شهید افشردی زندگی را بدون سربازهایش نمیخواست/ تحقیر جنگ با شروع یک زندگی
به بهانه سالروز شهادت «غلامحسین افشردی»؛
غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری از فرماندهان جوان و «استراتژیست نظامی» در دوران دفاع مقدس بود که در عملیاتهای فتحالمبین، رمضان و بیتالمقدس نقش مؤثر و فعالی ایفا کرد و آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ از مهمترین دستاوردهای عملیاتی و فرماندهی این شهید سرافراز محسوب میشود.
از پروین دائی پور همسر این شهید نقل شده است: وسط یکی از عملیاتها غلامحسین چند ساعتی به خانه آمد، حالش خیلی بد بود. گویا یکی دو عکس بسیار تلخ دیده بود. به من گفت « امروز عکسی از یک دشت دیدم که بچههای ما مثل گل روی زمین افتاده بودند؛ من نقشه عملیات را میکشم و فرمان عملیات را میدهم چه کسی میتواند به من اطمینان بدهد که مسئولیت کشته شدن این سربازهای امام زمان (عج) متوجه من نیست» بعد به شدت گریه کرد و گفت «اگر روز قیامت فقط فرزند یکی از آنها جلوی مرا بگیرد و بگوید تو آنجا چه کاره بودی که پدرم شهید شد» چه جوابی بدهم.
وی افزود: اولین بار بود که همسرم جلوی من گریه می کرد، با صراحت گفت «از خدا بخواه من هم نمانم» آن شب احساس کردم او جزء فرماندهانی است که نمیتواند بدون سربازهایش بماند و اگر روزی جنگ تمام شود و او زنده بماند شهادت تک تک رزمنده ها آزارش می دهد. تازه آن یک عملیات محدود بود، مسلما در طراحی عملیات بزرگی مثل بیت المقدس در برابر هر خطایی که از طرف فرماندهی صورت میگرفت برای تک تک شهدایش احساس مسئولیت میکرد. من رنجی را که او میکشید احساس میکردم، از آن موقع میل به شهادت در او جدیتر شد.
دائیپور که در روزهای اول جنگ در دبیرستان نظام وفای اهواز مسئولیت یک ستاد مقاومت خواهران پاسدار انقلاب اسلامی را بر عهده داشت، گفت: ما پایگاه هایی در مساجد بر پا کردیم بعضی از زنان در این پایگاه ها نقش نیروهای اطلاعاتی، امدادی، تبلیغاتی و حتی شناسایی بعضی از افراد ستون پنجم که آن روزها خیانتشان آتش به جان ما میزد را در سطح شهر اهواز بر عهده داشتند.
تحقیر جنگ با شروع یک زندگی
همسر شهید افشردی گفت: در ستاد تمام توان خود را روی مسائل جنگ گذاشته بودیم که ارتباط جدی با متن جنگ داشت. مایل نبودم بحثی از ازدواج پیش بیاید اما یکی از دوستانم که به تازگی ازدواج کرده بود دوست همسرش را که در سپاه پاسداران مشغول به کار بود برای ازدواج به من معرفی کرد، به خاطر مسئولیت های کاری و چون آمادگی ازدواج نداشتم حرفش را جدی نگرفتم. یک روز با دوستم در خیابان امام خمینی اهواز مشغول خرید بودیم که شهر مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت، با عجله به طرف محل اصابت خمپاره رفتیم؛ مجروحی را کف یک وانت دیدم که بر اثر انفجار خمپاره روده هایش بیرون ریخته بود، یک جیپ در آتش می سوخت، موج انفجار و ترکشهای بزرگ و کوچک کرکره مغازهها را از جا کنده بود و چرخ میوه فروش با همه میوههایش واژگون شده و کف پیاده رو را رنگ کرده بود.
دائیپور ادامه داد: جسد مردی را دیدم که رویش پارچه مندرسی کشیده بودند و پاهایش بیرون بود، از دمپاییهایش فهمیدم اهوازی است و در همین شهر زیر گلولههای کشنده زندگی میکند، با خودم فکر کردم لابد او هم پدر خانوادهای است و برای خرید مایحتاج روزانه این جا آمده و با زندگی در اهواز جنگ را به هیچ گرفته است پس می توان زیر آتش هم زندگی کرد و حتی جان داد تا دیگران زیر آسمان همین شهر آسودهتر زندگی کنند.
وی تصریح کرد: وقتی از کنار چهره های بهت زده مردم در این خیابان سوخته گذشتم و به طرف ستاد آمدم، احساس کردم به خاطر همین ساده بودن معنای زندگی و مرگ است که میتوان به ازدواج به عنوان مرحلهای از زندگی نگریست. به یاد حرفهای دوستم افتادم که گفته بود آقای باقری از بچه های سپاه است، همه وقتش در جبهه میگذرد و هر آن در معرض شهادت است.
صحنههای آن روز خیابان کاوه برای من درس بود؛ درسی که باید دیر یا زود آن را میآموختم. وقتی به همراه دوستم به ستاد میآمدیم، به چیزی جزء زندگی در این شهر پرخطر فکر نمیکردم حتی یک زندگی جدید با کسی که ممکن است فردا در کنارم نباشد. من تصمیم خودم را گرفته بودم. باید آتش این جنگ را با شروع یک زندگی تازه تحقیر میکردم به همین خاطر به دوستم گفتم؛ راستی آن پاسداری که قرار بود به من معرفی کنی اسمش چه بود گفت«حسن». اولین ملاقات ما در روزهای آخر ماه مبارک رمضان در خانه دوستم بود. دو رکعت نماز خواندم و به خدا گفتم خودت از نیت من با خبری آن طور که صلاح میدانی این کار را به سرانجام برسان، بعد از آن روز یک جلسه دیگر با هم صحبت کردیم و بعد از استخاره ای که به قرآن زدم جواب مثبت دادم و با هم ازدواج کردیم.
دائیپور افزود: خیلی اصرار داشتم که صاحب فرزند شویم، چون ته ذهنم میدانستم همسرم در معرض رفتن است، نمیخواستم برود و دستم خالی باشد اما او تمایلی به داشتن فرزند نداشت چون در ذهنش این بود که در معرض رفتن است و نمی خواست بچه ای روی دستم بماند. از روز اول با هم توافق کرده بودیم که هروقت اختلافی بین ما پیش آمد؛ قرآن بین ما حکم کند از آیت الله محمد علی موسوی جزایری خواست به قرآن استخاره بزند، استخاره خوب آمد و من بسیار خوشحال شدم. خدا به ما یک دختر هدیه داد و اسم او را نرگس گذاشتیم.
شهید افشردی نهم بهمن سال ۱۳۶۱ و اندکی پیش از آغاز عملیات والفجر مقدماتی، بههمراه جمعی از همرزمانش در حال انجام عملیات شناسایی در منطقه فکه مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفت و در ۲۶ سالگی به شهادت رسید. مزار وی در قطعه ۲۴ گلزار شهدای بهشت زهرا قرار دارد.
منبع: ایرنا