سیدحسن یک رسانه منحصر به فرد بود

9 روز پس از شهادت سیدحسن نصرالله راهی لبنان شد. احتمالاً در آن روزها، به هر اتفاقی فکر می‌کرد جز اینکه بازگردد و روایت این سفر را بتواند کتاب کند. صهیونیست‌ها زنجیر پاره کرده بودند و در سکوت و همراهی کشورهای غربی، هر شکلی از جنایت را مباح می‌دانستند.

جبهۀ جنگ آن‌قدر ترسناک بود که هر کس پایش به لبنان باز می‌شد در نگاه اول به شهادت فکر می‌کرد. وحید یامین‌پور هم از این قاعده مستثنی نبود. او به لبنان رفت برای روایت اما این روایت‌های روزانه، در نهایت تبدیل به کتابی به نام «عربیکا» شد. به بهانه تشییع پیکر شهیدان سیدحسن نصرالله و سیدهاشم صفی‌الدین با او درباره کتابش به گفت‌و‌گو نشستیم. متن این گفت‌و‌گو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

این مصاحبه قرار است بخشی از پرونده‌ای باشد که «فرهیختگان» به مناسبت تشییع پیکر مطهر شهید سید حسن نصرالله منتشر می‌کند. بخشی از سؤالات درباره کتاب «عربیکا»ی شماست و بخشی درباره تجربه شخصی شما در سفرهایتان به لبنان. سفر اخیر شما به لبنان که روایت کتاب عمدتاً مربوط به آن است چقدر طول کشید؟ شما چه زمانی تصمیم به رفتن گرفتید؟
سفر اخیر من به لبنان 9 روز بعد از شهادت سید حسن نصرالله بود. جمعه‌ ششم مهرماه سید حسن نصرالله به شهادت رسید و من یکشنبه هفته بعدش به لبنان رفتم. این سفر هم حدود 15-14 روز طول کشید.

اقامت شما در بیروت بود یا جابه‌جا می‌شدید؟
عمدتاً در بیروت مستقر بودیم چون مأموریت اصلی ما این بود که روزی چند وعده صبح و ظهر و شب ارتباط زنده با شبکه‌های تلویزیونی بگیریم. امکانات در بیروت مستقر بود ولی اقتضائاً گاهی جایی می‌رفتیم، صیدا، البکر و مناطق دیگر را به صورت نیم روز می‌رفتیم و برمی‌گشتیم.

9 روز پس از شهادت سیدحسن نصرالله راهی لبنان شد. احتمالاً در آن روزها، به هر اتفاقی فکر می‌کرد جز اینکه بازگردد و روایت این سفر را بتواند کتاب کند. صهیونیست‌ها زنجیر پاره کرده بودند و در سکوت و همراهی کشورهای غربی، هر شکلی از جنایت را مباح می‌دانستند. جبهۀ جنگ آن‌قدر ترسناک بود که هر کس پایش به لبنان باز می‌شد در نگاه اول به شهادت فکر می‌کرد. وحید یامین‌پور هم از این قاعده مستثنی نبود. او به لبنان رفت برای روایت اما این روایت‌های روزانه، در نهایت تبدیل به کتابی به نام «عربیکا» شد. به بهانه تشییع پیکر شهیدان سیدحسن نصرالله و سیدهاشم صفی‌الدین با او درباره کتابش به گفت‌و‌گو نشستیم. متن این گفت‌و‌گو را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

این مصاحبه قرار است بخشی از پرونده‌ای باشد که «فرهیختگان» به مناسبت تشییع پیکر مطهر شهید سید حسن نصرالله منتشر می‌کند. بخشی از سؤالات درباره کتاب «عربیکا»ی شماست و بخشی درباره تجربه شخصی شما در سفرهایتان به لبنان. سفر اخیر شما به لبنان که روایت کتاب عمدتاً مربوط به آن است چقدر طول کشید؟ شما چه زمانی تصمیم به رفتن گرفتید؟
سفر اخیر من به لبنان 9 روز بعد از شهادت سید حسن نصرالله بود. جمعه‌ ششم مهرماه سید حسن نصرالله به شهادت رسید و من یکشنبه هفته بعدش به لبنان رفتم. این سفر هم حدود 15-14 روز طول کشید.

اقامت شما در بیروت بود یا جابه‌جا می‌شدید؟
عمدتاً در بیروت مستقر بودیم چون مأموریت اصلی ما این بود که روزی چند وعده صبح و ظهر و شب ارتباط زنده با شبکه‌های تلویزیونی بگیریم. امکانات در بیروت مستقر بود ولی اقتضائاً گاهی جایی می‌رفتیم، صیدا، البکر و مناطق دیگر را به صورت نیم روز می‌رفتیم و برمی‌گشتیم.

به کتاب برگردیم و به بخش اول برسیم. روایتی که از دیدار خود با شهید سید حسن نصرالله و سفر سال 2003 داشتید، نحیف است. یعنی خواننده می‌گوید بعد این دیدار چه اتفاقی افتاد؟ ما یک وقفه زمانی داریم و بعد به حوادث اخیر می‌رسیم. از این دیدار و سفر 2003 به صورت خاص برای ما بگویید. اولین تجربه شما به لبنان بود و این سفر چطور تدارک دیده شد؟
داستان این را در کتاب بیان کردم. من 24 ساله و دانشجوی رشته حقوق بودم. در دانشگاه تهران یک همایش بین‌المللی دانشجویی مرحوم آقای محتمشی برگزار می‌کرد. آقای محتشمی رئیس دبیرخانه حمایت از فلسطین در مجلس شورای اسلامی بودند و برای سال‌های متمادی این کار را می‌کردند و بعد از ایشان نیز مرحوم آقای شیخ‌الاسلام مسئول این امر بودند. آقای محتشمی این همایش را تدارک دید و فراخوان را به صورت اتفاقی دیدم یکی از موضوعات نظر من را جلب کرد که دیوان کیفری بین المللی یا ICC دیوانی بود که به تازگی اساسنامه آن را جمهوری اسلامی امضا کرده بود و برای ما دانشجویان حقوق مسئله بود که به آن بپیوندیم یا خیر؟

من این را از نظر درسی مطالعه کرده بودم. گفتم به صورت موردی بررسی کنیم که این را می‌توان تطبیق داد و پرونده جنایت رژیم صهیونیستی را می‌توان ذیل این 4 مورد بررسی کرد یا خیر؟ مقاله‌ای تهیه و به دبیرخانه همایش دانشجویی ارسال کردم؛ پذیرفته شد و اتفاقاً در افتتاحیه همایش که دانشجویانی از فلسطین و لبنان و سوریه و جاهای دیگر آمده بودند و به عنوان اولین ارائه در افتتاحیه گنجانده شد که سفیر فلسطین و غیره نیز حضور داشتند. این خلاصه ماجراست. جایزه مقالات برگزیده اعزام آن گروه به سوریه و لبنان در روز قدس بود. ما برای روز قدس، به سوریه اعزام شدیم. در همان سفر با خالد مشعل که در دمشق بود، دیدار کردیم.

شهید رکن‌آبادی آن زمان کاردار ما بود و ما میهمان شهید رکن‌آبادی بودیم. منتها چون روایتی از این‌ها نداشتم و گفت‌وگوی من با خالد مشعل یا شهید رکن‌آبادی را به یاد نداشتم بنابراین اسمی از این بزرگواران در کتاب نیاوردم ولی راهپیمایی روز قدس را در یرموک بودیم و در نماز جمعه فلسطینیان شرکت کردیم. بلافاصله هم به لبنان رفتیم و چون این هیئت اعزامی از سوی مجلس شورای اسلامی در ایران به حساب می‌آمد به لحاظ دیپلماتیک برای ما تشریفات ویژه‌ای در نظر گرفته بودند. برای همین امکان دیدار با شهید سید حسن نصرالله فراهم شد و کل سفارتخانه در خدمت این گروهی بود که از ایران اعزام شده بود.

سید حسن نصرالله در سال 2003 رهبر جوانی بود که توانسته اسرائیل را از خاک جنوب لبنان بیرون کند ولی شمایل کاریزماتیک پسا 2006 را نداشته است و همچنین شخصیت او درگیر مسائل و حواشی پسا بهار عربی و جنگ سوریه هم نشده بود. سید حسن نصرالله 2003 چه شکلی بود و در کانتکس جامعه لبنان و شیعیان لبنان چطور فهم می‌شد؟
برای ما شمایل بود یعنی حتی پیش از 2000 برای کسانی که در فضای انقلابی بودند، حزب‌الله لبنان موضوع ویژه‌ای بود و شخصیت سید حسن نصرالله شخصیت ویژه‌ای دیده می‌شد. بنابراین واقعاً ما ذوق زده بودیم از اینکه می‌توانستیم سید حسن نصرالله را ببینیم در عین حال که محاسن سید هنوز سیاه و جوان بود. با این وجود ما خیلی خوشحال بودیم که این دیدار اتفاق می‌افتد. شاید اولین مواجه من با بیروت و ضاحیه و لبنان این بود که تازه آنجا تماشا کردم و با چشم خود دیدم که حزب‌الله و سید حسن نصرالله در بیروت به عنوان یک کشور به بخشی از مردم آن کشور و فرهنگ آن کشور و سیاست آن کشور مربوط است و این‌طور نیست که مثلا شما در خیابان‌های تهران می‌روید، ممکن است در شمال غربی و جنوب غربی عکس رهبر انقلاب یا امام شهدا یا شهدا را ببینید و این یکپارچگی فرهنگی در فضای شهری سایه انداخته است.

در بیروت اصلاً شاهد این نبودید و ممکن بود یک فردی به صورت توریستی به بیروت سفر کند و شاید سه روز در بیروت بتواند به عنوان گردشگر بچرخد و هیچگاه یک تصویر از سید نبیند یا از شهدای حزب‌الله هم تصویری نبیند. به نظرم این آغازی برای مطالعه جدی‌تر بود درباره اینکه حزب‌الله و جبهه مقاومت حقیقتاً در آنجا و در آن جغرافیا و متن سیاست چه جایگاهی دارند و مشکلات آنها چیست؟ فهم من از آن موضوع واقع‌بینانه‌تر شد. چند سال بعد سفری با همسرم به بیروت رفتم و دقیقاً این سؤال را همسرم پرسید. این سفر در اواخر دهه 80 بود. از من پرسید چرا من هر چه نگاه می‌کنم عکس سید حسن نصرالله و رهبران حزب‌الله را در بیروت نمی‌بینم؟

به نظر شما در فریم کردن تصویر لبنان، نه حزب‌الله، حتی حزب‌الله در فضای فارسی چه اشتباه‌هایی رخ داده است؟ فضای رسانه‌های جریان اصلی فارسی داخل ایران، لبنان را چطور روایت می‌کنند؟ این چقدر با تصویر واقعی لبنان مطابق است؟
چه فارسی و چه غیرفارسی ارزش‌های خبری اقتضائی دارد که نور را در جایی می‌تابانید که مسئله در آنجا وجود دارد و مهم‌ترین مسئله در منطقه ما، مسئله جنگ، انفجار، ترور و امثال آن بوده است. ما معمولاً از این نقطه با فلسطین تماس پیدا کردیم حتی از خود فلسطین تصاویری را که در اینستاگرام مثلاً از کرانه باختری است، ببینید متحیر می‌شوید که این فلسطین است که چنین شهر و خیابان‌هایی دارد و برای زندگی جای دیگری است. چون ارزش‌های اولیه این اقتضا را داشته که لحظه ترور را نشان دهد. رسانه‌های جریان اصلی با ما نیز این کار را می‌کنند. به عنوان مثال تصویری که ما از پاکستان داریم.

ما نه با پاکستان دشمن هستیم و نه دشمنی داریم ولی تصویر یک ایرانی از پاکستان چیست؟ به نظر می‌رسد کار رسانه و ژورنالیسم همیشه این است. شاید نشود انتظار داشت برای مخاطب عام فرصت این پیش بیاید که از فرصت پیچیدگی‌های امر سیاست در لبنان بگویید و شاید حوصله‌اش نشود. با این وجود اگر از من بپرسید که آیا ما گفتیم یا اهتمامی داشتیم؟ می‌گویم بله! خود من برخی از اطلاعاتی که درباره تاریخ سیاسی لبنان یا بافت جمعیتی لبنان لازم داشتم، از برخی از برنامه‌های تحلیلی و مستندهایی گرفتم که خود تلویزیون پخش می‌کرد. به طور مثال در ایام جنگ چند ماهه اخیر شبکه مستند، مستندهای بسیار خوبی درباره پیچیدگی‌های امر سیاسی در لبنان، درباره گذشته لبنان، درباره جنگ داخلی لبنان، درباره شکل‌گیری تشکیلات حزب‌الله پخش کرده است.

نمی‌دانم مخاطب داشته یا خیر ولی در راستای وظیفه خود که پخش مستندهای تحقیقی است، این کار را کرد. اینکه در شبکه خبر یا بخش‌های خبری رسمی رسانه امکان این تصویر را داشته باشیم شاید با اقتضائات ژورنالیسم جور درنیاید ولی تصویر مخاطب ایرانی از لبنان و حزب‌الله تصویر کاملی نیست. کما اینکه تصویری که ارائه شده با آسیب‌هایی که رسانه‌های آلترناتیو به آن زدند، خیلی تصویر کج و معوجی شده است یعنی چه؟ اگر از این سو نگاه کنید یعنی کسانی که همگرا هستند، تصویر کاملی ندارند و کسانی هم که همگرا نیستند تصویر کاملی ندارند.

پس چرا بچه حزب‌اللهی ما دچار سوءتفاهم‌هایی می‌شود وقتی این اتفاق برای فرودگاه بیروت می‌افتد؟ یا در جریان تشکیل دولت لبنان یا وقتی این تناقض‌ها در سطح خبر خود را نشان می‌دهد؟
شاید فرصت خوبی برای گفتن این‌ها باشد. آموزش همیشه فرصت مناسبی ندارد و به نظر من الان فرصت خوبی است؛ یعنی به این بهانه شاید گفت‌وگوی ویژه خبری درباره این بافت سیاسی شروع کند، حرف بزند. ایامی که ما آنجا بودیم سعی کردیم این کار را انجام دهیم یعنی من بی‌پروا درباره این چیزها صحبت می‌کردم، چه در گفت‌وگوهای زنده و چه در یادداشت‌هایی که می‌نوشتم قدری بی‌پروا درباره این که واقعیت این است و ممکن است بخش‌های خبری قدری با گرایش عاطفی یک خبر را به شما منتقل کنند ولی حقیقتی پشت این ماجراست. بنابراین به نظر من الان فرصت خوبی برای ارائه یک تصویر واقع‌بینانه است.

مخاطب کتاب شما چه کسانی هستند؟
من خیلی با خودم کلنجار رفتم که کتاب را از پیچیدگی و ابهام دربیاورم و همواره با خود مرور می‌کردم کسی کتاب را خواهد خواند که فرصت مطالعه تاریخ جبهه مقاومت را نداشته و با قهرمان‌های جبهه مقاومت آشنا نبوده و در نهایت اخبار جنگ را از تلویزیون دیده است. بنابراین تلاش کردم یک کتاب آموزشی بنویسم که از خاطره و روایت به عنوان ابزار کمک آموزشی استفاده می‌کند. نیت من واقعاً این بود و به دوستانی که برای مرور کتاب از آنها کمک گرفتم این نکته را گفتم که شما کتاب را اینطور ببینید که من می‌خواهم کتاب را به کسانی بدهم که یک‌بار از اول تا آخر وقتی می‌خوانند ماجرا در مشت آن‌ها قرار گیرد که طوفان الاقصی چرا باید اتفاق می‌افتاد و سؤال اول این بود و سؤال دوم اینکه ما پیروز این صحنه هستیم یا شکست خورده این صحنه؟

این‌ها سؤالات اصلی بود و کتاب باید از پس پاسخ این سؤالات برمی‌آمد و نمی‌توانست خیلی مبهم و پیچیده و حرفه‌ای باشد. می‌شد من جزئیات زیادی به این کتاب اضافه کنم. این کتاب می‌تواند 100 صفحه بیشتر باشد و تشریح جزئیات صحنه‌ها باشد ولی من تقریباً تمام این جزئیات را به نفع روایتی که باید در ذهن نقش می‌بست، حذف کردم که معلوم شود این کتاب یک کتاب توصیفی که صرفاً خاطراتی در یک مقطع از تاریخ باشد، نیست. بعدها اگر کسی می‌خواهد این کتاب را بخواند این کتاب را به عنوان کتابی که در متن یک حادثه نوشته شده باید ببیند و بخواند.

لبنان بدون شهید سید حسن نصرالله را چطور دیدید؟
نمی‌دانم و آدم در ضیق الفاظ گیر می‌کند و برخی مواقع سخت است. شاید هنوز هم نتوان جواب داد یعنی من فکر می‌کنم هنوز نمی‌توانیم دقیق بگوییم چه اتفاقی افتاده است و خود لبنانی‌ها هم هنوز درست متوجه نشدند که چه چیزی پیش می‌آید. جنگ یک صحنه‌ای را رقم زد که خود جنگ، اخبار جنگ و مصیبتی که در جنگ وجود داشت، به نوعی ذهن و قلب را می‌تواند درگیر خود کند؛ ماجرا سرد نمی‌شد که جای زخم خود را نشان دهد.

من فکر کنم بعد از تشییع فرصت شود به لبنان بعد از سید فکر کرد. تحلیلگر می‌تواند درست تحلیل کند که خلاء قدرت چه اتفاقی را رقم می‌زند؟ حزب‌الله ضعیف می‌شود یا نمی‌شود؟ ولی من هنوز به این فکر می‌کنم که به گمان من صدها شهید در جنوب لبنان است که اینها باید تفحص شوند و هنوز سرنوشت‌شان معلوم نیست. یکی از دوستانی که با هم همسفر در لبنان بودیم و همسر ایشان لبنانی است، به من زنگ زد.

دو برادر خانم‌های ایشان در جنوب شهید شده بودند و هر دو مفقودالاثر هستند. به من زنگ زد و گفت یکی با DNA پیدا شده است و حالا در تهران می‌خواهند مراسمی برای ایشان بگیرند. صدها خانواده در لبنان هستند که اعضای گمشده دارند. می‌خواهم بگویم تراکمی از موضوعات و مسائل هنوز برای حزب‌الله وجود دارد که درگیر آن است و نه فرصت سوگواری برای آن پیدا کرده و نه فرصت تحلیل آن را پیدا کرده است. نمی‌دانم چطور باید به حزب‌الله بعد از سید فکر کرد؟ باید درباره آن فقط شعر گفت یعنی فعلاً باید شعر بگوییم تا بعداً بتوان بیشتر درباره آن حرف زد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − 6 =

دکمه بازگشت به بالا