و نما یافت و سپس به کوفه رفت و در سال ۱۸۷ قمری هم در مکه وفات یافت. فضیل از زهاد و صوفیه عصر خود بود. نکته جالب در زندگی فضیل اینکه او در جوانی مدتی راهزنی میکرد اما شبی با شنیدن قرائت آیهای از قرآن، متحول شد و توبه کرد و سپس به کوفه مهاجرت کرد و به یادگیری علوم دینی و حدیث پرداخت.
فضیل یکی از چهرههایی است که شرح حالش در «تذکرهالاولیا»ی عطار نیشابوری نیز ذکر شده است.
محمد جواد گودینی پژوهشگر ادبیات و استاد دانشگاه در همین زمینه یادداشتی را با عنوان «فُضَیل بن عَیَاض در تذکرة الأولیای عطار نیشابوری/ توبه خالصانه فضیل» نوشته که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته است.
مشروح اینیادداشت در ادامه میآید؛
فُضَیل بن عَیاض بن مسعود از نامدارترین چهرههای تصوف در سده دوم هجری بوده که در منابع عرفانی پارسی و تازی مورد عنایت فراوان بوده و بسیاری از تذکره نویسان به شرح حال زندگی وی، تحول شگفت انگیزش با شنیدن آیهای از قرآن مجید، توبه خالصانه و نَصُوحَش عنایت داشته و آن را تبیین نمودند. «فرید الدین عطار نیشابوری» از عارفان، شوریدگان و سرایندگان پارسی گوی در سدههای ششم و هفتم هجری (کُشته شده به سال ۶۱۸ قمری) از بزرگانی است که در کتاب پرآوازه اش «تذکرة الأولیاء»، به شرح حال، گفتهها، توصیهها و داستانهای زندگی فضیل نظر داشته و نکات آموزندهای از این چهره بزرگ عرفانی در اثرِ عرفانی و ادبی اش آورده و روایت کرده است.
فضیل در منطقه خراسان (مرو) دیده به جهان گشود. وی در جوانی راهزنی می کرد و در مسیر کاروانها میان ابیورد و سرخس به سرقت از قافله ها اشتغال داشت و بدین ترتیب روزگار خویش را می گذراند و مردم آن منطقه را مورد آزار قرار داده بود. اگر چه در همان زمان نیز (با وجود خطا بودن مسیر و راهش)، یک سری اصول برای خود قرار داده بود و از آن تخطی نمی کرد. عطار نیشابوری از حالتِ جوانمردی اش در روزگار راهزنی، چنین حکایت کرده است:
«اول حال او چنان بود که در میان بیابان مرو و باورد، خیمه زده بود و پلاسی پوشیده و کلاهی پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده بود و یاران بسیار داشت. همه دزدان و راهزنان. هر مال که پیش او بُردندی، او قسمت کردی که مِهتر ایشان بود … روزی کاروانی عظیم می آمد و آواز دزد شنیدند. خواجه ای در میان کاروان، نقدی که داشت، برگرفت و گفت: در جایی پنهان کنم اگر کاروان بزنند، باری این نقد بماند. در بیابان فرو رفت. خیمه ای دید در وی پلاس پوشی نشسته، زَر را به او سپرد. گفت: در خیمه رو و در گوشه ای بِنه. بنهاد و بازگشت. چون باز کاروان رسید، دزدان راه زده بودند و جمله مالها برده. آن مرد رَختی که باقی بود با هم آورد. پس قصدِ آن خیمه کرد. چون آن جا رسید، دزدان را دید که مال قسمت می کردند. گفت: آه، من مال به دزدان سپرده بودم! خواست که باز گردد. فضیل او را دید. آواز داد که بیا. آنجا رفت. گفت: چه کار داری؟ گفت: جهت امانت آمده ام. گفت: همان جا که نهاده بودی، بردار. برفت و برداشت. یاران، فضیل را گفتند: ما در این کاروان هیچ نقد نیافتیم و تو چندین نقد را باز می دهی؟ فضیل گفت: او به من گمان نیکو برد و من نیز به خدای تعالی گمان نیکو می برم. من گمان او راست کردم تا باشد خدای تعالی گمان من نیز راست کند». (تذکرة الأولیاء، ص۷۹).
درباره تحول شگفت انگیزی که مسیر زندگانی وی را تغییر داد و او را در مسیر تقوا، زهد و عرفان قرار داد، روایت شده فرزند عیاض که شیدای کنیزی زیبا چهره شده بود، از دیواری بالا می رفت تا خود را به معشوقه اش (از راه حرام) برساند که شنید کسی این آیه قرآن را تلاوت می کند: «أَلم یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللهِ». (سوره حدید، آیه ۱۶).
ترجمه: آیا زمان آن نرسیده که مومنان قلبهایشان در برابر یاد خدا، فروتن گردد؟
زمانی که این آیه را شنید، آن چنان تاثیری شگرف برجانش برجای نهاد که گفت: آری پروردگارا؛ زمان آن رسیده است. آنگاه از راهی که آمده بود، بازگشت.
شب را در خرابه ای در میان راه سپری کرد. قافله ای نیز از آنجا می گذشت. برخی گفتند: می رویم و به راه خود ادامه می دهیم. گروهی نیز گفتند: تا صبح همین جا بمانیم؛ چرا که فضیل در راه است و راه را بر ما می بندد. زمانی که این سخن را شنید، با خود گفت: نام خود را در شب شنیدم؛ در حالی که گروهی از مسلمانان از من هراس دارند. پروردگارا من از گذشته ام توبه نمودم و توبه ام این است که در مجاورت خانه ات سکونت خواهم گزید. عطار، این فراز از زندگی فضیل را به زیبایی به تصویر کشیده و چنین می نویسد:
«نقل است در ابتدا به زنی عاشق شده بود. هر چه از راهزنی به دست آوردی، به وی فرستادی. و گاه گاه پیش او رفتی و در هوس او گریستی. تا شبی کاروانی میگذشت. در میان کاروان یکی این آیت میخواند: آیا وقت نیامد که این دل خفته شما، بیدار گردد؟
چون تیری بود که بر دل فضیل آمد. گفت: آمد. آمد. و نیز از وقت گذشته بود. سراسیمه و خجل و بیقرار، روی به خرابه مینماد. جمعی کاروانیان فرود آمده بودند. خواستند که بروند.
بعضی گفتند: چون رویم؟ که فضیل بر راه است.
فضیل گفت: بشارت شما را که او دیگر توبه کرد . از شما میگریزد، چنان که شما از وی میگریزید.
پس میرفت و میگریست و خصم خشنود میکرد. تا در باورد، جهودی (مردی یهودی) بود که به هیچ نوع خشنود نمیشد. پس جهود با یاران خود گفت: وقت آن است که بر محمدیان استخفاف کنیم. (مسلمانان را سبک شمرده و آزار رسانیم). پس گفت: اگر خواهی که تو را بحل کنم، آن تل ریگ که فلان جای است، بردار و هامون گردان. و آن تل به غایت بزرگ بود. فضیل شب و روز آن را میکشید. تا سحرگاهی بادی در آمد و آن تل ریگ را ناچیز کرد، گفت: سوگند خوردهام که تا مال ندهی، تو را بحل نکنم. اکنون زیر بالین من زر بردار و به من ده تا تو را بحل کنم. فضیل دست در زیر بالین او کرد و زر بیرون آورد و به جهود داد. جهود گفت: اول اسلام عرضه کنم.
فضیل گفت: این چه حال است؟ (تو را چه شده است؟) گفت: در تورات خوانده بودم که هر که توبهی او درست بود، خاک در دست او زر شود. من امتحان کردم و زیر بالین من خاک بود. چون به دست تو زر شد، دانستم که توبهی تو صادق است و دین تو حق. پس جهود، ایمان آورد». (تذکرة الأولیاء، ص۸۱- ۸۰).
وی که خالصانه توبه کرده بود، برای آنکه آمادگی سکونت در مکه معظمه را در خود ایجاد کند مدتی را در کوفه سپری کرد و خود را از دانش سیراب نمود و از بزرگان آن سامان کسب فیض و دانش می نمود. او از حافظه بسیار خوبی برخوردار بود و از اساتید حدیث، روایات بسیاری شنید و آموخت.
او که سالها در مکه می زیست و در جوار خانه خدا به عبادت معبودِ بی همتا مشغول بود، در سال ۱۸۵ هجری چشم از جهان فروبست و در سن حدود ۸۰ سالگی به دیدار حق شتافت. وی پس از دگرگونی و انقلاب روحی که برایش به وجود آمد، با تقوا، خوف و هراس از عذاب خدا، گریه بسیار مناجات فراوان، دوری از مردم و عبادت و ذکر به زندگی ادامه می داد تا اینکه از دنیا رفت. تردیدی نیست فضیل زندگی مرفهی نداشته و از دسترنج خود زندگی اش را می گذراند و از زندگی فقیرانه و زاهدانه اش نیز خشنود بود و از آن کوچکترین شِکوه ای نداشت. (الفضیل بن عیاض صوفی من الرعیل الأول، ص۱۴- ۱۳).
از ابراهیم بن أشعث روایت است: فضیل بن عیاض می گفت: بالاترین چیزی که بندگان را به خداوند نزدیک می کند، انجام واجبات است؛ واجبات سرمایه است و مستحبات سودی می باشد که نصیب بندگان می شود.
نقل است هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسی) به فضیل گفت: چقدر زهد تو بسیار است؛ فضیل پاسخ گفت: ای هارون تو از من زاهدتری؛ چرا که من در دنیایی که از میان می رود شیوه زهد را برگزیدم و تو نسبت به آخرتی که باقی می ماند، زهد ورزیده و از آن رویگردان هستی. (شرح نهج البلاغة، ج۲ ص۹۷).
این حکایتِ فضیل درباره ملاقاتش با خلیفه همزمانش هارون الرشید (پنجمین خلیفه عباسی) نیز خواندنی است:
«نقل است که هارون الرشید، فضل بَرمکی (از نزدیکان خلیفه عباسی) را گفت: مرا پیش ِ مردی بَر که دلم از این طمطراق گرفته است، تا بیاسایم. فضل برمکی او را به درِ خانه ی سفیان عُیَینه بُرد و آواز داد. سفیان گفت: کیست؟
گفت: امیرالمومنین (خلیفه هارون الرشید).
گفت: چرا مرا خبر نکردید تا من به خدمت آمدمی؟
هارون چون این بشنید، گفت: این، آن مرد نیست که من می طَلَبم.
سفیان عُیینه گفت: ای امیر المومنین! چنین مرد که تو می طلبی، فضیل عَیاض است.
به در ِ خانه ی فضیل عیاض رفتند. و او این آیت می خواند: أم حَسِبَ الّذینَ اجتَرَحُوا السَّیئات، أن نَجعَلَهُم کَالَّذینَ آمَنُوا. هارون گفت: اگر پند میطلبیم، این قدَر کفایت است (و معنی آیت آن است که: پنداشتند کسانی که بدکرداری کردند، که ما ایشان را برابر کنیم با کسانی که نیکوکاری کردند؟)
پس در بِزَدَند. فضیل گفت: کیست؟
گفتند: امیر المومنین.
گفت: امیرالمومنین پیشِ من چه کار دارد؟ و مرا با او چه کار؟ که مرا مشغول می دارد.
فضل برمکی گفت: طاعتِ اولوالامر واجب است. اکنون به دستوری درآییم یا به حکم؟
گفت: دستوری نیست. اگر به حکم می آیید، شما دانید.
هارون در آمد. فضیل چراغ بنشاند تا روی هارون را نباید دید. هارون دست برد. ناگاه بر دست فضیل آمد. فضیل گفت: چه نرم دستی است، اگر از آتشِ دوزخ خلاص یابد.
این بگفت و در نماز ایستاد. هارون در گریه آمد. گفت: آخر سخنی بگو.
فضیل چون سلام بازداد گفت: پدرت عمّ مصطفی -علیه الصلوه و السلام- از وی درخواست کرد که: مرا بر قومی امیر گردان.
گفت: یا عم، یک نفَس تو را بر تو امیر کردم…
هارون گفت: زیاده کن.
گفت: چون عمر بن عبد العزیز به خلافت بنشاندند، سالم بن عبدالله و رَجاء بن حَیوة و محمد بن کَعب را بخواند. و گفت: من مبتلا شدم در این کار. تدبیر من چیست؟
یکی گفت: اگر خواهی که فردا تو را از عذاب نجات بود، پیران مسلمانان را پدر خود دان و جوانان را برادر دان و کودکان چون فرزند، و زنان چون مادر و خواهر.
هارون گفت: زیادت کن.
گفت: دیار اسلام چون خانه ی توست و اهل آن خانه، عیال تو و معاملت با ایشان چنان کن که با پدر و برادر و فرزند…
(هارون) گفت: زیادت کن. (فضیل) گفت: بترس از خدای و جواب خدای -عزّ و جلّ- را هشیار باش، که روز قیامت، حق از یک یکِ مسلمانان باز پرسد و انصاف هر یک بطلبد. اگر شبی پیرزنی در خانه، بی نوا خفته باشد، فردا دامن تو بگیرد و بر تو خَصمی کند.
هارون از گریه بیهوش گشت. فضل برمکی گفت: یا فضیل! بَس که امیرالمومنین را هلاک کردی. فضیل گفت: ای هامان (نام وزیر فرعون) خاموش! که تو و قوم تو، او را هلاک کردی نه من.
هارون را بدین، گریه زیادت شد. آنگه با فضل برمکی گفت که: تو را هامان از آن گفت، که مرا فرعون می داند.
پس هارون گفت: تو را وام است؟ (به کسی مقروض هستی) گفت: آری هست: وام خداوند است بر من و آن طاعت است که اگر مرا بدان بگیرد، وای بر من!
هارون گفت: من وام خَلق می گویم.
گفت: الحمد لله که مرا از وی نعمت بسیار است و هیچ گِله ای ندارم تا با خَلق بگویم.
پس هارون مُهری به هزار دینار پیش ِ او بنهاد که این حَلال است و از میراث مادر است.
فضیل گفت: این پندهای من، تو را هیچ سود نداشت. و هم اینجا ظلم آغاز کردی و بیدادگری پیش گرفتی…
این بگفت و از پیش ِ هارون برخاست و در بر هم زد. هارون بیرون آمد و گفت: آه! او خود چه مردی است؟ مردِ به حقیقت، فضیل است». (تذکرة الأولیاء، ص۸۴- ۸۲).
فضیل بن عیاض از عارفان و زاهدان سده دوم هجری به شمار می رفت و پس از تحول شگفت آوری که در وی به وجود آمد، مسیر زندگی اش به طور کامل دستخوش تغییر قرار
گرفت و در زهد، تصوف، عرفان، کسب حلال از دسترنج خود، قناعت، عبادت و کناره گیری از مردم کوشید و حتی هنگامی که زمامدارانِ آن روزگار، خواهان ارتباط با وی و شنیدن اندرزهایش بودند، چندان استقبال نمی کرد و با مناعت طبع بالایی که از آن برخوردار بود، هیچ درخواستی از آنان مطرح نمی ساخت و زندگیِ همراه با رنج و سختی اقتصادی را بر زندگی مرفه ترجیح می داد. عطار نیز با عبارات بلندی او را ستوده و در توصیفش از چنین تعابیر بلندی بهره می جوید: “آن مقدَّم تابان، آن معظَّم نایبان، آن آفتاب کرم و احسان، آن دریای ورع و عرفان، آن از دو کَون (دنیا و عقبا) کرده اِعراض، فضیل بن عیاض از کبار مشایخ بود و عیّار طریقت و ستوده اَقران و مرجع قوم و در ریاضات و کرامات، شانی رفیع داشت و در وَرَع و معرفت، بی همتا بود”.
در نگاه عطار، فضیل عیاض نمونه ای از عارفی کامل بوده و از خصلت های ارزنده ای برخوردار بوده که سزاوار است کسانی که پای در طریق عرفان و سلوک الی الله می گذراند نیز به آن ویژگی ها خود را آراسته نمایند؛ ویژگی هایی همانند توکل بر خدای بی همتا، بی رغبتی به دنیا، بخشش به دیگران از دسترنج خود، دوری از زمامدارانِ ستمگر، بزرگ منشی و نپذیرفتن هدیه ای از بزرگان.
فهرست منابع:
۱- قرآن کریم
۲- ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغة، بیروت، دار إحیاء الکتب العربیة
۳- عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء، به کوشش: محمد استعلامی
۴- محمود، عبد الحلیم، الفضیل بن عیاض صوفی من الرعیل الأول، القاهرة، دار الرشاد ۲۰۰۰
منبع: مهر