عکاسی که نامش در خبرگزاری فارس حک شد

بعضی‌ها در جایگاه خودشان طوری کار می‌کنند که نامشان برای همیشه ماندگار می‌شود. مثل شهید برادران و شهید نیلی.‌ خبرنگاران می‌آیند و می‌روند ولی نام شهیدعلیرضا برادران و شهید صادق نیلی سردر تحریریه فارس باقی است.

در آستانه نوزدهمین سالگرد شهادت علیرضا، پدرش هم آسمانی شد. به همین بهانه مهمان خانه پدری شهید برادران شدیم. کبری خسروجردی با رفتن همسرش بار دیگر داغش تازه شده و می‌گوید: «در این ده روز که همسرم به رحمت خدا رفته است، تمام خاطرات علیرضا برایم زنده شد.» دل به دل مادر علیرضا می‌دهیم تا از تک پسرش برایمان بگوید.
مادر آهی می‌کشد و هر چه در ذهنش مرور می‌کند، به جز خوبی از علیرضا چیزی یادش نمی‌آید. ولی مهمترین خصوصیتی که از پسرش می‌گوید، رعایت حق مردم است: «گاهی شب‌ها که به خانه ما می‌آمد وقتی می‌خواستم او را بدرقه کنم، اجازه نمی‌داد و نگران بود صدایمان بلند شود و همسایه‌ها ناراحت شوند. می‌گفت حق الناس می‌شود و اگر جایی برای میهمانی می‌رفتیم و نمی‌دانست درآمد صاحبخانه از چه راهی است، سریع می‌گفت باید صدقه بدهیم.»
با شنیدن این خاطره از مادر شهید باز هم یاد کلام حاج قاسم می‌افتیم: «شرط شهید شدن، شهید بودن است. اگر امروز بوی شهید از رفتار و اخلاق کسی استشمام شد، شهادت نصیبش می‌شود. تمام شهدا دارای این مشخصه هستند.»
مادر علیرضا به یاد نوه‌اش می‌افتد، بغض می‌کند و برایمان خاطرات تلخ پرکشیدن کوثر را در چند جمله می‌گوید: « سه سال بعد از رفتن علیرضا داغ کوثر هم بر دلمان نشست. ۹ اردیبهشت سال ۸۷ بود که بر اثر حادثه‌ای به کُما رفت. بعد از چند روز، خواهر دوقلویش را برای مادرش گذاشت وخودش پیش پدرش رفت.» با وجود اینکه داستان زندگی کوثر را می‌دانستیم مرورش هم کاممان را تلخ‌تر می‌کند. از سوگند خواهر دوقلوی کوثر که می‌پرسیم، مادر علیرضا انگار جان گرفته و برایمان از نوه‌اش تعریف می‌کند: «سوگند ماشالله برای خودش خانمی شده است. حالا ترم چهارم رشته پزشکی است. علیرضا همیشه دلش می‌خواست بچه‌هایش به جایی برسند. حالا به آرزویش رسید.» شنیدن این خبر به ما هم جان تازه‌ای می‌دهد.
گوشه گوشه خانه، عکس علیرضا روی دیوار، روی میز و… خودنمایی می‌کند. مادر آلبوم عکس تک پسرش را می‌آورد و برایمان ورق می‌زند. علیرضا در بیشتر عکسهایش دوربین در دستش است. یکی از عکس‌ها مربوط به حج عمره دانشجویی بود. علیرضا فقط ۵ ماه می‌شد که از زیارت خانه خدا برگشته بود که به شهادت رسید. داستان شهادت علیرضا خیلی عجیب بود.
۱۴ آذر ۱۳۸۴ بود. اسم امامی به عنوان عکاس خبرگزاری فارس برای برنامه آفیش شده بود. خبرنگاران و عکاسان خبرگزاری‌ها و صدا و سیما می‌رفتند تا رزمایش اقتدار ملی و دفاعی جمهوری اسلامی ایران را به دنیا مخابره کنند. ساعت ۷ صبح پرواز داشتند به مقصد چابهار و امامی آماده سفر بود. صادق نیلی هم به عنوان خبرنگار همراهش بود. صبح که نیلی را کنار آسانسور دیده بود، تاکید داشت که ساعت ۶ فردا صبح فرودگاه باشد. با هم قول و قرارشان را گذاشتند.
حدود ساعت ۱۱ شب بود که فضائلی، مدیرعامل خبرگزاری با امامی تماس گرفت و از او خواست به دیدنش برود. امامی به دفتر مدیرعامل رفت. بعد از احوالپرسی، فضائلی بی‌مقدمه گفت: «علیرضا برادران خیلی اصرار دارد جای شما به ماموریت چابهار برود. از نظر شما اشکالی ندارد؟» امامی لحظه‌ای فکر کرد وجواب داد: «من مشکلی ندارم. اگر خیلی دوست دارد می‌تواند برود.» از دفتر مدیر عامل که بیرون آمد، صادق نیلی را دید و به او گفت: «علیرضا به جای من فردا می‌آید. با او هماهنگ شو.» قبل از اینکه از خبرگزاری بیرون برود، علیرضا را دید. کمی با هم راجع به سفر صحبت کردند.بعد پیشانی علیرضا را بوسید و گفت: « ان شالله عکسهای خوبی بگیری.» خداحافظی که کردند، فکرش را هم نمی‌کرد این آخرین باری است که علیرضا را می‌بیند.
صبح روز ۱۵ آذر شد. امامی که سفر چابهار را نرفته بود، برای عکاسی از نشست خبری قالیباف به شهرداری رفت. عکاس‌ها و خبرنگاران آماده بودند که صحبتهای شهردار تهران را پوشش دهند. قالیباف وارد برنامه شد و نشست. هنوز صحبتهایش را شروع نکرده بود که تلفنش زنگ خورد. جواب تلفن را که داد به هم ریخت. از برافروختگی چهره‌اش مشخص بود که اتفاق مهمی افتاده است. از همه حاضرین نشست عذرخواهی کرد و جلسه را ترک کرد. نشست لغو شد.
همه خبرنگاران مانده بودند که چه اتفاقی افتاده است. تلفن امامی زنگ خورد. از خبرگزاری بود. مدیر گروه عکس پشت خط بود: «سریع خودت را برسان فرودگاه. یک هواپیمای نظامی سقوط کرده است.» امامی و بقیه عکاس‌ها و خبرنگاران به سمت فرودگاه راه افتادند. نگران علیرضا بود. سریع با او تماس گرفت. ولی در دسترس نبود. در راه که می‌رفت مرتب شماره‌اش را می‌گرفت. ولی همچنان در دسترس نبود. دلش شور می‌زد.
آخرین ماموریت راویان خبر
به فرودگاه رسیدند متوجه شدند هواپیما ۸ دقیقه بعد از برخاستن، در شهرک توحید سقوط کرده است. خودشان را به محل سقوط هواپیما رساندند. امامی بی‌اختیار گفت: «این باید هواپیمای بچه‌های ما باشد.» بچه‌هایی که همراهش بودند نمی‌خواستند باور کنند. امامی گفت: «من هر چه به علیرضا زنگ می‌زنم در دسترس نیست. در حالیکه الان باید بندرعباس باشد.» چند دقیقه‌ای از رسیدنشان نگذشته بود که اعلام کردند، هواپیمایی که سقوط کرده همان هواپیمای خبرنگاران و عکاسهاست. اینجا بود که دیگر امامی و دوستانش حال خودشان را نمی‌فهمیدند.

عکاسانی که خودشان سوژه شدند

اولین باری بود که خودشان سوژه عکاسهای دیگر شده بودند. آن روز سخت‌ترین روز زندگیشان بود. امامی مرتب به خودش می‌گفت که من باید جای علیرضا می‌بودم. تا مدت‌ها وقتی مادر و پدر علیرضا را می‌دید، شرمنده آن‌ها بود و خودش را مقصر می‌دانست. ولی باور داشت که شهادت روزی علیرضا بود.
منبع: فارس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × چهار =

دکمه بازگشت به بالا