خطابه‌ای که مجلس یزید را بر هم زد؛ کلماتی که پایه‌های ظلم را لرزاند

خطبه امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید یک شاهکار ادبی و یک مفاخره حماسه گونه است، این خطبه یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین سخنرانی‌های تاریخ اسلام است و نور حقیقت در مجلس دروغ.

طاهره طهرانی: امام سجاد علیه السلام پس از واقعه عاشورا دو جا خطبه خواندند، یکی در برابر مردم پیمان شکن کوفه (پس از سخنان ام کلثوم عمه‌شان با آن مردم) و دیگری در شام و در مجلسی که یزید ترتیب داده بود.

محتوای خطبه اول سرزنش و مؤاخذه کوفیان است؛ امام مردم کوفه را به خاطر خیانت، پیمان‌شکنی و همراهی با دشمن سرزنش می‌کند، از مردم می‌خواهد که به نصیحت او گوش دهند و به راه اهل بیت و پیامبر بازگردند و به عهد و پیمان خود وفادار باشند، لحنی ملامت‌آمیز و در عین حال صبورانه، از زخم‌های عمیقی که بر دل و جانش مانده سخن می‌گوید و به مردم هشدار می‌دهد که دوباره خیانت نکنند و نه همراه اهل بیت باشند و نه علیه آنان بجنگند. پس از این خطبه، مردم کوفه که از سخنان امام متأثر شده بودند، به گریه و ناله افتادند و برخی اظهار پشیمانی کردند، اما امام با توجه به شرایط سخت و پیمان‌شکنی‌های گذشته، از آنان خواست که نه یار اهل بیت باشند و نه دشمن.

خطبه کوفه به دلیل بیان صریح مظلومیت اهل بیت، مؤاخذه کوفیان و دعوت به بازگشت به حق و عدالت، یکی از مهم‌ترین سخنان امام سجاد (ع) است که بازتاب عمیقی در تاریخ اسلام داشته است.

اما خطبه امام سجاد علیه السلام در مجلس یزید یک شاهکار ادبی و یک مفاخره حماسه گونه است، این خطبه یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین سخنرانی‌های تاریخ اسلام است و نور حقیقت در مجلس دروغ، که در آن حضرت با شجاعت و اقتدار، رسوایی یزید و حکومت بنی‌امیه را آشکار ساختند.

امام سجاد (ع) در برابر یزید و درباریانش به پا خاستند و با ایراد خطبه‌ای رسا، به معرفی خود و نسبتشان با پیامبر (ص) پرداختند. این اقدام امام، دلایل مهمی داشت. مردم شام به دلیل دوری از مرکز اسلام، آشنایی چندانی با سیره پیامبر (ص) و جایگاه اهل بیت (ع) نداشتند. برخلاف مردم کوفه که با فضائل امام علی (ع) و خاندان پیامبر آشنا بودند، شامیان تحت تأثیر تبلیغات امویان، تصویری تحریف‌شده از اسلام را پذیرفته بودند. سید جعفر شهیدی در این باره می‌نویسد: «مردم شام نه سخنان پیامبر (ص) را شنیده بودند و نه با روش اصحاب او آشنا بودند. حتی اصحابی که به شام رفته بودند، نفوذ چندانی در میان مردم نداشتند.» در نتیجه، شامیان رفتار معاویه و اطرافیانش را نماینده واقعی اسلام می‌پنداشتند. همچنین، سابقه طولانی حکومت امپراتوری روم بر شام، باعث شده بود که آنان حکومت امویان را با تمام ستم‌هایش عادلانه‌تر از نظام‌های پیشین بدانند و اقدامات حاکمان اموی را توجیه کنند.

یزید که از نفوذ کلام امام و افشای حقایق هراس داشت، در پاسخ پسرش گفت: تو قدر این خاندان را نمی‌شناسی! آنان دانش و بلاغت را به میراث برده‌اند. می‌ترسم سخنان او آتش فتنه را در شهر برافروزد و ما را به دردسر اندازد. اگر او بر منبر رود، پایین نخواهد آمد مگر اینکه من و خاندان ابوسفیان را رسوا کند! او از خاندانی است که از کودکی با علم و حکمت پرورش یافته‌اند…امام سجاد (ع) با این سخنرانی تاریخی، درصدد بودند تصویر جعلی که معاویه و یزید از امام حسین (ع) ساخته بودند، را اصلاح کنند. ایشان اثبات کردند که قیام امام حسین (ع) نه برای ایجاد فتنه، بلکه برای احیای دین راستین و زدودن بدعت‌ها از اسلام بود. امام (ع) با استناد به آیات قرآن و روایات پیامبر (ص)، هویت واقعی خویش و اهل بیت (ع) را به شامیان شناساندند و توطئه سکوت و تحریف امویان را خنثی کردند. این خطبه، چنان تأثیری داشت که بسیاری از شامیان برای نخستین بار با حقایق اسلام ناب آشنا شدند و پایه‌های دروغین حکومت یزید را به لرزه درآمد.

شرایط بیان خطبه هم خاص و جالب توجه است. این خطبه در برابر یزید و رجال سیاسی و دینی آن زمان ایراد شد، وقتی یزید سرمست از پیروزی اعیان و اشراف شام را جمع کرده بود و مجلس بزرگی ترتیب داده بود و امام سجاد (ع) و اهل بیت را با طناب‌های به هم بسته، وارد آن مجلس کرد. آن طور که روایت می‌گوید:

یکی از خطیبان درباری مأمور شد تا مقابل چشم اهل بیت به بدگویی از حضرت علی (ع) و خاندانش بپردازد و جنایات عاشورا را توجیه و آل ابی‌سفیان را ستایش کند. آن خطیب بر منبر رفت و به شدت به حضرت علی (ع) و امام حسین (ع) توهین کرد و در مقابل، معاویه و یزید را با سخنان طولانی ستود و آنان را به هر فضیلتی متصف ساخت.

ناگهان امام سجاد (ع) برخاستند و با صدایی رسا خطاب به او فرمودند: وای بر تو ای خطیب! آیا خشنودی مردم را به بهای خشم خداوند خریدی؟ اکنون جایگاهت را در آتش سوزان دوزخ ببین و خود را برای آن مهیا کن! سپس حضرت به یزید رو کردند و پرسیدند: آیا به من اجازه می‌دهی که بر فراز این چوب‌ها (منبر مسجد اموی) بروم و سخنانی بگویم که سبب خشنودی خداوند متعال گردد، و اجر و پاداشی برای این مردم در پی داشته باشد؟

اما یزید که از نفوذ کلام امام و افشای حقایق هراس داشت، با این درخواست موافقت نکرد. در این لحظه، معاویه‌ی دوم (پسر یزید) به پدرش گفت: سخنرانی این مرد چه اهمیتی دارد؟ بگذار هر چه می‌خواهد بگوید.

یزید در پاسخ گفت: تو قدر این خاندان را نمی‌شناسی! آنان دانش و بلاغت را به میراث برده‌اند. می‌ترسم سخنان او آتش فتنه را در شهر برافروزد و ما را به دردسر اندازد. اما مردم شام با اصرار از یزید خواستند تا به امام سجاد (ع) اجازه سخنرانی دهد.

یزید با نگرانی گفت: اگر او بر منبر رود، پایین نخواهد آمد مگر اینکه من و خاندان ابوسفیان را رسوا کند!

به او گفتند: این جوان چه توانی دارد؟

یزید پاسخ داد: او از خاندانی است که از کودکی با علم و حکمت پرورش یافته‌اند.

سرانجام، با اصرار مردم شام، امام سجاد علیه السلام اجازه یافتند تا خطبه‌ای ایراد کنند که در آن جایگاه اهل بیت و مظلومیت ایشان را به روشنی بیان کردند و یزید و امویان را رسوا ساختند. متن خطبه این است:

أَیُّهَا النَّاسُ! أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ
ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده،

أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ
علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را به ما ارزانی داشت،

وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ
و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق (امام علی «ع»)، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا (ص) (حمزه عموی پیامبر)، و امام حسن و حسین (ع) دو فرزند بزرگوار رسول اکرم (ص) را از ما قرار داد.

مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی، وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی:
هرکس مرا (با این معرفی) شناخت که شناخت، و برای آنان که مرا نشناختند با معرفی پدران و خاندانم خود را به آنان معرفی می‌کنم:

أَیُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی، أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا، أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا
ای مردم! من فرزند مکه و منایم. من فرزند زمزم و صفایم. من فرزند کسی هستم که حجر الاسود را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود

أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَی، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَی
من فرزند بهترین کسی هستم که ردای حج پوشید، من فرزند بهترین کسی ام که برای طواف پا برهنه شد

أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَی، أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّی
من فرزند بهترین طواف و سعی کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویانم،

أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی
من فرزند آنم که بر براق سوار شد. من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد

أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی، أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی‏
من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی برد و به مقام قرب الهی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید

أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ، أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی،
من فرزند آنم که برای ملائکه آسمان نماز گزارد. من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد.

أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی
من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ
من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند،

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ
من پسر آن کسی هستم که پیش روی پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می‌جنگید،

وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ، وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَیْنٍ، وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ
و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم برهم زدنی به خدا کفر نورزید

أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَ یَعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ
من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگانم

وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
من فرزند بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم

أَنَا ابْنُ الْمُؤَیَّدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ
من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد

أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ، وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیْشٍ أَجْمَعِینَ
من فرزند آنم که از حریم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد. من فرزند بهترین قریشم

وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِله وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت

وَ أَوَّلِ السَّابِقِینَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَ مُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ
من پسر اول سبقت گیرنده‌ای در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از میان برنده مشرکانم

وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَه الْعَابِدِینَ
من فرزند آنم که به مثابه تیری از تیرهای خدا برای منافقان بود

وَ نَاصِرِ دِینِ اللهِ وَ وَلِیِّ أَمْرِ اللهِ وَ بُسْتَانِ حِکْمَةِ الله وَ عَیْبَةِ عِلْمِهِ
و زبان حکمت عباد خداوند و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود

سَمِحٌ سَخِیٌّ بَهِیٌّ بُهْلُولٌ زَکِیٌّ أَبْطَحِیٌّ رَضِیٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ
او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائماً روزه‌دار، پاکیزه از هر آلودگی بود و بسیار نماز می‌خواند.

قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ
او رشته نسل دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه گروه‌های کفر را از هم پاشید

أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً
او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده‌ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود

أَسَدٌ بَاسِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ
وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزه‌ها در جنگ به هم درمی‌آمیخت

طَحْنَ الرَّحَی وَ یَذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمِ
آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده‌می‌ساخت

لَیْثُ الْحِجَازِ وَ کَبْشُ الْعِرَاقِ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ عَقَبِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ
او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است که مکی و مدنی و خیفی و عَقَبی و بدری و اُحدی و شَجَری و مهاجری است

مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَی لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ
او سید عرب است و شیر میدان نبرد و وارث دو مشعر، و پدر دو فرزند: حسن و حسین

ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ
آری او، همان او (که این صفات و ویژگی‌های ارزنده مختص اوست) جدم علی بن ابی طالب است.

ثُمَّ قَالَ: أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیِّدَةِ النِّسَاءِ انا ابنُ خَدیجهَ الکبری
آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم. و فرزند خدیجه کبرایم

(أَنَا ابْنُ الحُسَین القتیل بِکَربلا، أَنَا ابْنُ المُرَمل بالدِماء، أَنَا ابْنُ مَن بَکی عَلیه الجِنُ فی الظَلماء، أَنَا ابْنُ مَن ناحَ عَلیه الطُیور فی الهَواء)
(من فرزند حسین شهید کربلایم، من فرزند آنم که در خون آغشته شد، و پسر آنم که پریان در ماتم او گریستند، و من فرزند آنم که پرندگان در ماتم او شیون کردند)

فَلَمْ یَزَلْ یَقُولُ أَنَا أَنَا… حَتَّی ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ
و آنقدر گفت: من من… (به این معرفی مفاخره آمیز ادامه داد) که شیون مردم به گریه و زاری بلند شد

وَ خَشِیَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللهُ أَنْ یَکُونَ فِتْنَةٌ. فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنَ فَقَطَعَ عَلَیْهِ الْکَلَامَ
یزید نگران شد که مبردم بر او بشورند، به مؤذن دستور داد تا اذان بگوید (و به بهانه اذان) خطبه امام سجاد علیه‌السلام را قطع کند.

فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ الله أَکْبَرُ اللهُ أَکْبَرُ قَالَ عَلِیٌّ لَا شَیْ‏ءَ أَکْبَرُ مِنَ الله
همین که مؤذن گفت: الله اکبر، امام سجاد علیه السلام فرمود: چیزی بزرگ‌تر از خداوند وجود ندارد

فَلَمَّا قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ شَهِدَ بِهَا شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ لَحْمِی وَ دَمِی
و چون گفت: اشهد انّ لا اله الا الله، امام علیه السلام فرمود: موی و پوست و گوشت و خونم به یکتایی خدا گواهی می‌دهد

فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ الْتَفَتَ مِنْ فَوْقِ الْمِنْبَرِ إِلَی یَزِیدَ
و هنگامی که گفت: اشهد انّ محمدا رسول‌الله، امام علیه السلام از بالای منبر به جانب یزید روی کرد

فَقَالَ مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّی أَمْ جَدُّکَ یَا یَزِیدُ؟
و فرمود: این محمد که نامش برده شد، آیا جد من است یا جد تو؟

فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّکَ فَقَدْ کَذَبْتَ وَ کَفَرْتَ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدِّی فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ
اگر ادعا کنی که جد توست پس دروغ گفتی و کافر شدی، و اگر جد من است چرا خاندان او را کشتی و آنان را از دم شمشیر گذراندی؟

می‌بینیم که بعد از ادای آن مفاخره و معرفی ستایش‌آمیز، وقتی کلام امام با بهانه و توجیه اذان قطع می‌شود، امام سجاد از این فرصت هم استفاده می‌کند و وقتی مؤذن به جمله شهادت به پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسید، امام خطاب به یزید آن پرسش تاریخی را مطرح و مجلس را متحول کرد، به نحوی که برخی از مردم برخاستند و از نماز خواندن پشت سر یزید سرباز زدند و از مسجد خارج شدند.

این سخنرانی و این کلام محکم و استوار و بدون لرزش، با شجاعتی که برخاسته از ایمانی عمیق و علمی وسیع است؛ نشان می‌دهد که در بیان حق و دفاع از راستی با کلامی شیوا و زیبا در برابر بلندترین صداهایی که از بزرگترین بلندگوها و رسانه‌ها برمی‌آید می‌توان ایستاد. روایت راستی و حقیقت بلندتر از همه دروغ‌هاست.

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت − 2 =

دکمه بازگشت به بالا