زبان فارسی، شکل دهنده جهان بینی نظامی و هویت ایرانی او است

نظامی در گنجه متولد شد و در همان منطقه نیز درگذشت؛ او در متن آثار خود به وضوح به ایرانی بودن خود افتخار می‌کند و فارسی تنها زبانی است که در ذهن او جهان‌بینی و ادراک او از هستی را شکل می‌دهد.

طاهره طهرانی: امروز سه شنبه ۲۱ اسفندماه روز بزرگداشت نظامی گنجوی، شاعر ایرانی فارسی گوست. به همین مناسبت با نسرین فقیه ملک مرزبان دانشیار دانشکده ادبیات دانشگاه الزهرا و دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گفتگویی داشته‌ایم. او پیشینه‌ای از مقالات و سخنرانی‌ها در کارنامه خود دارد که می‌توان به حضورش در کنفرانس باکو در آذربایجان و سخنرانی درباره نظامی به عنوان شاعری پارسی زبان و ایرانی اشاره کرد.

مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید؛

* ما اگر در ایران نظامی نداشتیم، چه چیزی نداشتیم؟ و امروزمان چه تغییری می‌کرد؟

بگذارید ابتدا از ایران و دیدگاه‌هایی که در قرن ششم یا حتی قبل از آن نسبت به این سرزمین وجود داشته است، صحبت کنم. در آن دوران، در بسیاری از کتاب‌های شعر از لفظ «ایران» کمتر استفاده می‌شد و به جای آن، واژه‌هایی مانند جهان، کشور یا شهر به کار می‌رفت. حتی گاهی از عبارت ایران‌شهر نیز به کار می‌رفت.

فردوسی یکی از کسانی است که بیشترین استفاده را از لفظ ایران کرده است. در شاهنامه، فردوسی هویت ایرانی را دقیقاً با واژه ایران تعریف می‌کند. در داستان فریدون او ایران را در مقابل توران قرار می‌دهد. این تقابل به ویژه در داستان فریدون و پسرانش مشهود است. در این داستان، فریدون ایران را به ایرج می‌سپارد و این انتخاب باعث اعتراض دو برادر دیگر، سلم و تور، می‌شود، تا جایی که به کشتن برادرشان برمی‌خیزند. اینجا نوعی هویت‌بخشی و حتی مرزکشی خاص اتفاق می‌افتد.

به نظر من، داستان‌های جمشید و فریدون در شاهنامه، دو داستان هویت‌بخش هستند. فریدون تنها یک شخصیت افسانه‌ای نیست، بلکه لایه‌های درونی عمیقی دارد که باید کشف شوند. در داستان فریدون، انتخاب ایرج به عنوان شاه ایران، نوعی تعریف ویژه از هویت ایرانی ارائه می‌دهد. این انتخاب باعث حسادت سلم و تور می‌شود، یعنی این سرزمین آنقدر اهمیت دارد که این اعتراض و آن حسادت بر سر پادشاهی آن در نهایت به برادرکشی منجر می‌شود. این موضوع نشان‌دهنده اهمیت حیطه قدرت و رقابت در شکل‌گیری هویت ملی است.

پس از فردوسی، دیدگاه‌های مختلفی نسبت به ایران شکل گرفت. در دربارهای ترک، نگاه‌های علمی، عاشقانه و به ویژه صوفیانه به ایران وجود داشت. این دیدگاه‌ها تا قرن ششم ادامه یافتند. در این میان، افراد دیگری نیز بودند، اما من در اینجا به آن‌ها نمی‌پردازم و بیشتر بر روی نکات کلیدی و نقش نظامی تمرکز می‌کنم.

نظامی گنجوی یکی از شاعرانی است که به شدت تحت تأثیر فردوسی قرار دارد. او در آثار خود به قصه‌ها و اشعاری اشاره می‌کند که پیش از او توسط شاعرانی مانند فردوسی سروده شده‌اند. نظامی خود می‌گوید که این قصه‌ها را از منابع مختلف گرفته و آن‌ها را به شکلی جدید و زیبا بازآفرینی کرده است. در واقع، او این قصه‌ها را مس هایی می‌داند که طلا ی‌شان می‌کند. این نشان‌دهنده نگاه عمیق نظامی به پیشینه ادبی و فرهنگی ایران است، به ویژه قصه‌هایی که در آنها لفظ ایران به کار رفته است.

در آثار نظامی، لفظ ایران و هویت ایرانی به طور مکرر مطرح می‌شود. این موضوع به وضوح در ابیات مشهور او دیده می‌شود، مانند این بیت:

همه عالم تن است و ایران دل

نیست گوینده زین قیاس خجل

چون که ایران دل زمین باشد

دل ز تن به بود، یقین باشد

این بیت نشان‌دهنده اهمیت ایران به عنوان مرکز و قلب جهان از دیدگاه نظامی است.

علاوه بر این، در کتاب‌های جغرافیایی قدیمی، چه هندی، چه یونانی و چه ایرانی، نگاه ویژه‌ای به ایران وجود دارد. برای مثال، کتاب‌های جغرافیایی، جهان به بخش‌های مختلف تقسیم می‌شود و ایران اغلب به عنوان مرکز یا قلب این تقسیم‌بندی‌ها مطرح می‌شود. در نزهه القلوب نقل می‌کند از کتاب‌های مختلف مناطق دیگر جهان به هفت اقلیم تقسیم می‌شود و ایران در اقلیم وسط قرار می‌گیرد، سه اقلیم در شرق و سه اقلیم در غرب. این نگاه لزوماً توسط ایرانی‌ها مطرح نشده بلکه توسط جغرافی‌دانان و نویسندگان مختلف از فرهنگ‌های گوناگون بیان شده است.

این نگاه به ایران به عنوان مرکز جهان، در دوره‌های مختلف تاریخی تغییر کرده است. مرزهای ایران در طول تاریخ گسترده‌تر یا کوچک‌تر شده‌اند، چاق و لاغر شده است. برای مثال، با ورود اقوام ترک و فتوحات آن‌ها، مرزهای ایران تغییرات زیادی کرد. در آن دوران، مرزها به شکل امروزی نبودند و حکومت‌ها بیشتر ایلی و قبیله‌ای بودند. این باعث می‌شد که مرزها دائماً در حال تغییر باشند و قبیله‌ها امروز در یک منطقه و فردا در منطقه‌ای دیگر ساکن شوند.

* زمانی که به جهان مسکون آن روزگار نگاه می‌کنیم می‌بینیم به هر حال ایران در میانه این هفت اقلیم است.

ما باید به سرزمین و مردمی توجه کنیم که خود را مرکز جهان می‌دانند و دیگران نیز این موضوع را تأیید می‌کنند. این نگاه بسیار جالب است و در آثار نظامی گنجوی نیز به وضوح دیده می‌شود. نظامی می‌گوید؛

زآن سعادت که در سرت دانند،

مقبل هفت کشورت خوانند

او در مورد هفت اقلیم سخن می‌گوید و از سعادت و جایگاه ویژه ایران و شهریار زمانه ایران در میان این هفت اقلیم صحبت می‌کند، این نشان‌دهنده دیدگاهی است که در قرن ششم به وسیله نظامی تقویت شده است.

* با این تفاسیر اگر نظامی نبود، چه اتفاقی می‌افتاد؟

در حوزه خط سیر هویت‌بخشی، فردوسی آغازگر این جریان بود، از قرن چهارم (سال ۳۲۹ تا ۴۱۱ هجری قمری) تا قرن ششم، این دیدگاه به تدریج شکل گرفت و تقویت شد. در این دو قرن، دیدگاه‌های صوفیانه نیز وجود داشت که بیشتر بر بی‌وطنی و فراتر رفتن از مرزهای جغرافیایی زمینی تأکید می‌کردند. در آن نگاه، کل نظام هستی و دنیا در مقابل آسمان و ماورأ قرار می‌گیرد.

فردوسی در شرق ایران بوده اما ناگهان فردی در غرب ایران مانند نظامی ظهور می‌کند و آوازه هویت‌بخشی ایرانی را به نوعی ادامه می‌دهد. او درباره ایران و هویت‌بخشی را با شادمانی و تأکید بر هفت اقلیم و جایگاه ایران به عنوان مرکز و قلب و دل جهان، تقویت می‌کند. این نمی‌تواند بی‌نتیجه باشد، زیرا خط سیر فکری یک اندیشۀ هویت‌بخش در طول این دو قرن تثبیت شده و با شعر نظامی به اوج خود می‌رسد و جاودانه می‌شود. این مسئله بسیار مهم است و نشان‌دهنده تأثیر عمیق ادبیات در شکل‌گیری هویت ملی است.

نظامی با نگاه نمایشی، تصویری، استعاری و مخیل و صریح، در همه انواع هویت ایرانی را به شدت تقویت کرده و آن را ماندگار کرده است. این هویت تا امروز هم در فرهنگ و ادبیات ایران دیده می‌شود. این موضوع نشان‌دهنده تأثیر گسترده مرزهای فرهنگی و تاریخی ایران است که در طول تاریخ تغییر کرده‌اند.

* در واقع این سرزمین‌ها که روزی آنها هم ایران نامیده می‌شدند، حالا جدا شده‌اند.

کشورهایی مانند آذربایجان تحت تأثیر این هویت‌بخشی قرار گرفته‌اند. این سرزمین‌های اقماری ایران بر اساس تغییراتی که در طول زمان اتفاق می‌افتد و تغییراتی که در حکمرانان سیاسی رخ می‌دهد، گاهی زیر پرچم ایران قرار می‌گیرد و گاهی از آن خارج می‌شود. این تغییرات در دوره‌های مختلف تاریخی و با ظهور قدرت‌های گوناگون رخ داده است. نظر من این است که ما نباید با کشورهایی مانند افغانستان، ترکیه یا آذربایجان بر سر مالکیت شاعرانی مانند سنایی، مولوی یا نظامی بحث کنیم. این مسئله برای ما اصلاً مطرح نیست.

* چطور؟ این موضوع اهمیتی ندارد؟

چیزی که در کنفرانس باکو گفتم این است که نظامی در گنجه متولد شد و در همان منطقه نیز درگذشت. اما او در متن آثار خود به وضوح به ایرانی بودن خود افتخار می‌کند. در آن زمان، ایران مفهومی گسترده داشت و زبان فارسی به عنوان ملاک هویت، نقش بسیار بسیار جدی‌ای در فرهنگ و تمدن ایرانی ایفا می‌کرد. این فرهنگ و تمدن از خاور تا باختر را در بر می‌گرفت و بی تردید قدیمی‌ترین تمدن‌های جهان شناخته می‌شود. نظامی با زبان فارسی سخن می‌گفت و این زبان تنها زبانی بود که در ذهن او، در ذهن دریافت‌کننده او، جهان‌بینی و ادراک او از هستی را شکل می‌داد. زبان فارسی برای نظامی ابزاری بود که با آن نمایش‌های ادبی خود را خلق می‌کرد.

اما بُعد دیگری نیز وجود دارد که دوست دارم به آن اشاره کنم. وقتی از تاریخ و سیر زمانی هویت‌بخشی صحبت می‌کنیم، یا وقتی از زبان حرف می‌زنیم، باید به این نکته توجه کنیم. من دوست دارم اینجا از خاقانی هم نام ببرم.

* اتفاقاً می‌خواستم در این باره از شما بپرسم. در واقع، ما دو شاعر داریم که در یک اقلیم زندگی می‌کردند: نظامی و خاقانی.

خاقانی هم مانند نظامی، شاعری بود که در منطقه قفقاز زندگی می‌کرد و به زبان فارسی شعر می‌سرود. او نیز به هویت ایرانی خود افتخار می‌کرد و زبان فارسی را به عنوان ابزاری برای بیان افکار و احساسات خود به کار می‌گرفت. این دو شاعر، با وجود زندگی در منطقه‌ای که امروز خارج از مرزهای سیاسی ایران قرار دارد، همواره به ایران و فرهنگ ایرانی وفادار بودند.

* این دو شاعر چه خدمتی می‌کنند و چه نقشی دارند؟

این موضوع بسیار جذاب و قابل تأمل است. ببینید، دو انسان بزرگوار و بسیار باهوش که زندگی‌هایشان لزوماً شبیه زندگی شاعران خراسانی نیست، زندگی‌های متفاوتی دارند. چرا متفاوت است؟ به این دلیل که شاید شروان‌شاهان تحت سیطره‌ی سلاجقه هستند و این‌گونه نیست که شاه سلجوقی را مدام در مرکز قدرت خود ببینند. آن‌ها علاقه‌مندند که با شاعران و فرهیختگان مناطق فرهنگی دیگر ارتباط داشته باشند. اما به هر حال، در یک منطقه‌ی فرهنگی جدید دارند زندگی می‌کنند.

ما همیشه دو منطقه فرهنگی بزرگ داریم: خراسان و عراق عجم یا منطقه‌ی فارس. این مناطق، شاعرخیز و دانشمندخیز هستند و به شدت قدرتمند هستند. مسئله‌ی بسیار مهم، همسویی قدرت و زبان در این دو منطقه است که بسیار جدی است. حالا شما پایتخت خود را در نظر بگیرید، جایی که شاه بزرگ می‌نشیند، لشکر می‌آید و وزیران حضور دارند. در این مناطق، اگر شاعران یا عالمانی در مدارس، حوزه‌های علمیه، یا در بحث‌های مختلف شعر، ادب، فرهنگ و حتی علوم دقیقه فعالیت کنند، این پدیده‌ها طبیعی جلوه می‌کنند.

اما زمانی که به قرن ششم می‌رویم، می‌بینیم که در این قرن، در منطقه‌ای در شمال غربی ایران، شاعرانی ظهور می‌کنند که سبک ویژه‌ای دارند. من درباره‌ی سبک آن‌ها زیاد فکر می‌کنم، این شاعران تأثیرگذارند در بلوغ زبان فارسی. به چه معنا؟ به این معنا که وقتی در قرن بعد، حدود ۵۰ سال بعد، کسانی مثل سعدی را داریم که می‌توانند با الفاظ روان و حتی بدون تصویرسازی ذهنی و تصویر مخیل، برای ما تجسم ایجاد کنند.

اما در منطقه آذربایجان، افرادی که دور از منطقه‌ی قدرت مرکزی هستند، چند کار مهم انجام می‌دهند؛ یکی این‌که تداخل فرهنگی ایجاد می‌کنند. شما ببینید، ارتباطی که نظامی و خاقانی با دنیای مسیحیت دارند، دنیایی با فرهنگ متفاوت است. نگاه آن‌ها به زن، دین، جامعه و نوع عشق‌ورزی متفاوت است. وقتی ما این تنوع را در دیدگاه‌ها می‌بینیم، می‌تواند برای زبان فارسی و منشور دارای طیف‌های مختلف معنایی، معناهای جدید ایجاد کند و حوزه‌ی معنایی واژگان را گسترش دهد. یعنی شما از واژه‌ها استفاده‌ی مؤثرتری می‌کنید و می‌توانید حوزه‌های معنایی را باز کنید.

نکته دوم این است که در مواجهه با مقوله تخیل، شما با جنبه‌ای متفاوت روبرو می‌شوید و این موضوع به‌خوبی در آثار نظامی و خاقانی مشهود است. شما می‌توانید تأثیر استعاره‌ها، مشبهٌ به ها، تجسم‌ها، تمثیل‌ها و حتی شیوه‌های گوناگون تصویرسازی عینی را در آثار آنها مشاهده کنید. این مایه می‌کند و مایه می‌سازد برای شاعران قرن‌های هفتم و هشتم و رد پای تخیل نظامی و خاقانی را در آثار دیگران می‌بینید. به عبارتی اگر نظامی و خاقانی نداشتیم، هم مدخل معنایی بسیاری از واژگان مان تنگ‌تر می‌شد، و هم بسیاری از صور خیال دارای عرصه نمایش و رنگهای متنوع نمی‌شدند.

*لطفا در این باره مثالی برای‌مان بزنید؟

مثلاً در آثار نظامی، با صحنه‌هایی از طبیعت روبرو هستید که با عمق و لطافت خاصی به تصویر کشیده شده‌اند. او حتی موضوعات بسیار ساده‌ای مانند شب شدن یا روز شدن و طلوع خورشید، یعنی دوتا کمینه محتوای به این سادگی را در نظر بگیرید، نظامی اینها را با تصاویری جدید و خلاقانه روایت می‌کند. برای نمونه، زمانی که می‌خواهد از شب بگوید، چنین می‌سراید؛

تا شب آنجا نشاط و بازی کرد،

عود سوزی و عطر سازی کرد

چون برافشاند شب به سنت شاه،

بر حریر سفید مشک سیاه

این تصویرسازی‌ها می‌تواند لباس‌های شاهانه را تداعی کند؛ جایی که حریر سفید نمادی از شکوه است و مشک سیاه به موی آراسته غالیه و مشک آلود شاه است و شاه را از شب قدرتمند تر و با شکوه تر نشان می‌دهد و به تزئینات ظریف اشاره دارد. در نمونه‌ای دیگر که می‌خواهد از شب یا روز سخن بگوید، چنین می‌آورد؛

شب چو منجوق برکشید بلند،

طاق خورشید را درید پرند

این تصویر، نمایانگر سپاهیان با علم‌ها و پرچم‌های افراشته است، تسلط سپاهیان بر میدان نبرد نمود پیدا می‌کند که با علم‌های بلندشان پرند و حریر سراپرده طاق خورشید را میدرند. این‌جوری می‌گوید شب شد یا روز شد! اینگونه تصاویر چندلایه نه‌تنها واقعیت را توصیف می‌کنند، بلکه معانی بیشتری را در خود نهفته دارند.

مثال دیگری از توصیف شب؛

شد به پیروزه گنبد از سر ناز،

روز کوتاه بود و قصه دراز

زلف شب چون نقاب مشکین بست،

شه ز نقّابیِ نقیبان رست

می‌خواهد بگوید شب شد! یا درباره صبح:

چون دم صبح گشت نافه گشای،

عود را سوخت خاک صندل سای

این تخیل زنده، مخاطب را به دنیای شاعرانه‌ای می‌برد، که هر پدیده ساده کنشی و روزمره به منبعی برای خلق صور خیال تبدیل شده است. این قابلیت تخیل در آثار نظامی و خاقانی، به ما نشان می‌دهد که چگونه می‌توانیم پیرامون خود را با صورتهای خیالی مشابهتی و مجاورتی توضیح بدهیم و جهانی پیچیده‌تر و زیباتر خلق کنیم. این ویژگی‌ها همواره قدرتی مضاعف به تخیل ما می‌بخشند.

چگونه می‌توان زمانی را که نظامی را داریم، دوباره برگردیم و استعاره‌های قدیمی و فراموش‌شده را به کار بگیریم؟ نظامی زایایی استعاره ایجاد می‌کند، استعاره‌های زاینده و پویا می‌سازد. در همین زبان فارسی، شاهد هستیم که چنین رویکردی به ماندگاری زبان منجر می‌شود، زبان فارسی احساس لزوم تغییر نمی‌کند. دلیل این امر در زایایی و خلاقیت استعاره‌سازی نهفته است. برای مثال، وقتی می‌گوید؛

چون شب از سرمه فلک پرورد

چشم ماه و ستاره روشن کرد

یعنی دائم با حوزه‌های مختلف مانند جنگ، پارچه‌ها، مواد آرایشی، حالت‌های بدن و طبیعت دارد بین مفاهیم پیوند میزند و از این کمینه محتواها، با ایجاد ارتباط تلاش می‌کنند محتواهای متنوع استخراج کند.

زبان فارسی، شکل دهنده جهان بینی نظامی و هویت ایرانی او است
مناظره فرهاد و خسرو، برگی از منظومه خسرو و شیرین

به همین دلیل است که می‌بینیم در زبان فارسی، با وجود گذشت دست‌کم هزار سال از دوران فارسی دری پخته‌ای که پس از قرن سوم هجری شکل گرفته است، نیازی به تغییر بنیادی در زبان احساس نمی‌شود، حتی برای بیان مفاهیم پیشرفته علوم مختلف نظیر فلسفه و جامعه‌شناسی. هرچند لغات و اصطلاحات جدیدی از زبان‌های دیگر وام می‌گیریم، اما زبان فارسی همچنان قابلیت انعطاف خود و بیان مفاهیم را حفظ می‌کند. این توانایی از طریق فربه کردن حوزه‌های معنایی واژگان، گروه‌ها و جملات به وجود می‌آید.

بی تردید نظامی و خاقانی در این زمینه اثری شگرف دارند. آنها نشان دادند چطور می‌شود مفاهیم کوچک را با تنوع بسیار و صحنه پردازی‌های متنوع و جذاب و بدیع بیان کنند. این کار ساده نیست؛ این قدرت بخشیدن به یک زبان و هویت ماست. ما همگی مدیون شاعرانی هستیم که در توسعه و غنای زبان فارسی نقش داشته‌اند، و نظامی و دیگر بزرگان نیز سهم مهم خود را ایفا کرده‌اند تا این میراث ارزشمند را به شکلی ماندگار پیش ببرند و با استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات، زبان فارسی را به سطحی رساندند که بتواند مفاهیم پیچیده فلسفی، عرفانی و اجتماعی را بیان کند.

* به جز عرصه زبان، در ساحت‌های دیگر چه اثری از شاعرانی مانند نظامی گرفته‌ایم؟

الان درباره واژگان، گروه‌بندی و جملات صحبت کردم، اما به شکلی کلی‌تر به موضوع تجسم، تمثیل و صحنه آرایی اشاره‌ای نشد. این عناصر می‌توانند در ذهن هر ایرانی، به یاری داستان‌ها و خاطرات شیرینی که از گذشته به همراه دارد، یک جهان تصویری خلق کنند. انگار نمایشنامه‌هایی که می‌شود خاطره مشترک من و شما، خاطره مشترک هر ایرانی. داستان‌هایی مثل «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون» یا «هفت پیکر» حتی «اسکندرنامه»، بخش‌هایی از حافظه مشترک فرهنگی ما هستند.

وقتی اشعار عطار یا اشعار دیگر شاعران می‌خوانیم که مایه می‌گیرند از فرهنگ و زبان قرن ششم، متوجه می‌شویم این خاطرات جمعی چگونه به فضای فرهنگی و زبانی و هویتی ما کمک کرده به طوری که ما حتی اگر بخواهیم هم نمی‌توانیم از این خوبیها و زیباییها خلاص بشویم و در جای دیگر زندگی کنیم! یک ایرانی هرجای دنیا زندگی بکند، باز هم میراث این تصاویر در تشبیهات و زبان روزمره ما آشکار است.

برای نمونه، وقتی کسی از زیبایی می‌گوید، ممکن است به شیرین اشاره کند یا معشوق خود را با لیلی مقایسه کند. این نام‌ها فقط اسامی افراد نیستند، و این تصاویر برای ما حوزه‌های معنایی گسترده و بزرگی ساخته‌اند که ما از ادبیات کلاسیکمان به ارث برده‌ایم و جزو حافظه مشترک ماست، بخشی جدا ناشدنی از حافظه ما هستند و نقش نظامی در این زمینه بی‌شک غیرقابل انکار است.

* یک نکته هم پرورش تخیل است که منجر به تولید آثار هنری می‌شود. برای مثال، در صنعت کتاب سازی می‌بینیم که تصویرگری چگونه وارد کتاب‌ها شد. تا پیش از قرون چهارم و پنجم هجری، کتاب‌های تصویردار چندان رایج نبودند، اما بعدها این گرایش پدید آمد. نقش عنصر تخیل در اینجا برجسته است؛ چون هنرمند پیش از آنکه با کتاب تصویرداری مواجه شود، تصاویر داستان‌ها را در ذهن خود آفریده بود. شاهنامه فردوسی و مهم‌تر از آن آثار نظامی، به‌ویژه قصه‌هایی چون «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «هفت پیکر» یا حتی «اسکندرنامه»، آفریننده همین تخیل قوی بود که بعدها در نگارگری‌ها، مینیاتورها و سایر هنرهای مرتبط با کتاب بازتاب و جلوه پیدا کرد و نوعی پیوند میان ادبیات و هنرهای بصری برقرار ساخت. مجموعه این عوامل نشان می‌دهد که چطور ادبیات، پایه‌ای برای پرورش خیال شده و به شکوفایی بسیاری از هنرهای دیگر کمک کرده است.

ما باید دو نکته مهم را در این زمینه مدنظر قرار دهیم. اول اینکه تصویرگری پیش از نظامی هم وجود داشته است، به‌ویژه همان‌طور که اشاره کردید در شاهنامه یا حتی آثاری که تحت تأثیر هنرهای شرق دور قرار داشته‌اند. شاعران خراسان، یا شاعرانی از بخارا و سمرقند، با نگارگری چینی آشنا بوده‌اند. اما چرا نظامی به‌صورت خاص به جایگاهی رسیده که او را در این عرصه تأثیرگذار می‌دانیم؟

دلیل آن به کارکرد روایی تصویر در قصه‌های نظامی بازمی‌گردد. تصویر در آثار او نقش کاربردی دارد. به‌عنوان مثال، علت عاشق شدن خسرو و شیرین با دیدن تصویر آن دیگری آغاز می‌شود؛ یعنی تصویر، عامل عشق است. یا شخصیت شاپور که به‌عنوان نقاش حضور دارد؛ این موضوع نشان‌دهنده تأثیری است که او به عنوان یک چهره هنری در قصه ایجاد می‌کند. این یعنی هویت دادن به نقاش و نقش، همچنین توصیف معماری مکان‌هایی مانند کاخ که در آن نقاشی اتفاق افتاده، جایی که نظامی کاخ خورنق را تصویر می‌کند و در هفت گنبد در هر گنبد از آن، تصاویری از زنان را توصیف می‌کند. این هنرهای تجسمی در آثار نظامی نه‌تنها در پیش چشم ما ظاهر می‌شوند، بلکه کارکرد و کنش روایی پیدا می‌کنند. در مقایسه با شاهنامه، چنین رویکردی در آن مشاهده نمی‌شود.

شما در شاهنامه صرفاً به مشاهده صحنه‌ها می‌پردازید و انگار از زاویه دید سوم شخص داستان را دنبال می‌کنید؛ حالتی شبیه تماشای فیلم یا تلویزیون. ولی نظامی فراتر می‌رود و این تصاویر را تبدیل به ابزاری برای تأثیرگذاری می‌کند؛ به تلویزیون و تابلوی نقاشی کارکرد می‌دهد. او به روایت بصری عمق و معنا و کنش روایی می‌بخشد.

نظامی فضایی خلق می‌کند که با زیبایی‌شناسی درهم‌آمیخته است؛ جایی که خواننده با رنگ‌ها، خطوط، و حجم‌ها درگیر می‌شود. توصیف طبیعت، شب و روز، شخصیت‌ها، یا المانهایی مثل اسب‌ها و کاخ‌ها باعث می‌شود مخاطب کاملاً وارد این فضا می‌شود. به همین دلیل وقتی به او می‌گویند که لیلی و مجنون را بسراید، ناراحت می‌شود و می‌گوید من چه چیزی را باید توصیف کنم؟ اینجا بیابان است و فرصت توصیف کردن برایم محدود است. یعنی او دلش می‌خواهد فضایی در اختیار داشته باشد که بتواند به‌راحتی نقاشی ذهنی خود را ترسیم کند. این فرآیند تأثیر شگرفی می‌گذارد، چرا که دریافت‌های ذهنی ما را پس از تحلیل و درک کامل، به گونه‌ای تصویرسازی می‌کند که گویی یک تابلو نقاشی زیبا جلوی چشممان قرار می‌گیرد. این معنا تبدیل به یک دریافت بصری قوی می‌شود.

حتی درباره نظامی گفته‌اند که مثنوی‌های او یا داستان‌هایش، بیشتر شبیه نمایشنامه‌هایی برای خواندن هستند، نه برای اجرا. در واقع، با خواندن آن‌ها، خودتان صحنه‌ها را با خواندن تان اجرا می‌کنید. به راحتی می‌توانید این متون را مانند یک فیلم‌نامه یا نمایشنامه تصور کنید و همه جزئیات آن را دنبال نمائید. همان‌طور که گفتم، نظامی در عرصه تخیل اثری بی‌نظیر دارد. انگار نگاره‌های نظامی بخش‌هایی از وجود ما شده‌اند؛ همان چیزهایی که همگی در طول زندگی تجربه کرده‌ایم و دیده‌ایم. خاطرات مشترکمان در آثار او نهفته است و از مرور و بحث درباره آن‌ها می‌توانیم بارها لذت ببریم.

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده − 5 =

دکمه بازگشت به بالا