نغمه‌ای میان سنت و شور

«اتاقی با یک چشم‌انداز» نه تنها داستانی درباره عشق و ماجراجویی است، بلکه یادآور پیوند میان سنت و شور زندگی است؛ تلاقی فرهنگی که در شخصیت‌ها و روابط آن‌ها به زیبایی نمایان شده است.

مرضیه لشکری، مترجم و منتقد در یادداشت خود به رمان کلاسیک «اتاقی با یک چشم‌انداز» اثر ای.ام. فورستر پرداخته است: ادوارد مورگان فورستر (۱۸۷۹-۱۹۷۰) رمان‌نویس شهیر بریتانیایی که به مدت بیست سال نامزد جایزه نوبل ادبیات بود، نویسنده برخی از مهم‌ترین رمان‌های قرن بیستم است: «اتاقی با یک چشم‌انداز» (۱۹۰۸)، «هواردزاِند» (۱۹۱۰) و «گذری به هند» (۱۹۲۴). هر سه این رمان‌های کلاسیک در فهرست‌های بزرگ صد رمان برتر انگلیسی‌زبان و صد رمان برتر جهان حضور دارند و بارها در سینما، تلویزیون، تئاتر، اپرا و رادیو اقتباس شده‌اند. «اتاقی با یک چشم‌انداز» در سال اخیر با ترجمه سهیل سمی از سوی نشر برج منتشر شده است.

داستان رمان حول محور دختری جوان به نام «لوسی هانی‌چرچ» می‌چرخد؛ زنی از طبقه متوسط رو به بالا، که در سفری به فلورانس با مردی غیرمعمول آشنا می‌شود و در نهایت همراه او به انگلستان بازمی‌گردد. لوسی از بسیاری جهات دختری کاملاً معمولی است، اما زیر سطح ظاهری‌اش، تضادها و پیچیدگی‌هایی وجود دارد که به خوبی توسط کشیش محلی، آقای بیب، درک می‌شود؛ کسی که در همان پانسیون ایتالیا اقامت داشت و با لوسی آشنا شد. او متوجه تفاوت میان شیوه زندگی نسبتا محافظه‌کارانه لوسی و شور و اشتیاقش نسبت به نواختن پیانو می‌شود. این تضاد، به نوعی نمادی از کشمکش درونی لوسی است.

داستان با نارضایتی خانم شارلوت بارتلت، همراه لوسی، نسبت به نبود چشم‌اندازی مناسب در اتاق پانسیون آغاز می‌شود. پیشنهاد تعویض اتاق‌ها توسط آقای امرسون و پسرش جورج، که اتاقی با چشم‌انداز دارند، باعث سردرگمی و حتی ناراحتی شارلوت می‌شود، چرا که او چنین پیشنهاد صریح و ساده‌ای را بی‌ادبانه و خطرناک می‌بیند. این تقابل میان صداقت و مهربانی آشکار امرسون‌ها و رعایت سختگیرانه آداب و رسوم جامعه، یکی از محورهای اصلی رمان است و نقطه کانونی شادی و شور داستان به شمار می‌رود.

جورج امرسون، پسر آقای امرسون، شخصیتی گیج و شاعرانه دارد. اگر جورج هم‌دوره من بود، قطعاً از طرفداران سرسخت گروه‌های موسیقی و نویسندگان خاصی بود و احتمالا ما دو دوست خوب می‌شدیم. رابطه عاشقانه کوتاه اما پرشور او با لوسی، پر از احساس و گاه غیرمنتظره است؛ لحظه‌هایی که خواننده را به یاد شیرینی و پیچیدگی‌های عشق‌های جوانی می‌اندازد. شارلوت با نگرانی داستان بوسه را مخفی نگه می‌دارد و لوسی، که آقای امرسون او را بیچاره صدا می‌زد، به انگلستان بازمی‌گردد و نامزد مردی خشک و بی‌روح به نام سیسیل می‌شود.

در این نقطه داستان پیچیده می‌شود و عناوین بخش‌های مختلف رمان همچون «دروغ گفتن به جورج»، «دروغ گفتن به سیسیل» و «دروغ‌هایی به آقای بیب، خانم هانی‌چرچ، فردی و خدمتکارها»، نشان‌دهنده فضای تودرتوی روابط و احساسات است. عشق میان لوسی و جورج، با وجود بی‌تجربگی و کم‌عمقی‌شان، به شکل بی‌پیرایه و صادقانه‌ای به تصویر کشیده شده است. آن‌ها نوجوانانی هستند که زیر سایه آرمان‌ها و ایده‌آل‌های جوانی خود، درگیر کشمکش‌های درونی و بیرونی‌اند.

اما چرا نمی‌توانیم به این عشق ساده و در عین حال پیچیده بی‌توجه باشیم؟ پاسخ در دو نکته نهفته است؛ اول اینکه هر دو شخصیت دوست‌داشتنی و دلنشین‌اند، مانند دو سگ لابرادور طلایی که همراهی‌شان شادی‌آور و پر انرژی است. دوم اینکه این عشق، به طور واضح نمادین است. لوسی با کنار گذاشتن سیسیل سنتی، که از شور و انرژی واقعی لوسی بیمناک است و نمی‌تواند او را درک کند، تصمیم می‌گیرد همان‌طور که در پیانو می‌نوازد، زندگی کند: با شور، احساس و آزادی. در مقابل شارلوت، که تصویری از زن منزوی و وابسته است، قرار دارد؛ زنی که به جای زندگی کردن، بیشتر نقش بازی می‌کند و به دنبال حفظ وضع موجود است.

رابطه لوسی و جورج به تدریج رشد می‌کند. لوسی باید با حقیقت‌ها روبi رو شود و سیسیل را که خود بخشی از آن است، بپذیرد. جورج نیز باید متوجه شود که ایرادهای سیسیل را دارد، به‌ویژه در نحوه بیان احساسات و برخوردهایش با مسائل جنسیتی، و با وجود همه‌ این‌ها، عشقش را نسبت به لوسی به شکلی صادقانه و متفاوت ابراز می‌کند: «من در اصل همان آدم وحشی و احمق هستم. این تمایل به حکمرانی بر زن بسیار شدید است و قبل از ورود به رابطه باید برای آن مبارزه کرد. اما من تو را دوست دارم – مطمئناً به طریقی بهتر از او. بله، واقعاً بهتر. می‌خواهم تو باورهایت را داشته باشی، حتی وقتی در آغوشم هستی.»

این رمان دوست‌داشتنی و پراحساس، در کنار نقدهای ظریف اجتماعی و فرهنگی‌اش، به شکلی شگفت‌انگیز دلنشین است. روابط میان لوسی و خانواده‌اش، حساسیت و حمایت آقای امرسون و جورج، و همراهی مهربانانه آقای بیب، فضایی گرم و انسانی می‌آفرینند که خواننده را به امید و شادی دعوت می‌کند. در کنار این‌ها، شوخ‌طبعی و طنز ظریف فورستر نیز به داستان زندگی و رنگ می‌بخشد. از صحنه‌های کوتاه و طنزآمیز، مانند نمایش غرق شدن یک شخصیت لاغر، تا دیالوگ‌های به ظاهر ساده ولی پرمغز، مانند مکالمه خانم لاویش و خانم آلن درباره ویکتوریایی‌های «بدوی» که خود را به رخ می‌کشند، همه جلوه‌هایی از طنز انسانی و در عین حال ظریف فورستر است.

در بحث‌هایی که درباره خانواده امرسون و اشتباهات مکرر گفتاری آن‌ها مطرح می‌شود، خانم آلن با لحنی دقیق می‌گوید: «آیا تا به حال متوجه شده‌اید که بعضی افراد بسیار بی‌ادب اما در عین حال زیبا هستند؟» این زیبایی، چه در طبیعت پیرامون شخصیت‌ها و چه در دل آن‌ها، به همراه ابهامات و مهربانی‌شان، ریشه امید را در داستان حفظ می‌کند.

رابطه عاشقانه میان لوسی و جورج همانند قطعه‌ای موسیقی است که لوسی با شور و دقت برای مخاطبانش می‌نوازد؛ اجرایی که او را از ناراحتی‌ها و تردیدهایش رها می‌کند و به او کمک می‌کند تا به خود واقعی‌اش نزدیک‌تر شود.

«اتاقی با یک چشم‌انداز» نه تنها داستانی درباره عشق و ماجراجویی است، بلکه یادآور پیوند میان سنت و شور زندگی است؛ تلاقی فرهنگی که در شخصیت‌ها و روابط آن‌ها به زیبایی نمایان شده است. این رمان، با زبانی دقیق، طنزآمیز و دلنشین، خواننده را به سفری پر از هیجان، تفکر و احساس دعوت می‌کند و همچنان پس از بیش از یک قرن، تازگی و قدرت روایت خود را حفظ کرده است.

رمان «اتاقی با یک چشم‌انداز» در سال ۱۹۸۵، به کارگردانی جیمز آایوری و با بازی درخشان دنیل دی‌لویس در نقش جورج امرسون، به فیلمی سینمایی تبدیل شد که توانست با حفظ روح رمان، زیبایی‌ها و پیچیدگی‌های داستان را به زبان تصویری منتقل کند. اجرای دی-لویس، با حساسیت و عمقی که به شخصیت می‌بخشد، باعث شد که این فیلم به یکی از اقتباس‌های موفق ادبی تبدیل شود و مخاطبان را با دنیای فورستر آشنا کند. فیلم، علاوه بر نمایش دقیق فضاهای ایتالیایی و انگلیسی، به خوبی تضادهای فرهنگی و اجتماعی رمان را به تصویر می‌کشد و حس نوستالژیک و همزمان جوانانه داستان را به خوبی منتقل می‌کند.

منبع: ایسنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 + سه =

دکمه بازگشت به بالا