چه کسانی بیضایی را به سمت مهاجرت سوق دادند؟

بعد از درگذشت بهرام بیضایی، دوباره همان روایت آشنا در حال دست‌به‌دست شدن است: «حکومت نگذاشت بماند، مجبور به مهاجرت شد، قدرش را ندانستند». این روایت عوام‌پسند است، اما بخش مهمی از واقعیت را نادیده می‌گیرد. واقعیتی که اتفاقاً برای جریان روشنفکری و سینمایی ایران چندان خوشایند نیست.

بعد از درگذشت بهرام بیضایی، دوباره همان روایت آشنا در حال دست‌به‌دست شدن است: «حکومت نگذاشت بماند، مجبور به مهاجرت شد، قدرش را ندانستند». این روایت عوام‌پسند است، اما بخش مهمی از واقعیت را نادیده می‌گیرد. واقعیتی که اتفاقاً برای جریان روشنفکری و سینمایی ایران چندان خوشایند نیست.

واقعیت این است که در سال‌های منتهی به خروج بیضایی از ایران، اصطکاک جدی و مستمر میان او و حاکمیت دیده نمی‌شود. برعکس، بسیاری از نمایشنامه‌های او در همان دوره اجرا شدند و این روند پس از مهاجرت نیز ادامه یافت. مسئله اصلی جای دیگری بود: شکاف بیضایی با «جریان مسلط فرهنگی و روشنفکری».

نقطه عطف این شکاف را باید در واکنش‌ها به فیلم «وقتی همه خوابیم» جست‌وجو کرد. فیلمی که نه علیه حکومت، بلکه مستقیماً علیه سازوکار معیوب سینمای ایران ساخته شده بود: علیه باندبازی، مناسبات ناسالم تهیه‌کنندگی، توهم روشنفکری و حذف سیستماتیک صداهای مستقل. بیضایی در این فیلم، برای نخستین بار نه در لفافه اسطوره و تاریخ، بلکه عریان و بی‌پرده، «خودِ سینماگران» را خطاب قرار داد.

واکنش چه بود؟ نه نقد حرفه‌ای، نه گفت‌وگوی جدی. سکوت، تمسخر، حاشیه‌سازی و در مواردی تخریب. جماعتی که سال‌ها از بیضایی به‌عنوان «سرمایه فرهنگی» نام می‌بردند، وقتی آینه مقابلشان گرفته شد، تاب نیاوردند. اعتراض‌ها و جنجال‌های پس از نمایش فیلم، بیش از هر چیز نشان داد که مسئله، نقدناپذیری جریان روشنفکری است، نه محدودیت سیاسی.

این ماجرا پیش‌تر هم سابقه داشت. «مسافران»، یکی از تلخ‌ترین و عمیق‌ترین فیلم‌های بیضایی، در زمان اکران با بی‌مهری همان جریان مواجه شد. فیلمی که مرگ، فقدان و فروپاشی معنا را روایت می‌کرد، اما چون با ذائقه رایجِ نمادسازی‌های ساده و پیام‌های فوری هم‌خوان نبود، کنار زده شد.

بیضایی اهل بده‌بستان نبود؛ به ویژه با جریان قلابی روشنفکری. و شاید همین گناه نابخشودنی او بود. او حاضر نشد در نقش «استاد محترمِ بی‌خطر» باقی بماند؛ کسی که فقط ستایش شود و چیزی را به چالش نکشد. او وقتی سینما و روشنفکری ایران را نقد کرد، عملاً از «قبیله» طرد شد.

خروج او از ایران، بیش از آنکه نتیجه فشار مستقیم حکومت باشد، حاصل فرسودگی از این طردشدگی بود. نشانه روشنش هم این است که در دوران اقامت او در آمریکا، آثارش در ایران همچنان اجرا می‌شدند؛ امری که با روایت «ممنوعیت و فشار» هم‌خوان نیست./نوبنیاد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 − 4 =

دکمه بازگشت به بالا