جابر قاسمعلی: نتیجه‌ تقابل سنت و مدرنیته، تنهایی آدم‌هاست/ از کوتاه شدن «زعفرانیه ۱۴ تیر» حال‌ام بد شد

نویسنده فیلم سینمایی « زعفرانیه ۱۴ تیر»:

به گفته جابر قاسمعلی، نویسنده فیلم سینمایی « زعفرانیه ۱۴ تیر» چالش و تقابل سنت و مدرنیته مسئله بسیاری از نویسندگان و فیلمسازان بوده است؛ به ویژه در سالهای اخیر که نقش شبکه‌های اجتماعی بسیار پر رنگ شده است.


مهدیه مالکی:
فیلم سینمایی «زعفرانیه ۱۴ تیر» نخستین تجربه‌ی کارگردانی سید علی هاشمی است؛ درامی اجتماعی که در دل یک خانواده‌ی مرفه تهرانی جریان دارد. داستان در روز تولد مادر خانواده، میمنت، آغاز می‌شود؛ روزی که قرار است جشن باشد اما به‌طرز غافلگیرکننده‌ای به بحرانی پیچیده و رازآلود بدل می‌شود. با حضور بازیگرانی چون مهدی هاشمی، نازنین بیاتی و هنگامه قاضیانی، این فیلم تلاش می‌کند پرده از تنش‌های پنهان در روابط خانوادگی بردارد و نشان دهد که پشت ظاهر آرام زعفرانیه، چه طوفانی در جریان است. درباره این فیلم با جابر قاسمعلی نویسنده « زعفرانیه ۱۴ تیر» گفت و گو کردیم.

چه ویژگی در این داستان وجود داشت که توجه شما را برای اقتباس از آن جلب کرد؟

داستان «از این خبر خوشحال نیستی» نوشته ریچارد باوش، را اوایل دهه هشتاد در مجله زنان خوانده بودم؛ سال ۸۵ طرحی با اقتباس از این داستان نوشتم؛ آن طرح ماند توی پوشه طرح‌ها و نوشته‌ها.  اوایل دهه نود تصمیم گرفتم بعد از سالها نوشتن، فیلم بسازم. رفتم سراغ یک قصه قدیمی به نام «خوان هشتم» که اساسا یک فیلم خیابانی بود. یکی از دوستان اما گفت «خوان هشتم» برای تجربه اولین کارگردانی، پروژه جاه‌طلبانه‌ و سختی است. ضمن آن که فارابی با طرح مخالفت کرد و مجوز ساخت صادر نشد. به همین دلیل مجددا به سراغ همین طرح اقتباسی که سال ۸۵ نوشته بودم، رفتم. ولی بعد از گذشت ۶ سال دیگر آن طرح را دوست نداشتم. می‌خواستم یه طرح جمع و جور بنویسم که ضمنا قابل ساخت باشد. آن طرح را گذاشتم کنار و طرح جدیدی از داستان «از این خبر خوشحال نیستی» نوشتم. طرحی که همه داستان در یک لوکیشن روایت شود؛ این محدودیت مکان و زمان برای من چالش جذابی بود. داستان از ۸ شب امروز شروع می‌شد و ۸ شب فردا تمام می‌شد. تمام اتفاقات در یک خانه می‌گذشت با ۵ کاراکتر. با این رویکرد، قصه‌ای در چهارچوب یک داستان سه پرده‌ای نوشتم. این که بتوان در یک فضای بسته، مرتب تعلیق و کشمکش ایجاد کنم. همان سال‎ها‌ ۴ ـ ۵ نفر از کارگردانان مطرح سینما که از فیلمنامه خوش‌شان آمده بود، از من خواستند متن را به آنها واگذار کنم و من هربار به آنها می‌گفتم تصمیم دارم بعد از سال‌ها نوشتن این فیلمنامه را خودم بسازم. در هر صورت امکان ساخت این فیلمنامه توسط خودم فراهم نشد.

برای کارگردانی این فیلمنامه تهیه‌کننده پیدا نکردید؟

چرا اتفاقا چند تهیه کننده‌ مطرح هم مدتی درگیر تولید این فیلم بودند. یکی‌شان معطل یک سرمایه گذار ماند که در نیمه راه ما را رها کرد. در مورد تهیه کننده دوم، خبطی از من سر زد که جای طرح آن اینجا نیست. تهیه‌کننده سوم هم مشکلاتی داشت که توضیح آن مفصل است. زندگی من در این ۵ ـ ۴  سال تحت الشعاع این فیلم قرار گرفته بود؛ به طوری که هیچ پیشنهادی برای کار فیلمنامه‌نویسی نداشتم؛ ظاهرا همه گمان می‌کردند درگیر ساخت فیلم خودم هستم. در نهایت زمانی که علی هاشمی برای بار دوم درخواست کرد که فیلمنامه را برای ساخت به او بدهم، تقریبا سریع به توافق رسیدیم و فیلمنامه را واگذار کردم.

نگفتید به عنوان نویسنده کدام ویژگی از داستان ریچارد باوش نظرتان را جلب کرد؟

در واقع قصه ریچارد باوش با عنوان «از این خبر خوشحال نیستی» فقط نیمه اول فیلمنامه مرا شکل می‌دهد و نیمه دوم داستان ساخته ذهن من است. تمام داستان آقای باوش در یک خانه و در یک مکالمه‌ی تلفنی می گذرد. در داستان ما فقط دو کاراکتر زن و شوهر را می بینیم و فقط صدای دو کاراکتر دیگر را می شنویم. برای من علاوه بر این ساختار روایی، (متمرکز بودن روی زمان، مکان و شخصیت‌ها) بحران مطرح شده در داستان؛ رابطه یک پدر و دختر برای من بسیار جالب بود.  اساسا مسئله پدران و دختران از دغدغه‌ی سالهای اخیر من بوده .

گویی این فیلم زندگی و تصمیمات زنان مختلف را به تصویر می‌کشد که آسیب‌های جامعه ما نیز هستند نظر شما در این باره چیست؟

چالش و تقابل سنت و مدرنیته (که در این سرزمین سابقه‌ای صد و پنجاه ساله دارد) مسئله بسیاری از نویسندگان و فیلمسازان بوده است. به ویژه در سالهای اخیر که نقش شبکه‌های اجتماعی بسیار پر رنگ شده است. در این میان، نقش زنان و نسبت آنها با مناسبات اجتماعی، تیتر روز است. گونه‌گونی مطالبات زنان در زمینه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی عاطفی  تبدیل به مهمترین چالش ایران (و حتی جهان) شده است. زعفرانیه به یکی از این مطالبات پرداخته است؛ این که تا چه میزان در انتخاب شیوه زندگی خود مختارند؟! آیا استفاده از مدرنیزاسیون (ابزار و تمهیدات مدرن در زندگی)، موجب بروز مدرنیته (شیوه زیست مدرن) در زندگی آدم‌ها می شود؟ زعفرانیه؛ چهارده تیر به سادگی درباره تقابل شیوه سنتی و مدرن در زیست اجتماعی امروز است. حاصل این تقابل اجتناب ناپذیر، تنهایی آدم‌هاست. و البته تنهایی یکی دیگر از دغدغه های این سالهای من است.

به عنوان نویسنده فیلم کدام کاراکتر داستان را بیشتر دوست دارید؟

همه شخصیت‌های این فیلم را دوست دارم؛ چون همه شان به شکلی از تنهایی آسیب دیده‌اند.

 برخی منتقدین معتقد هستند که فیلم زعفرانیه ۱۴ تیر شخصیت پدر را تخریب کرده؛ چون برای شکایت از داماد فریبکار با او وارد معامله می‌شود، نظر شما در این باره چیست؟

کدام داماد فریبکار؟ کدام معامله؟ کدام تخریب؟ شما در این داستان، شخصیت منفی و فریبکار نمی‌بینید. شخصیت استاد، مردی محترم و موقر است و از جهان هنر می‌آید. در جهان هنر، دروغ راه ندارد. او البته عاشق ماهرخ است، اما دروغ‌کردار نیست و تا آخرین لحظات داستان پای رابطه عاشقانه خود می‌ماند ؛ با آن که از طرح و توطئه ماهرخ علیه پدرش بی خبر بوده. پدر هم به واسطه عشق بی حد و حصر خود به دخترش، نمی‌تواند به او اجازه دهد با مردی ازدواج کند که بیش از سی سال از او بزرگتر است؛ حتی اگر خود این حدود و ثغور را رعایت نکرده باشد. دختر هم اصرار دارد رضایت پدر را برای ازدواج با استاد خود بگیرد؛ حتی اگر ناچار شود راز زندگی شخصی پدر را برملا کند. در این میان زندگی دو زن دیگر داستان؛ میمنت و آذر تحت‌الشعاع انتخاب دیگران قرار می‌گیرد که در نهایت به تنهایی می‌انجامد.

 

چرا نام «زعفرانیه ۱۴ تیر»؟ این ترکیب چه معنای خاصی در داستان دارد؟

از ابتدای نگارش این داستان، نام‌اش چند بار تغییر کرد. در ابتدا نام این فیلم‌نامه «شه‌مات» بود. موقعیتی در شطرنج وجود دارد که یکی از طرفین، همه مهره های خود را از دست می دهد و فقط مهره شاه برایش باقی می ماند. او در این شرایط (و با تنها یک مهره شاه) مات می شود. ماهرخِ این فیلم در موقعیت شهمات قرار می‌گیرد؛ عملا همه چیزش را از دست می دهد و در نهایت بازی را می بازد. در مقطعی دیگر به پیشنهاد یکی از دوستان، نام داستان کوتاه ریچارد باش (از این خبر خوشحال نیسیتی) را روی فیلم‌نامه گذاشتم. مدتی بعد یکی دیگر از دوستان گفت این نام، مناسب فیلم نیست؛ فیلم ملودرامی تلخ است اما نام فیلم، حس کمدی به فیلم می دهد.  همان زمان فیلمی از مرحوم مهرجویی به نام «چه خوبه که برگشتی» با ژانر کمدی اکران بود. برخی معتقد بودند اسم فیلمنامه من (از این خبر خوشحال نیستی) قدری شبیه فیلم طنز مرحوم مهرجویی (چه خوبه که برگشتی ) است. بعد که آقای هاشمی برای کارگردانی این فیلم پیشقدم شد، تصمیم گرفتیم اسم فیلم را تغییر دهیم. در این میان چند اسم پیشنهاد شد که آنها را دوست نداشتم و در نهایت به اسم «زعفرانیه؛ ۱۴ تیر» رسیدیم. در این اسم هم مکان وقوع داستان مستتر است (زعفرانیه) و هم زمان وقوع داستان (چهارده تیر).

در فرآیند بومی‌سازی داستان، چه چالش‌هایی با فرهنگ ایرانی داشتید؟

اصلِ مسئله مطرح شده در داستان؛ رابطه عاشقانه دختری جوان با استاد میان سال خود، موضوعی عجیب و غریب نیست. در همین کشور خودمان و همین تهران، از این دست ماجراها بسیار می‌بینیم و می شنویم؛ رابطه و یا ازدواج دختری جوان با مردی میانسال و با برعکس. بنا بر این و به همین دلیل بومی‌سازی متن کار سختی نبود. به ویژه آن که نیمه دوم داستان بر مبنای تخیل و تجربه های دور و نزدیک من به نگارش در آمد.

آیا در نگارش این فیلمنامه با کاراکتر پدر همذات پنداری داشتید؟

برای من به عنوان نویسنده، همذات پنداری با شخصیت‌های داستان امری لازم و حیاتی است. من حتی با شخصیت های منفی داستانی که می نویسم، همذات پنداری می کنم. این وظیفه یک نویسنده است که عدالت را در میان آدم‌های داستان خود لحاظ کند.

اگر بخواهید داستان را بازنویسی کنید آیا تغییری در آن خواهید داد؟

به نظرم داستان درست و کامل است و نیاز به تغییر ندارد. ولی در متن فیلمنامه، سکانسی مربوط به شخصیت میمنت وجود داشت که در زمان تولید، به خاطر کوتاه شدن تایم فیلم، اصلا فیلمبرداری نشد. این صحنه در معرفی شخصیت میمنت و فضای زندگی این خانواده در سال‌های دهه ۶۰ بسیار مهم بود. راستش وقتی پس از اولین تماشای فیلم (تدوین نخست) این خبر را شنیدم، خیلی حال‌ام بد شد. اگر این موضوع را به من می‌گفتند، حاضر بودم صحنه‌های دیگر را خلاصه کنم تا این سکانس مهم فیلمبرداری شود و در فیلم باشد.

در این مورد بیشتر توضیح می‌دهید؟

زمانی که قصد داشتم خودم این فیلم را بسازم آقای بهروز افخمی از طرف تهیه کننده به عنوان مشاور من ـ که کارگردان اول بودم ـ پیشنهاد شد. زمانی که او فیلمنامه را خواند به من گفت: «این فیلمنامه ۱۰ صفحه کم دارد» . گرچه می‌دانستم فیلمنامه‌ی ۶۰ صفحه‌ای من (با توجه به اندازه فونت و تعداد سطر در یک صفحه) برای یک فیلم کامل جواب می‌دهد، اما برای رفع نگرانی تهیه کننده، حدود ده صفحه به انتهای برخی از سکانس‌ها اضافه کردم و متن به حدود هفتاد صفحه رسید. در ادامه مسائلی پیش آمد و من موفق نشدم فیلم را بسازم و بنا بر این همان نسخه هفتاد صفحه‌ای را به آقای علی هاشمی واگذار کردم. در اصلاح و بازنویسی های بعدی این ده صفحه در متن نهایی ماند. علی هاشمی در طول فیلمبرداری احساس کرد تایم فیلم زیاد است و بنا بر این چند سکانس‌ را نگرفت؛ از جمله همان سکانسی که من در پیشینه زندگی شاهرخ و میمنت طراحی کرده بودم. از حذف این سکانس خیلی ناراحت شدم . اگر بخواهم دوباره این فیلمنامه را بنویسیم حتما این سکانس را خواهم آورد.

آیا فیلم در اکران عمومی هم کوتاه شده؟

بله. وقتی در نمایش عمومی، فیلم را دیدم، متوجه شدم مجددا بخشی از فیلم را کوتاه کرده‌اند. باز هم حال‌ام بد شد. در شرایطی که فیلم های روی پرده (پیر پسر با طول زمانی سه ساعت و زن و بچه با زمانِ بیش از دو ساعت) در حال اکران هستند، چطور دوست تهیه کننده و کارگردان به درخواست افراد ذی‌نفوذ در پخش، حاضر می شوند از فیلمِ زیر صد دقیقه، باز هم دقایقی را کوتاه کنند. حداقل این انتظار می‌رفت از نویسنده هم بخواهند برای کوتاه کردن فیلم، حضور داشته باشد و از نظرات او هم استفاده کنند. خیلی خیلی متاسفم که فیلم با بی‌دقتی کوتاه شده و بخشی از اطلاعات داستانی از بین رفته است.

از نظر شما نقطه عطف داستان کجاست؟

اگر منظور شما از نقطه عطف داستانی با توجه به ساخت سه پرده ای فیلمنامه است، باید بگویم آنجا که پدر متوجه می‌شود مردی همسر دخترش شده که همسن خود اوست. پدر آشکارا به هم می‌ریزد و می‌کوشد راه هایی پیدا کند تا استاد دانشگاه (آقای طابع) را از زندگی دخترش حذف کند.

برای نوشتن فیلمنامه با چالش خاصی روبه رو شدید؟ ضمن اینکه قسمت دوم اقتباس از داستان نیست بلکه برگرفته از ذهنیت شخص شماست؟

مهمترین چالش من در هنگام نوشتن فیلمنامه، محدودیتی بود که برای خود ایجاد کرده بودم؛ نوشتن یک فیلمنامه سه پرده‌ای در فضای بسته و زمان  محدود و کاراکترهای معدود.

این محدودیت‌ها باعث غنای درام شد یا مانعی برای گسترش داستان؟

قاعدتا پاسخ این را باید مخاطبین فیلم بدهند. طبعا از نظر من، نوشتن داستانی با این محدودیت به لحاظ فنی درست بود.

پیام اصلی یا حسی که دوست داشتید مخاطب پس از دیدن فیلم با آن درگیر شود، چه بود؟ 

این که اگرچه آدمها با هم و زیر یک سقف زندگی می کنند، اما در واقع بسیار تنها هستند. من این آدمها را قضاوت نکردم و فقط سعی کردم موقعیت را به درستی تشریح کنم . مخاطب؛ خود به قضاوت در مورد زندگی آنها خواهد نشست و احتمالا نسبت به آنها احساس همذات پنداری خواهد کرد.

منبع: صبا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × چهار =

دکمه بازگشت به بالا