دفاعیه بیونگ از عشق در روزگاری که همهچیز کالاست!

بیونگ در کتاب «تقلای اروس» میکوشد دفاعیهای از عشق انجام دهد و آن را جدیتر از اندیشیدن به مخاطبش بنمایاند: «برای اینکه بتوانیم فکر کنیم، ابتدا باید دوست داشته باشیم و عشق بورزیم.»
«در سالهای اخیر بارها اعلام شده که عمر عشق به پایان رسیده است» این جمله ابتدایی کتاب «تقلای اروس» اثر بیونگ چول هان است. بیونگ فیلسوفی اهل کره جنوبی است که از او به عنوان فیلسوف نسل جدید یا فیلسوف توییتری یاد میکنند. او در کتاب «تقلای اروس» تلاش میکند درباره عشق و تهدید آن در روزگار کنونی و کالایی شدن همه چیز حرف بزند. البته او به سبک خودش از این ماجرا حرف میزند. نوشتههایش طوری است که نیاز به دانش بالای فلسفی ندارد و شاید واقعاً هم طوری مینویسد که نسل جدید و جوان بتوانند با او ارتباط برقرار کنند. بیونگ آثار متعددی دارد. او به جای تألیف کتبی برای خواندنهای طولانی مدت و با اصطلاحات سنگین، کتابهای سریع و دقیق ارائه میدهد. همین سریع و دقیق بودن شاید تصوری ایجاد کند که کتب او فاقد عمق لازم است ولی وقتی به نوشتههای او بنگریم میبینیم که چنین نیست و نویسنده خواننده فعالی را طلب میکند تا بتواند با اثرش ارتباط برقرار کند و به عمق معنایی که آفریده راه پیدا کند.
«تقلای اروس» دفاعیهای است از عشق. بیونگ در این کتاب کمحجم تلاش میکند با پیکرهبندی مسائل در کنار نقد وضعیت موجود به صورتبندی مسئلهای که طرح میکند و آن پایان عمر عشق است دست پیدا کند. او از طول و تفصیل دادن در مباحش دوری میکند و همین سبب میشود این کتاب در قیاس با دیگر کتب نظری موجود کتابی خوشخوان به نظر بیاید و هر خوانندهای را به سمت خود جذب کند. او معتقد است که عشق در موقعیت انکار خویشتن ظهور پیدا میکند و در دورانی که «سوژه خودشیفته» ظهور یافته، «دنیا فقط خلاصهای از خویش خودشیفته است». او به نقد خودشیفتگی میپردازد و افسردگی را دنباله خودشیفتگی میداند و بیجهت نیست که افسردگی را بیماری روزگار مدرن مینامند. بیونگ در این کتاب نشان میدهد تا زمانی که خودبنیادی بر همه شئون زندگی فرد سایه انداخته و امور برایش وقتی معنادار میشوند که فقط خودش به چشم بیاید طبیعی است که «دیگری» که محل ظهور و بروز عشق است معنایی ندارد و «عشق به پایان راه میرسد». او بر این باور است فرد خودشیفته «دنیایی ندارد که در آن زیست کند، چون «دیگری» ترکش کرده است.» او از دل همین ماجرای خودشیفتگی نقبی به ایده «موفقیت» میزند. کلیدواژهای که این روزها همه در هر کوی و برزن میشنویم و هرکسی را میبینیم دنبال الگو و اکسیر موفقیت است و عدهای هم در قامت رویافروش ظاهر میشوند تا نسخه موفقیت در یک شب را به افراد بفروشند. در حالی که بیونگ معتقد است: «به موفقیت رسیدن «یکی» را در مقابل «دیگری» معتبر میکند.» به زبان ساده اینکه فردیت فرد در برابر دیگری با موفقیت اصالت پیدا میکند. او در ادامه مینویسد: «به همین سبب دیگری از دیگری بودن تهی میشود و به تبلور «یکی» تقلیل پیدا میکند… این منطق برای بازشناسی آدمی، سوژه کامیاب خودشیفته را هر چه بیشتر به دل منیت میکشد. پیامدش میشود افسردگیای که تلقینکننده موفقیت است، سوژه کامیاب افسرده چنان در خود فرو میرود که خفه میشود. در مقابل، اروس تجربه دیگربودگی دیگری را ممکن میکند. این باعث میشود «یکی» از دوزخ خودشیفتگی بیرون بیاید. همین امر باعث ظهور ارادی از خودگذشتگی و تخلیه خود میشود. فرایند بیداری، سوژه عشق را در بر میگیرد. این موضوع با احساسی از قدرت همراه است، احساسی که به دست آوردن «یکی» نیست، بلکه هدیه دیگری است.» او خودبنیادی را عامل مهمی در پایان عمر عشق میداند. او بر این باور است عشق زمانی تجلی پیدا میکند که خودشیفتگی به کنار رود و جای آن را از خودگذشتگی ارادی بگیرد.
او در ادامه سراغ ایده کامیابی و موفقیت میرود. او کامیابی و موفقیت را در تعارض با عشق میداند. در ادامه ایده قبلی که عشق را عرصه ظهور «دیگری» میداند کامیابی و موفقیت را عرصه تاختوتاز فردیت میداند. «در جامعه کامیاب، فعل «میتوانم» به طور کامل حاکم است، درست در مقابل جامعه انضباطی که چیزهایی را منع میکند و فعل «باید» را در مقابلش قرار میدهد. بعد از حد مشخصی از بهرهوری، فعل باید به نهایت خود میرسد. برای افزایش بهرهوری، فعل «میتوانم» جایگزین میشود… سوژه کامیاب به عنوان کارآفرین خویش تا جایی آزاد است که تحت سلطه و استثمار دیگری در نیاید، هرچند سوژه واقعاً آزاد نیست چون حالا گرفتار خوداستثماری است. این کار را هم با اراده آزاد خودش انجام میدهد. استثمار سرخود تاثیرگذارتر از استثمار با نظارتی نزدیک است، چون استثمار سرخود با احساس آزادی است. این امر استثمار بدون سلطه را ممکن میکند.» بیونگ با نقد سرمایهداری لجامگسیخته تلاش میکند آن را در تقابل با ظهور عشق بنامد و به همین خاطر با پیش کشیدن سوژه کامیاب خودشیفته که حالا در نقش کارآفرینی که «فعل میتوانم» را صرف میکند او را برده آزادی میداند که زیر سلطه است. «نظام نئولیبرالیستی ساختار اجباری خودش را در پس آزادی ظاهری فرد پنهان میکند و فرد دیگر درک نمیکند سوژه چیز دیگری شده». بیونگ به این هم اکتفا نمیکند و حتی به ساز و کار جوامع ظاهراً آزاد که به دنبال کسب موفقیتاند هم میتازد و در مقام دفاع از فرد ناموفق برمیآید و مینویسد: «ترفند این است هرکسی ناموفق میشود تقصیر خودش است و باید به تنهایی گناهش را تحمل کند. هیچکس دیگری را نمیتواند برای شکست سرزنش کند.» بیونگ با وجود اینکه خیلی سریع و کوتاه از روی موضوعات گذر میکند ولی لخت و عریان به مباحث میپردازد و تازیانهاش را بر سر مفاهیم پایین میآورد.
بیونگ از تغییر معنا و مقصود عشق به کامجویی جنسی سخن میگوید. او لذت را نفی نمیکند ولی از طرفی «باید» ی شدن آن را به چالش میکشد. او به این ماجرا هم به چشم یک دستاورد دنیای جدید نگاه میکندبیونگ در ادامه بعد از اینکه موفقیت و کامیابی و تعارض آنها با عشق را آشکار میکند و آن را پروژهای نئولیبرال معرفی میکند سراغ امر جنسی میرود. «امروزه تمایلات جنسی صورت مقبولی از عشق شده و به همان میزان، گوش به فرمان دستور. رابطه جنسی یعنی کامیابی و کارآیی. و لَوندی نماینده سرمایهای است که باید بیشتر شود. بدن، با ارزش ظاهریاش تبدیل به کالا شده است. در همین بین «دیگری» به شیء برانگیزانندهای تبدیل شده است. وقتی دیگری بودن از دیگری کسر میشود، نمیشود عاشقش بود، فقط میشود مصرفش میکرد. به همین سبب دیگری حالا فرد نیست، تبدیل به شیای با اجزای جنسی شده است.»
او ازدحام امروز را محصول همین وضعیت تهی بودن از «دیگری» میداند که به لطف وجود شبکههای اجتماعی به دست آمده و افراد به اشتباه در آن در پی کسب دیگریاند ولی بیخبر از اینکه با دست خویش مشغول محو همین «دیگری» اند. «توانایی تجربه دیگری به مثابه دیگری بودگی از دست رفته. با ابزار شبکههای اجتماعی در تلاشیم دیگری را تا میتوانیم به خودمان نزدیک کنیم تا هر فاصلهای را میان خود و او کم کرده و ایجاد همجواری کنیم ولی این بدان معنا نیست که دیگری را بیشتر داریم، به عکس ما دیگری را محو میکنیم.»
بیونگ در این کتاب تلاش میکند با فرازهایی کوتاه نشان دهد که ساز و کار دنیای جدید عشق را به انزوایی برده که شاید در طول تاریخ بیسابقه است. او تلاش میکند با نور تاباندن بر آن انزوا ما را از این حال نجات دهد و بیدارمان کند. او شاید تلاش میکند پاسدار آخرین نفسهای چیزهایی باشد که به زندگی معنا میدهد. او با نوشتن از عشق و ایستادن مقابل مفاهیمی مثل «هرزهنگاری» و «شبکه اجتماعی» تلاش میکند نشان دهد که آنچه به زندگی و حتی اندیشه معنا میدهد فقط عشق است.
او از تغییر معنا و مقصود عشق به کامجویی جنسی سخن میگوید. او لذت را نفی نمیکند ولی از طرفی «باید» ی شدن آن را به چالش میکشد. او به این ماجرا هم به چشم یک دستاورد دنیای جدید نگاه میکند: «امروزه عشق در حالتی مقبول، به دستورالعملی برای لذت بردن تبدیل شده است. عشق بیش از هرچیزی باید بتواند احساس رضایت را برانگیزد. دیگر در خودش پیرنگ، روایت یا درام ندارد، فقط احساس و تحریک غیرمنطقی دارد.»
با همه اینها نمیتوان انکار کرد که عشق امری قابل پیشبینی نیست «عشق امر ممکن نیست که بر اساس ابتکار ما باشد، بیدلیل است، هجوم میآورد و زخمیمان میکند.» بیونگ در کتاب «تقلای اروس» میکوشد دفاعیهای از عشق انجام دهد و تفکر را به عشق گره بزند و آن را جدیتر از اندیشیدن به مخاطبش بنمایاند: «برای اینکه بتوانیم فکر کنیم، ابتدا باید دوست داشته باشیم و عشق بورزیم.» عشقی که در ابتدای اثرش یادآوری کرده بود که عمرش به پایان رسیده را با تفکر گره میزند تا نشان دهد انسانیتر و حیاتیتر از عشق وجود ندارد.
منبع: مهر