حال برگزیده جشنواره شعر فجر خوب نیست؛ دست از شعر برنداشتهام
حمید مبشر شاعر افغانستانی که در هجدهمین جشنواره شعر فجر با کتاب «کوچه بارانی اشراق» مورد تقدیر قرار گرفته بود، اینروزها حال مساعدی ندارد و نیازمند حمایت مسئولان و نهادهای فرهنگی است.
جواد شیخ الاسلامی: حمید مبشر یکی از شاعران نسل دوم ادبیات مهاجرت افغانستان در ایران به شمار میرود که در طول سه دهه فعالیت پیوسته خود، چند کتاب شعر منتشر کرده است. کتابهای «روایت تاریک غزل» نشر سپیدهباوران، «گزیده ادبیات معاصر» نشر نیستان و «کوچه بارانی اشراق» نشر شهرستان ادب، از کتابهای منتشرشده این شاعر است. مبشر سال گذشته در هجدهمین جشنواره شعر فجر با کتاب «کوچه بارانی اشراق» مورد تقدیر قرار گرفت و از دستان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی جایزهاش را دریافت کرد.
اما شاعر تقدیرشده هجدهمین جشنواره شعر فجر، این روزها در گوشهای از حاشیه شهر قم با بیماری دیابت دست و پنجه نرم میکند و دیالیزهای یک روز در میان تاب و توانش را گرفتهاند. هزینههای سنگین درمان دیابت و تهیه داروهای آن، در شرایطی که مبشر امکان کار کردن را هم ندارد، این شاعر را با سختیها و چالشهای فراوانی روبرو کرده است. با اینهمه میگوید «حتی روی تخت بیمارستان هم شعر گفتن را کنار نگذاشتهام و شعر تنها چیزی است که من را امیدوار نگه داشته است.»
مبشر این روزها نیازمند توجه جامعه ادبی و نهادهای فرهنگی کشور است. در آستانه برگزاری نوزدهمین جشنواره شعر فجر، سراغ این شاعر رفتهایم تا از حال و روزگار او بپرسیم و جشنواره شعر فجر سال گذشته را مرور کنیم.
در ادامه مشروح این گفتگو را میخوانیم؛
* آقای مبشر، این روزها چه میکنید؟ کمی از حال و روزتان تعریف بگویید.
چهارسالی است درگیر دیالیز هستم و شرایط خوبی ندارم. چون از یک طرف زمینه پیوند آماده نمیشود و از یک طرف مشکل قلب و گوارش هم دارم. همچنین رفت و آمد به بیمارستان سینای تهران برایم کار بسیار دشواری شده است؛ چون نه وسیله دارم و نه درآمد کافی برای آن. شرایط خوبی ندارم و تقریبا به زور دارم زندگی میکنم. در این سالها چندبار تلاش کردم که پیوند کلیهام انجام شود ولی هربار به مشکلی برمیخوریم. دو سال بود که دکتر میگفت قلبت وضعیت عادی ندارد و پیوند کلیه به صلاح شما نیست. الآن قلب رو به راه شده ولی دکتر گوارش میگوید گوارشت مشکل دارد و باید صبر کنی. تهیه داروها هم برایم سخت است. چون بیمه از تهیه داروهای ایرانی حمایت میکند ولی هزینه داروهای خارجی را نه بیمه میدهد و نه در بازار گیر میآید. هربار باید به ناصرخسرو بروم و با پول قرض و به سختی این داروها را فراهم کنم.
* از طرف صندوق هنر یا نهادهای دولتی حمایتی نشدهاید؟
کلمات افاغنه و اتباع بیگانه برای مهاجرانی که اینجا زیست کردهاند و با فرهنگ و جامعه ایران یکی شدهاند، کلمات خوبی نیستند. نمیدانم رسانهها و ادارهها تا چه زمانی میخواهند از این کلمات استفاده کنند؟ کاش کسی به این عزیزان میگفت که این کلمهها، کلمههای خوبی نیستند و ما مهاجران افغانستانی با ملت ایران «بیگانه» نیستیمپارسال آقایی زنگ زد و گفت از طرف خانه کتاب یا اداره ارشاد تماس میگیرم. گفتند میخواهیم شما را عضو صندوق هنر کنیم. اطلاعاتی هم از من گرفت ولی تا پنج شش ماه از او خبری نشد. وقتی بعد از ماهها زنگ زد، به من گفت این بیمه شامل «افاغنه» نمیشود و کاری از دست ما برنمیآید. شاید اغراق نکنم اگر بگویم درد شنیدن کلمه «افاغنه» و «اتباع بیگانه» برای من بیشتر از درد دیالیز است. به ایشان گفتم کاش اصلا مطرح نمیکردید؛ چون من امیدوار شده بودم و حالا با یک بار روانی بد مواجه شدهام. به هرحال آن تماس هم به جایی نرسید و فقط یک تجربه تلخ به من اضافه کرد. کلمات افاغنه و اتباع بیگانه برای مهاجرانی که اینجا زیست کردهاند و با فرهنگ و جامعه ایران یکی شدهاند، کلمات خوبی نیستند. نمیدانم رسانهها و ادارهها تا چه زمانی میخواهند از این کلمات استفاده کنند؟ کاش کسی به این عزیزان میگفت که این کلمهها، کلمههای خوبی نیستند و ما مهاجران افغانستانی با ملت ایران «بیگانه» نیستیم.
* پس الآن شرایط خوبی ندارید.
بله. چون نمیتوانم کار کنم، از لحاظ معیشتی هم دچار مشکل هستم. در حال حاضر به خاطر دیالیز یک دستگاه روی دست چپ من است و یک دستگاه روی گردنم. دکتر به من گفته شما حتی یک لیوان کوچک هم نباید بردارید، چه برسد به کار کردن. اگرچه من زمانی که سالم بودم، اهل کار بودم. در چاپخانه کار کردم، در کورهپزخانه کار کردم، در کارهای سخت کار کردم. ولی الآن شرایط کار ندارم. من از کودکی عاشق هنر و ادبیات بودم و همان زمانی که میتوانستم کار کنم هم پول آن را خرج کتاب میکردم. چندسال در یک موسسه آموزش عالی جامعهشناسی هنر خواندم، جامعهشناسی فرهنگ خواندم؛ ولی اینها هیچ سودی ندشت. وقتی درس بخوانی ولی جایی از تو استفاده نکنند، به چه دردی میخورد؟
* با این شرایط چه کاری میتوانید انجام بدهید؟
مشاوره فرهنگی یا پروژههای کوچکی که بتوانم بنویسم، خوب هستند. کارهایی که بتوانم در منزل آنها را انجام بدهم. این ماهها به خاطر بیماری که دارم، امکان رفت و آمد ندارم. تنها رفت و آمد به تهران و بیمارستان سینا است که واقعا به سختی انجام میدهم. از طرفی هزینه تاکسی قم به تهران برایم زیاد است، و از طرفی اگر از اتوبوس و مترو استفاده کنم ممکن است حالم بد شود. میترسم کسانی باشند که خودشان را به من بزنند یا حتی درگیر بحث شوند. شرایط بدنی من طوری است که اگر حتی یک تنه ساده به من بزنند، غش میکنم. ضمن اینکه ماجرای مهاجرستیزی هم متأسفانه زیاد شده است و من تجربه تلخ این برخوردها را هم دارم. چندماه پیش از بیمارستان سینا به قم برمیگشتم که یکی از افغانیستیزها با دیدن من شروع به توهین کرد و ناسزاهای خیلی زشتی داد. با توهین و فحاشی به من میگفت شما چرا ایران را ول نمیکنید؟ من را همانجا از مترو بیرون کرد و نگذاشت داخل مترو شوم. بنابراین مجبورم از تاکسی برای رفت و آمد به بیمارستان استفاده کنم که هزینه آن برایم خیلی زیاد است؛ ولی چارهای ندارم و مجبورم که با قرض رفت و آمد کنم.
* به عنوان کسی که برگزیده جشنواره شعر فجر بوده، تجربه این برخوردها خیلی سخت است. نه؟
بله. به چشم بعضیها همه افغانستانیها مجرم هستند. اصلا باور نمیکنند که این آدم فرهنگی است و اهل ادبیات و هنر است.
* در این وضعیت سخت بیماری شعر هم میگویید؟
یکی از کارهایی که انجامش را همیشه دوست داشتم و دارم، شعر بود. به همین خاطر حتی در بدترین شرایط هم دست از شعر برنداشتهام. حتی روزهایی که در بیمارستان بستری بودم، روی تخت شعر نوشتم. آخرین مجموعهشعر من سال گذشته چاپ شد ولی الآن هم یک مجموعهشعر آماده چاپ دارم که در این مدت سرودهام. شعر تنها چیزی است که من را سرِ پا و امیدوار نگه داشته است. نگاه به وضعیت امروز من در ایران نکنید؛ پدر من شاعر بود و در افغانستان یکی از فرهنگیهای مشهور بود. در خط هم هنرمند بسیار قابلی بود که میتوانم کارش را با استاد امیرخانی در ایران مقایسه کنم. خانواده ما کاملا فرهنگی و سطح بالا بود ولی وقتی به ایران آمدیم، مشکلات مهاجرت اجازه نداد که آن فعالیتهای فرهنگی را به خوبی دنبال کنیم. من در ایران بیشتر از اینکه به شعر بپردازم، درگیر مسائل مهاجرت بودم. در این سالها پنج شش بار از طریق اردوگاههای مختلف مثل سفیدسنگ رد مرز شدم. با همان وضعیت حتی در اردوگاه و لب مرز هم شعر گفتهام که امیدوارم این شعرها یک روزی چاپ شوند.
* درباره جشنواره شعر فجر سال گذشته بگویید. حضور شما به عنوان یک شاعر افغانستانی به عنوان برگزیده و شاعر شایسته تقدیر، اتفاق جالب و خوبی بود.
از مسئولان وزارت ارشاد، حوزه هنری و همه مسئولان فرهنگی ایران متشکر هستم که به من توجه کردند. با اینکه شاید کار من در سطحی نبود که برگزیده شود ولی دوستان لطف داشتند و مرا هم به اختتامیه فحر دعوت کردند. اینکه انسان ببیند نخبگان جامعه ایران به شاعران افغانستانی توجه دارند، خیلی اتفاق خوشایندی است. در اختتامیه جشنواره شعر فجر سال گذشته، وزیر ارشاد من را نگه داشت و با من عکس گرفت. این عکس در رسانههای اجتماعی خیلی بازتاب داشت و باعث خوشحالی نخبگان جامعه مهاجر شد. البته در کنار همه واکنشهای خوب بعضی از افغانستانیهای اروپانشین به من فحاشی کردند که چرا با وزیر فرهنگ ایران عکس گرفتهای؟ بعضی از افغانستانیها هم مثل ضدانقلابهای ایرانی فکر میکنند و به ما میگویند مزدور. من به آنها جواب میدادم که من عاشق فرهنگ و عاشق زبان فارسی هستم و دوستدار ادبیات فارسی. هرجایی که محور آن ادبیات فارسی باشد، آنجا جای ماست. ما نه دشمن ایران هستیم و نه دشمن انقلاب. با همه فراز و فرودها در ایران زندگی کردیم و خیلی وقتها هم مورد احترام جامعه فرهنگی ایران بودیم.
البته در کنار همه واکنشهای خوب بعضی از افغانستانیهای اروپانشین به من فحاشی کردند که چرا با وزیر فرهنگ ایران عکس گرفتهای؟ بعضی از افغانستانیها هم مثل ضدانقلابهای ایرانی فکر میکنند و به ما میگویند مزدور. من به آنها جواب میدادم که من عاشق فرهنگ و عاشق زبان فارسی هستم و دوستدار ادبیات فارسیتجربه حضور در اختتامیه جشنواره شعر فجر، تجربه خیلی بزرگی بود. این آرزوی هر شاعری است که یکبار در چنین جشنواره مهمی حضور پیدا کند؛ آن هم یک شاعر افغانستانی که در یک جشنواره کاملا ایرانی برگزیده شده است. آنجا با خیلی از بزرگان صحبت کردیم. وقتی اختتامیه تمام شد و به قم برگشتم، روحیهام بسیار تغییر کرده بود و واقعا حالم تا مدتها خوب بود. در شرایطی که با بیماری درگیر بودم و احساس تنهایی میکردم، احساس کردم اینجا کسانی هستند که ما را میخواهند و از شعر ما استقبال میکنند و برای ما احترام قائل هستند.
* پس نگاههای مهاجرستیزانه در جامعه ایران، به خصوص جامعه فرهنگی ایران وجود ندارد. درست است؟
بله. من این را کاملا تایید میکنم. آقای عرفانپور همیشه به من زنگ میزند و چون از احوال من خبر دارد، گاهی بستههای حمایتی هم برای من میفرستد. با آقای علیمحمد مودب در تماس هستیم و ایشان هم گاه به گاه حالم را میپرسد. خیلی از مسئولان فرهنگی ایران هم گاهی سراغی از ما میگیرند که از همه آنها ممنون هستم. این نگاهی که گاهی در کوچه و بازار میبینیم، در حوزه فرهنگ وجود ندارد و در حوزه فرهنگ همه مثل هم هستیم و متعلق به وطن فارسی.
* انشاالله حال شما هم زودتر خوب شود و از شما شعرهای بیشتری بخوانیم.
باز هم از مسئولان فرهنگی تشکر میکنم. از اینکه به عنوان یک دوستدار فرهنگ و ادبیات گهگاهی در فهرست جوایز و توجهات بودهام، ممنونم. این برای مهاجری که در این کشور حضور دارد، فرصت خوب و مغتنمی است که در برنامههای فرهنگی یک جایی داشته باشد. مهم نیست که ما اول صف باشیم یا آخر صف؛ همین که ببینیم تلاش و کار و اثر ادبی ما هم دیده میشود، خوب است.
یک روز در میان دیالیز دارم. چون آب بدن را با دستگاه تخلیه میکنند، وقتی از بیمارستان بیرون میآیم، آنقدر ضعیف هستم که هرلحظه ممکن است کنار خیابان غش کنم. از دیالیز که میآیم مثل مردهها میافتم و تا ده دوازده ساعت نمیتوانم حتی تکان بخورم. وضعیت بسیار سختی است. من در قم تنها هستم و این جا هم در حاشیه قم ساکن هستم. چون پول زیادی ندارم، نمیتوانم در مرکز قم خانه بگیرم؛ به همین دلیل یک گوشهای افتادهام و حتی برای خریدن پیاز و گوجه هم باید چند خیابان پیاده بروم. رفت و آمد به تهران برای دیالیز، هزینههای اجاره منزل، تهیه داروهای خارجی، همه و همه فشار زیادی روی من گذاشتهاند و زندگی را بسیار سخت کردهاند. در این شرایط باید قدردان شعر باشم که همیشه با من هست و قدردان شما که از من یاد کردید.
منبع: مهر