خندههایی که دوست نداری تمام شود/گپی با راوی مشهور شاهنامه
چند ساعت در منزل «امیر رادیو»

فقط چند لحظه چشمانتان را ببندید و این دو بیت ناب از حافظ را با صدای یکی از خوشآوازترین گویندگان رادیو مرور کنید. نگران نباشید، اگر تصورش سخت است، کمی پایینتر ویدئویی انتظارتان را میکشد تا این شعر را با صدایی واقعی و منحصربهفرد بشنوید.
«سلامی چو بوی خوش آشنایی … بدان مردم دیدهٔ روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان … بدان شمع خلوتگه پارسایی»
استاد امیر نوری، یکی از خوشصداهای بیبدیل روزگار، این شعر را برای مخاطبان ایسنا خوانده است. میدانیم که در خبررسانی حرفهای، به کار بردن القابی چون دکتر، مهندس و استاد خطاست، اما برای نام «امیر نوری» این خطا هم گویا رواست.
ابتدا قرار بود به ایسنا بیاید اما وقتی خبردار میشویم به دلیل وضعیت جسمی توان حضور در مراسم تجلیلش در یکی از فرهنگسراها را هم نداشته است، بیدرنگ راهی دیدارش میشویم.
در یکی از محلههای قدیمی خیابان انقلاب، به خانهاش میرسیم؛ خانهای بزرگ با حیاطی نوستالژیک و فضای دلانگیز از نوع زندگی ایرانی؛ همان تصویرهای آشنای حوض آبی، درختان تنومند و سنگفرشهای موزاییکی. اما کمی بعد خواهید دید که همین خانه، که ما آن را «سرزمین عجایب» مینامیم، این روزها چگونه بلای جان استاد شده است.
همسر مهربان و هنرمند امیر نوری، در را به روی ما میگشاید. با دیدن آنچه مقابل چشممان نقش میبندد، مات و مبهوت میشویم؛ گویی به سرزمین عجایب قدم نهادهایم. دیوارها تا به سقف پر از تابلوهای نقاشی است که خانم خانه به همراه دخترش کشیدهاند. خانه سرشار از رنگ و بوی زندگی است. روی میز، خوراکیهای خوشمزه، خنکای مطبوع یک پارچ آب یخ و ظرف طالبیهای تازه در تابستان خودنمایی میکنند. رنگها از در و دیوار میرقصند و خستگی روزانه از جانمان میزداید. با شور و اشتیاق، آماده شنیدن صدای گرم استاد میشویم.
خودش را اینطور معرفی میکند:
«من، امیر نوری هستم؛ البته در شناسنامهام «غلامعلی» ثبت شده است. قبلِ من دو فرزند در همان کوچکی از دنیا رفتهاند و پدر و مادرم من را به عنوان غلام حضرت علی (ع) نام نهادهاند تا زنده بمانم.»؛ نگاهی از سر شیطنت به ما میکند و با خنده دلنشینش ادامه میدهد: شاید به همین دلیل هم زنده ماندهام.
کمی مکث میکند؛ چشمانش نشان میدهد که سعی دارد چیزی را بهخاطر بیاورد، سکوتش را نمیشکنیم، بعد از مدتی ادامه میدهد:
«من متولد سال ۱۳۱۷ هستم و در سفرهایی که پدر و مادرم داشتند در الیگودرز به دنیا آمدم اما آنجا را اصلا به یاد ندارم. پدر من کارمند دولت بود و به رادیو زاهدان منتقل شده بود. من هم در رادیو زاهدان مشغول به کار شدم. پس از مدتی پدرم به تهران بازگشت و من هم به تهران بازگشتم. در رادیوی نیروی هوایی در انتهای خیابان نیروی هوای مشغول به کار بود من هم رفتم به آنجا و شروع به کار کردم. از اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۲ به رادیو ایران آمدم و از همان زمان یکسره در رادیو ایران هستم.»
عبارت «یکسره در رادیو» را که میگوید، افتخار در صدایش موج میزند. برای امیر نوری «یکسره»، به اندازه بیش از نیم قرن قدمت دارد.
از او میپرسیم که دقیقا چند سال در رادیو هنرنمایی کرده است؟ همان خندههای شیرینش را تکرار میکند و میگوید، «بالای ۶۰ سال است» و بعد با تاکید میگوید «بله!» که به زبان امروزیتر، همان «ما اینیم!» خودمان میشود.
«آقای نوری در همه این ۶۰ سال نگران نبودید که روزی برسد که رادیو دیگر شنونده نداشته باشد؟» با آرامش پاسخ میدهد: «همهچیز اتفاق میافتد، حتی نگرانی هم اگر باشد، زودگذر است، بیشتر خوشی و شادی ماندگار است، اصل هم همین است. هیچوقت نگران پایان رادیو نشدم. چرا تمام شود؟! تا ایران هست و مردم ایران هستند، رادیو هم هست و رادیو شنیده میشود. فقط بستگی دارد به اینکه زندگی چه حالتی داشته باشد. خواست، میل و زندگی مردم چگونه باشد. رادیو با آن شکل پیش میرود و حرکت میکند.»
با افتخار به ما یادآوری میکند، «من تا قبل از جنگ ۱۲روزه، تمام یکشنبه و چهارشنبهها مرتب میرفتم رادیو و البته گاهی هم بچههای رادیو میآمدند اینجا. گاهی چیزهایی ضبط میکردیم.»
پسر استاد نوری ـ پرهام ـ همانند خودش که روزی با پدر به رادیو رفت و همانجا ماندنی شد، در رادیو مشغول به کار است. گوینده باسابقه صداوسیما ماجرای این شغل اجدادی را اینگونه برایمان روایت میکند: پسرم در ساختمان خودمان استودیوی مرتبی ساخت که سالها قبل، گلستان و بوستان سعدی را در همانجا ضبط کردم. آقای دکتر حسن خجسته آن زمان مسوول رادیو بودند. نوارها را بردم رادیو و ایشان گوش کردند، گفتند چقدر صدا خوب است، در رادیو ضبط کردی؟ و من گفتم پسرم در خانه استودیویی ساخته است و آنجا ضبط کردیم. آقای خجسته گفتند، چقدر خوب … ایشان را بیاور رادیو و من هم از فردا پرهام را به رادیو بردم و مشغول به کار شد.»
امیر نوری کل شاهنامه را سالها پیش در رادیو فرهنگ خوانده بود؛ «رادیو با من ۱۲ میلیون قرارداد بست و من خواندم و این نوارها در آرشیو بود. ساختمان رادیو در این سالها جابهجا شده و تغییر مکان داده است. در این جابهجاییها بخشهایی از شاهنامه با صدای من گم شد. از من خواستند که این بخشها را دوباره بخوانم. که من یکشنبهها میرفتم و شاهنامه را میخواندم. قسمتهای عمدهی از شاهنامه که گم شده بود را دوباره ضبط کردیم.»
او ادامه میدهد: «از همه اینها که بگذریم، کارهایی که من کردم و ماندگار شد و در رادیو ماند، مهم است. سالها پیش من و همسرم در دبیرستان درس میدادیم، متوجه شدیم چقدر بچهها در شعر و ادبیات ضعیف هستند. همسرم پیشنهاد داد، امیر اگر بتوانیم از مقطع ابتدایی شعر و ادبیات را ضبط کنیم و تا پایان دبیرستان، بین مدرسهها تقسیم کنیم تا جوانها و خود دبیرها بیشتر آشنا شوند، اتفاق خوبی است. من رفتم وزارت آموزش و پرورش آقای حدادعادل آن موقع معاون بودند، از پیشنهاد من استقبال کردند، من و همسرم شروع کردیم به ضبط کردن شعر و داستان تمام مقاطع تحصیلی و حدود بیش از ۵۰ کاست شد و بین همه ایران تقسیم کردیم.»
عشق و علاقه امیر نوری به ادبیات ایران زمین، سبب شد شاهنامه را ضبط کند، شعرهای حافظ و گلستان و بوستان سعدی را ضبط کند و … .
و از او پرسیدیم روایت کدامیک از این آثار سختتر است؟ پاسخ میدهد: نمیتوان گفت کدام سختتر است، بلکه به نوع تسلط شما بستگی دارد؛ هرچند خواندن شاهنامه با حافظ و گلستان و بوستان فرق دارد.
به اینجا که میرسد، از علاقه و ارادت به همسرش ـ خانم عبادی ـ میگوید و اینکه بدون او خیلی از کارهایی که انجام داده است، امکانپذیر نبود. ادامه میدهد: «مخصوصا در شعرهای مدرسه اگر همکاری همسرم نبود اصلا اتفاق نمیافتاد. فکر و اندیشه از او بود و او اصل داستان را مطرح کرد و من دنبالش رفتم.» مکثی میکند به فکر فرو میرود و اضافه میکند: «همه کارهای اساسی را همسرم انجام میداد … آره … آره.»
به خوبی معلوم است، این «آره … آره» گفتن همراه با یادآوری خاطراتی است که مثل برق از ذهنش رد میشود و نوری را بر چشمانش باقی میگذارد.
میگوید: «یک همکار، مشوق و دوست در همه کارها لازم است؛ مخصوصا اگر آن فرد به آدم نزدیک باشد، مثلا همسر آدم باشد … خُب خیلی تاثیر دارد.»
سوالی از سر شیطنت به ذهنم میرسد: «همسرتان را بیشتر دوست دارید یا رادیو را؟» میخندد و پاسخ میدهد: «هر دو را»؛ برای تغییر فضا اصرار میکنم، «کدام را بیشتر؟»
با جدیت پاسخ میدهد: «بیشتر و کمتر ندارد … بهم ارتباط دارند. خب همسرم مرا بیشتر به رادیو و کارهای ادبی علاقمند کرد. خیلی تاثیرگذار بود.»
همسر استاد نوری وارد این بحث میشود و با خنده میگوید، مثل اینکه خیلی از من میترسد!
به خنده رو به استاد میکنم و میگویم از همسرتان میترسید، نگاهی از سر مهربانی میکند و از همان خندههای شیرینش سر میدهد.
همسر استاد توضیح میدهد: راستش را بخواهید ایشان رادیو را بیشتر از من دوست دارد و من هم به او حق میدهم. کار انسان بسیار مهم است و گاهی همه چیز انسان است و خانواده حتی میتواند در درجه دوم باشد. اگر ایشان چنین حسی هم داشته باشد درست است و اشتباه نکرده.
خود استاد هم حرفهای همسرش را اینگونه تکمیل میکند: بین دو و چند امر مختلف نمیتوان گفت کدام تاثیر بیشتر دارد و ما بیشتر به آن عشق و علاقه داریم؛ همه اینها مجموعهای از زندگی آدم است. هر کدام اگر از این مجموعه کم شود، احساس کمبود میکنیم و این خیلی مهم است.
«دوست نزدیکتان در رادیو چه کسانی بودند؟» پاسخ میدهد: با همه بزرگان رادیو و استادان خودم از جمله تقی روحانی، محمود سعادت، آذر پژوهش و شکوه رضایی، مولود کنعانی و خیلیهای دیگر با هم زندگی کردیم و لذت بردم و استفاده کردم.
چه آموزشهایی از سر گذراندید تا به گویندهای توانا بدل شوید؟ در جواب میگوید: «همه چیزی که لازم بود در پیش استادان ادبیات و رادیو آموزش دیدم. از همان روز اولی که وارد رادیو ایران شدم به من گفتند صدایت خوب است و ماندگار خواهی شد. در همه زمینهها گویندگی میکردم، سالها حتی گویندگی خبر کردم و از خواندن خبرهای مشروح لذت میبردم.»
از امیر نوری میخواهیم تا پیشنهاد یا پندی برای جوانانی که راهش را ادامه می دهند داشته باشد؛خطاب به جوانان میگوید: «باید زبان فارسی را به طور کامل یاد بگیرند. زبان فارسی خصوصیات خاصی دارد و اجزای کوتاه و بلند دارد که در ترکیب شکلهای مختلفی پیدا میکند و عوض میشود. هر کلمه در فارسی بسته به تلفظ، کارکرد خاص خود را پیدا میکند و گوینده باید احاطه کامل داشته باشد.»
«استاد با آثار کدام یک از شاعران ایرانی بیشتر دمخور بودید؟» پاسخ می دهد: «علاوه بر حافظ، مولانا و سعدی، شاعران معاصر خودم دوستانم بودند و یکی از یکی بهتر بودند. آقای نادرپور، اخوان ثالث، احمد شاملو با همه شاعرها دوست بودم و این دوستی در همه جا وجود داشته و دارد.»
سپس لبخند تلخی میزند … «البته کمی حافظهام ضعیف شده است، طبیعی هم هست من هشتاد و خوردهای سال سن دارم و آدم وقتی سنش بیشتر میشود این شرایط هم طبیعی است.»
با قوت حرفش را ادامه میدهد: «دوستی، محبت و عشق و علاقه حاکم بر همهچیز زندگی است. البته گاهی خصومت و دشمنی هم پیش میآید اما همه اینها زودگذر است. آنچه باقی می ماند محبت و صداقت و پاکی است.»
امیر نوری این روزها مشکلی جدی دارد که در پایان با ما در میان میگذارد تا به گوش مسوولان برسانیم و شاید آنها هم چارهای بیندیشند. میگوید: «در مراحل مختلف زندگی گاهی مشکلاتی ایجاد میشود و البته گاهی برطرف میشود … من الان دچار مشکل عجیبی هستم؛ خانهای که در آن زندگی میکنم بسیار محکم و زیبا و بزرگ است اما قدیمی است و از آنجا که در طبقه سوم زندگی می کنم و آسانسور ندارم، شرایط برایم بسیار دشوار شده است. از زمانی که سنم بالا رفت و خصوصا از وقتی دچار سوختگی شدم، رفت و آمد برایم بسیار دشوار شد. اغلب همسرم کمکم میکند، از مسوولان فرهنگی خصوصا مدیران صداوسیما درخواست دارم با کمکی که به بنده میکنند، بتوانم این خانه را بفروشم و امکان زندگی در مکانی را داشته باشم که رفتوآمد برایم راحتتر باشد.»
منبع: ایسنا