شعر من را تراشید؛ کار اصلی‌ام مجسمه‌سازی است و خودم را شاعر نمی‌دانم

مایرم تکیه‌ای می‌گوید: نه که بگویم من خودم را در شعر تراشیدم؛ بلکه انگار شعر من را تراشیده است. هرچند من خودم را خیلی هم شاعر نمی‌دانم. بیشتر آدمی هستم که شعر را دوست دارم.

جواد شیخ الاسلامی: مجموعه‌شعر «ماه در شاخ چپ گاو» از مایرم تکیه‌ای شاعر و مجسمه‌ساز قمی، به تازگی توسط انتشارات شانی راهی بازار نشر شده است. از تکیه‌ای پیش از این کتاب «زنگار» منتشر شده است.

به بهانه انتشار کتاب جدید مایرم تکیه‌ای، سراغ او رفتیم تا درباره نگاهش به شعر و ادبیات و همچنین شعرهای کتاب جدیدش با او گفتگو کنیم. گفتگویی که البته وقتی پیاده شد، به تمامی نتوانست حال و هوای این گفتگو را بازتاب دهد، چرا که مایرم تکیه‌ای لحن و ادبیات خاص خود را دارد و انتقال این گفتگوی شفاهی در قالب کلمات، از جذابیت و گیرایی آن کم می‌کند چنان که خود تکیه‌ای می‌گوید «از قدیم وقتی حرف می‌زدم، به من می‌گفتند تو عجیب حرف می‌زنی و خوب است که شاعر شوی!».

مشروح این گفتگو در ادامه می‌آید؛

* همین ابتدای گفتگو بگویم که اسم کوچک شما برای من جالب بود. مایرَم یعنی چه؟ همان مریم است؟

اسم مریم در افغانستان لهجه‌ها و تلفظ‌های مختلفی دارد که از بین این تلفظ‌ها، مایرم انتخاب من بوده است.

* من نمی‌دانستم خانم تکتم حسینی یک خواهر شاعر هم دارند که از قضا شما باشید. از چه زمانی شعر می‌نویسید و چرا اینقدر دیر کتاب منتشر کردید؟

دلیل اینکه دیر کتاب را منتشر کردم، این بود که سرگرم کارهای مختلفی بودم. من مثل کسی بودم که با دو دست، کارهای مختلفی انجام می‌دهد؛ یعنی من فقط با یک دستم به شعر می‌پرداختم. به خاطر همین هم کمتر نوشتم و هم دیر کتابم را چاپ کردم. کار اصلی من مجسمه‌سازی و پتینه و نقاشی روی چوب است و این کارها خیلی وقتم را می‌گیرد. بچه‌داری و زندگی و این‌جور چیزها هم هستند و فکر می‌کنم یکی دیگر از دلایلش این باشد که این اواخر حس می‌کنم بیشتر علاقه دارم به نوشتن داستان و به جهان‌سازی در داستان.

شعر من را تراشید؛ کار اصلی‌ام مجسمه‌سازی است و خودم را شاعر نمی‌دانم

* یعنی چه جهان‌سازی در داستان؟

احساس می‌کنم که انسان در شعر می‌تواند به لایه‌های هستی پی ببرد و به آنها نفوذ کند ولی در داستان، انسان می‌تواند جهان را گسترش بدهد و جهان‌های بیشتری بسازد؛ جهان‌هایی که هستند و نیستند.

* این نگاه که به شعر و داستان دارید متعلق به یکی دو سال اخیر است یا از ابتدا چنین نگاهی به آنها داشتید؟

یک عکس از مجسمه‌ای هست که حتماً دیده‌اید؛ یک آدم دارد از دل یک سنگ تراش می‌خورد و بیرون می‌آید و شکل می‌گیرد. به نظر من، شعر، تراشیدن خودمان است. فکر می‌کنم این نگاه از ابتدا با من بوده، منتها با شعر تراشیده شده و من به این نگاه و به این منِ خودم نزدیکتر شده‌ام و توانستم پیدایش کنم.

* تغییری هم کردید در این سال‌ها؟ یعنی از پسِ این تراشیده شدن با شعر، چه چیزی در خودتان پیدا کردید؟

نه که بگویم من خودم را در شعر تراشیدم؛ بلکه انگار شعر من را تراشیده است. هرچند من خودم را خیلی هم شاعر نمی‌دانم. بیشتر آدمی هستم که شعر را دوست دارم. ولی اگر به سوال‌تان جواب بدهم، باید بگویم که شاید تغییر من عمیق‌تر شدن بود. اینکه آدم سعی کند صدای درخت را بشنود؛ سعی کند از دید یک پرنده نگاه کند، از دید یک برگ خشک نگاه کند یا حتی وقتی که برف می‌شکند و یک نفر آن را له می‌کند و می‌شکند، شکستن برف را هم بشنود. دلم می‌خواست زاویه‌های متعددی را ببینم و بشنوم و حس کنم. و فکر می‌کنم این یکی از چیزهایی است که شعر به آدم‌ها اضافه می‌کند؛ شعر صدای جهان می‌شود، صدای اشیا می‌شود، صدای بودن می‌شود، صدای نبودن می‌شود.

* الآن که با شما صحبت می‌کنم، برایم قابل درک است که چرا خانم حسینی شاعر خوبی هستند؛ چون در خانواده ادیبی زندگی می‌کنند و خواهر شاعری مثل شما دارند که چنین نگاه عمیقی به شعر و ادبیات دارد. شما از خانم حسینی بزرگ‌تر هستید؟

نه. من از ایشان کوچکترم و اگر چیزی آموخته باشم، از ایشان یاد گرفتم. قطعاً تکتم روی همه ما تأثیر دارد، ولی فکر می‌کنم ما همین‌طور که روی همدیگر تاثیر داریم، سوای هم هستیم. زیست مشترکی داریم، ولی جهان متفاوت خودمان را هم داریم.

* البته بعضی از علایق‌تان هم شبیه هم است. مثلاً خانم حسینی هم در کار مجسمه‌سازی هستند.

بله. البته خانم حسینی خیلی در سفالگری حرفه‌ای و خوب هستند و من بیشتر در مجسمه‌سازی فعال هستم.

* شعر چه کسانی را دوست دارید؟ یا اینطور بپرسم چه شاعرانی روی شعر شما اثر گذاشته‌اند؟

من بیشتر متون کهن می‌خوانم؛ مثل تاریخ بیهقی و این اواخر هم شاهنامه. گاهی با خودم می‌گویم چرا اینقدر دیر سراغ شاهنامه رفتم؟ این ماه‌ها درگیر شاهنامه هستم و به غیر از آن، بیشتر متون کهن را می‌خوانم.

* کمی در مورد کتاب «ماه در شاخ چپ گاو» صحبت کنیم. چه شد که بعد از سال‌ها تصمیم گرفتید شعرهای جدید را منتشر کنید؟

وقتی آقای صالحی پرسیدند که درباره کتاب چه کپشنی بنویسیم، گفتم که احساس می‌کنم حقیقت یک جورهایی رئالیسم جادویی است و واقعیت سوررئال است و انسان موجودی رئال است؛ اگر همه این‌ها لایه‌های درونی انسان باشد، شاعر در این لایه‌ها در رفت و آمد است. در این کتاب هم من همین شکلی بودم؛ هم آن دید سورئال را داشتم و هم آن رئالیسم جادویی را، منتها نه به وقت نوشتن. الآن که از آن فاصله گرفتم می‌توانم این توصیف را به کار ببرم. موقع نوشتن انسان همواره در ساحتی از ندانستن است و اتصال به جاهایی دارد که خودش هم فکر نمی‌کند به آن متصل شود یا بخواهد که متصل بشود و شعر همین است.

* شعرها کوتاه هستند یا بلند؟

بعضی شعرها کوتاه و بعضی بلند هستند. به حس و حالم ربط دارد که شعری کوتاه باشد یا طولانی. فلوبر یک جایی می‌گوید «من این کتاب را نوشتم و فقط می‌خواستم تجلی رنگ زرد را نشان بدهم». یک جاهایی آدم همین است؛ یک احساسی دارد، نه اینکه بخواهد موضوعی را انتخاب کند و حرفی را بیان کند، بلکه فقط می‌خواهد آن احساس و رنگ درونی را نشان بدهد. به میزان این احساسی که در او جوشش دارد، ممکن است آن کلمات فشرده‌تر یا گسترده‌تر باشند.

* متأسفانه در سال‌های اخیر کتاب شعر سپید خوب زیاد منتشر نمی‌شود. فضای شعر سپید را دنبال می‌کنید؟

خیلی کم. من واقعاً مثل لاک‌پشتی هستم که توی لاک خودش است. نمی‌دانم خوب است یا نه! البته این نخواندن یا کم خواندن مجموعه‌شعرهای جدید، انتخابم نبوده است. یعنی کلاً آدمی نیستم که انتخاب کنم و طبق انتخاب جلو بروم. خیلی به خودم اعتماد دارم و سعی می‌کنم در مسیر حرکت کنم.

* جالب اینکه مطالعه شما ادبیات کهن است، ولی خودتان شعر سپید می‌گویید. این تناقض یا تضاد را چطور پاسخ می‌دهید؟

البته من تقریباً یک سال است که ادبیات کهن را خیلی بیشتر می‌خوانم. قبلش هم فقط رمان و داستان می‌خواندم. حتی آن موقع هم شعر نمی‌خواندم و خیلی کم شعر می‌خواندم. یادم است که خواهرم جلسات شعر می‌رفتند. من مدل حرف زدنم جوری بود و هست که وقتی حرف می‌زنم، به من می‌گویند تو عجیب حرف می‌زنی. حتی الآن هم خیلی جاها می‌گویند تو خیلی عجیب حرف می‌زنی! به خاطر همین خواهرم به من می‌گفت تو خیلی استعداد داری و تو را به خدا بیا بنویس. یکی دو سال گذشت و من یک شعر نوشتم. خواهرم خواند و گفت تو خیلی استعداد داری؛ بیا شعر را ادامه بده و من چند وقت بعدش شروع کردم به نوشتن و انگار که خودش به این شکل بیرون آمد؛ یعنی در قالب سپید.

خب من در دوران مدرسه قالب‌های ادبی را خوانده بودم و می‌شناختم و اینطوری هم نبود که اصلاً شعر نخوانده باشم. اتفاقاً آن اوایل خیلی کتاب‌های شعر را می‌خواندم؛ از گروس عبدالملکیان و مهدی اشرفی و حسن آذری و غلامرضا بروسان. اینها را خوانده بودم و اینطور نبود که اصلاً نخوانده باشم. ولی از یک جایی به بعد کلاً گرایش مطالعاتی من تغییر کرد. الآن هم شعر می‌خوانم، ولی خیلی کمتر و فکر می‌کنم بیشتر به خاطر این بوده که دوست دارم داستان بنویسم.

* پس در فکر نوشتن داستان هم هستید و احتمالاً از شما داستان هم می‌خوانیم.

امیدوارم. البته زمان زیادی نیست که دارم داستان می‌نویسم.

* شعرهای کتاب متعلق به چه بازه زمانی است؟

من شعر زیاد داشتم و متأسفانه خیلی از شعرها را گم کردم. یعنی گوشی من سوخت و شعرها از دست رفتند. شعرهای این کتاب از سال ۹۸ است. من پیش از این یک کتاب به نام «زنگار» دارم که نشر سیب سرخ چاپ کرده است. «ماه در شاخ چپ گاو» کتاب دوم من است و فکر می‌کنم این شعرها متعلق به شش سال گذشته باشند.

* تفاوت این کتاب با کتاب زنگار چیست؟

ما یک راوی در شعر و داستان داریم که این راوی گاهی از درون به بیرون حرکت می‌کند و گاهی از بیرون به درون. من فکر می‌کنم از «زنگار» تا «ماه در شاخ چپ گاو» این دوربین داشت از بیرون به درون می‌آمد. آن بیرون هم من هستم؛ اگر دغدغه‌ام جنگ است، زن است یا مهاجر است یا سرباز است، آن هم شکلی از من است، ولی دغدغه‌های بیرونی من است. در این کتاب به درون خودم آمده‌ام و بیشتر از لایه‌های درونی خودم می‌گویم. این هم من هستم ولی درونی‌تر است و زیرپوستی‌تر است. خودم‌تر است و انگار جریان خون است.

* اسم کتاب کمی عجیب است. به عنوان سوال پایانی بگویید چرا این اسم را انتخاب کردید؟

یادم است که رفته بودیم به روستایی و من داشتم آسمان را نگاه می‌کردم. یک لحظه هلال ماه را دیدم و احساس کردم که چقدر شبیه شاخ گاو است! عین یک تلنگر بود برایم و همان‌جا به خودم گفتم اسم کتاب بعدی‌ام را ماه در شاخ چپ گاو می‌گذارم. بعد که به دوستانم گفتم، آنقدر از توی این اسم اسطوره درآوردند که من واقعاً خودم هم نمی‌دانستم چه بگویم.

آدم یک اتصال‌هایی دارد و یک بندهای نامرئی به تمام زمان‌ها و مکان‌ها و آدم‌ها که ممکن است یک‌بار این‌طوری کنده بشود و آن مضمون و معنا را بگیرد. شاید برای من هم همین‌طور بوده است و یک زمانی، کسی، هلال ماه را مثل شاخ گاو دیده است.

منبع: مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفت + 9 =

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا