جعفر پناهی؛ روشنفکر اجاره‌ای در سینمای اضطرار

هفت راه، نخل طلا را امسال به جعفر پناهی دادند؛ نه به خاطر سینما، بلکه دقیقاً به خاطر نبودِ آن. این جایزه نه ستایش هنر است و نه تقدیر از خلاقیت، بلکه یک حرکت کاملاً سیاسی و نمادین است برای تحکیم همان تصویر آشنای «ایرانیِ مظلومِ معترضِ تبعیدی» که جشنواره‌ها سال‌هاست عاشق بازنمایی‌اش هستند. پناهی در این میان، نقش خود را خوب بلد است: فیلم‌هایی بی‌ساختار، شعارزده، کم‌هزینه، و پرهیاهو که دقیقاً مطابق با استانداردهای تحسین غربی ساخته می‌شوند، بی‌آنکه کوچک‌ترین جسارت یا ابتکاری در زبان سینما داشته باشند.

فیلم «یک تصادف ساده» — که اتفاقاً خودش هم چیزی بیشتر از یک تصادف جشنواره‌ای نیست — مجموعه‌ای از ضعف‌های مزمن سینمای پناهی را بار دیگر در ویترینی نمادین به نمایش گذاشته: قاب‌های خام، دیالوگ‌های گل‌درشت، شخصیت‌های تیپیکال و شعارهایی که بیشتر از دل محافل روشنفکری فرانسه درمی‌آیند تا از تجربه واقعی مردم ایران. فیلم پناهی نه روایت است، نه درام، نه سینما؛ بلکه یک «خبر طولانی تصویری» است برای مصرف سردبیران خارجی.

جعفر پناهی سال‌هاست که دیگر فیلمساز نیست؛ او برند است. یک کالای نمادینِ آماده برای بازار مصرف روشنفکری جهانی. او همان‌قدر در قفسه سینمای معترض جای دارد که کیت‌کت در قفسه سوپرمارکت‌ها. هر فیلمش یک بسته‌بندی از سوژه‌های داغ است: زندان، سانسور، مهاجرت، سرکوب، و اخیراً بیابان و وانت! اما پشت این ترکیب‌ها، چیزی از «سینما» باقی نمانده. در واقع، پناهی نه به سینما وفادار است و نه به مردم. او به «بازار» وفادار است؛ بازاری که مصرف‌کننده‌اش چشم آبی دارد، حقوق بشر را شعار می‌دهد و برایش مهم نیست که فیلم خوب باشد یا بد؛ فقط کافی‌ست علیه ایران ساخته شده باشد.

اعطای نخل طلا به پناهی آن هم در حالی‌که منتقدان برجسته غربی هم فیلمش را ضعیف و تکراری دانسته‌اند، نشان‌دهنده این واقعیت است که جشنواره کن مدت‌هاست به باشگاه سیاسی‌بازی‌های هنری بدل شده است. این دیگر رقابت سینمایی نیست؛ یک مراسم نمادین است برای اعلام برائت از نظم جهانی، آن‌هم با استفاده از کارگردان‌هایی که دقیقاً تحت همان نظم ساخته شده‌اند. پارادوکس مضحکی‌ست: سیستم، ضدسیستم می‌سازد تا همچنان سیستم بماند.

سینمای پناهی، سینمای آسان‌پسند غربی است. ساده بساز، کمی تلخی بریز، از ظلم بگو، و اگر شد چند صحنه نیمه‌مستند اضافه کن تا ژست رئالیستی‌ات تکمیل شود. جایزه‌ات محفوظ است. این سینما نیست؛ این ادای هنر درآوردن برای گرفتن بودجه و جایزه است.

از همه تأسف‌بارتر اما سکوت یا حتی همراهی برخی محافل فرهنگی داخل ایران با این روند است. کسانی که از یک‌سو ناتوان از پرورش بدیل‌های واقعی‌اند و از سوی دیگر، پناهی را به‌عنوان ویترینی از موفقیت سینمای ایران جا می‌زنند. اما حقیقت این است: موفقیت جعفر پناهی، موفقیت سینمای ایران نیست. موفقیت پروژه‌ای غربی برای ساختن ایرانیِ معترضِ دلسردِ شکست‌خورده است.

پناهی، محصول دوران اضطرار است؛ سینمایش، سینمای خاموشی است، نه به معنای سکوت، بلکه به معنای فقدان نور، فقدان تصویر، و فقدان صداقت. نخل طلای او، در واقع مدال طلایی‌ست برای تسلیم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − 12 =

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا