داریوش کاردان شوخی با سران را در صداوسیما باب کرد

یادی از «استاد خُرناس» رادیو

محمدباقر رضایی ـ نویسنده برنامه‌های ادبی رادیو ـ در سلسله مطالب آهنگینش درباره بزرگان رادیو، این بار سراغ داریوش کاردان رفته و نوشته است: داریوش کاردان، چهره ماندگار طنز رادیو، در برنامه‌هایش به اوج شهرت رسید و با وجود محبوبیت و تأثیر گسترده، هرگز از اصول حرفه‌ای و استانداردهای خود عدول نکرد و از غرور کاذب یا افت کیفیت دور ماند.

رضایی یادآور شده است، آنچه درباره این شخصیت‌ها می‌نویسد، تنها شامل ماجراهای حضور آنها در رادیو است و به مشاغل دیگر آنها در بیرون از رادیو نمی پردازد.

طنزواره محمدباقر رضایی درباره داریوش کاردان را که اختصاصی برای ایسنا ارسال شده، به یاد هنرمندان تکرارنشدنی رادیو، می‌خوانید:

 

به یاد طنّازی که طنزهایش یاوه نبود (در ۲۲ پرده)

پرده اول:

آن مجری برنامه های مانا

آن طنّاز زیرک و توانا

آن نویسنده، شاعر، ترانه سرا

آن آشنا به انواع مختلفِ صدا

آن که بی چون و چرا (در حوزه طنز) نابغه بود

و در برنامه هایش ملتزم به قاعده بود.

شوخی و خنده اش طعم درد داشت

و رویکرد تلخ و سرد داشت.

ذاتاً رسانه ای و رادیویی بود

و مطرح کننده مشکلات مردمی بود.

گله های مردم را گوش می داد

و آنها را (زیرکانه) به مطالبش جوش می داد.

سرشار از لطیفه و شعر و داستان بود

و از جفنگ گوییِ برخی مجریان نالان بود.

مطالبِ دستوری را بر نمی تافت

و برنامه های فرمایشی نمی ساخت.

طنزهایش یاوه نبود

و این مقوله به نظرش ساده نبود.

تلاش می کرد و مشام تیز داشت

و عادت به دور بودن از میز داشت.

روی هم رفته مردی ناراضی بود

و از طنزهای مبتذل شاکی بود.

 

پرده دوم:

معرّف بسیاری از هنرمندان بود

و نام محترمش داریوش کاردان بود.

شوخی با سران را در رادیو باب کرد

و آنها را جدّی وادار به جواب کرد.

حرف هایش شوخی اما اساسی بود

و اغلبشان طنزهای سیاسی بود.

وظیفه‌ی رسانه‌ای را نیک، فرجام داد

و رسالت هنری را خوب، انجام داد.

کسی به اندازه او عملکرد اختیاری نداشت

و هیچ کس مانند او حسِ خودمختاری نداشت.

هر چه دلِ تنگش می خواست، می گفت

و آنچه را دستوری بود، نمی گفت.

گاهی کارش را لنگ می کردند

و دلش را برای رادیو تنگ می کردند.

پرده سوم:

برنامه هایش همیشه در اوج بود

و به وجودآورنده ی نوعی موج بود.

برنامه هایش باید تقدیس می شد

و برای آموزش طنزنویسی، تدریس می شد.

خودش به تنهایی، یک دانشگاه بود

و هر برنامه اش نوعی آموزشگاه بود.

برنامه هایش همیشه تعدادی نویسنده داشت،

ولی سرپرستیِ آنها را خودش به عهده داشت.

اغلبِ مطالب و شعرها از قلم خودش صادر می شد

و بر اثرِ استعداد و ذوقش ظاهر می شد.

شایع بود پشتش به جایی گرم است

و مجریِ انتقادهای نرم است.

ولی همه‌ی آنها شایعه بود

و او فقط یک رادیوییِ نابغه بود.

همه‌ی آنها غَرَض بود

و ناشی از مرض بود.

پرده چهارم:

خیلی عجیب است که اغلبِ نیروهای بااستعداد وتوانمند رادیو، بطور اتفاقی وارد این رسانه شده اند.

نه آموزشگاهی رفته اند، نه تحصیلات مرتبط با رادیو داشته اند و نه پول و پارتی را واسطه ی ورود خود به این رسانه کرده اند.

ماجرای ورود کاردان به رادیو، این نظریه را تایید می کند.

می گوید: من فکر می کنم هر کسی یه سرنوشتی داره. این سرنوشت نه ربطی به خانواده داره، نه به تحصیلات و نه چیزهای دیگه!

بالاخره آدم قِل می خوره می افته یه جایی که باید بیفته.

من خیلی اتفاقی بعد از انقلاب گذرم به رادیو افتاد و خیلی اتفاقی گویندگی رو شروع کردم.

هیچ برنامه‌ی از پیش تعیین شده‌ای برای این کار نداشتم. حتی بیرون دنبال کار بودم. الحمدالله نشد و در رادیو موندم.

پرده پنجم:

می‌گوید: من در برنامه عصرانه، دنبال شخصیتی بودم که خل وضع باشه و بتونه هر حرفی رو بزنه.

خودم به عنوان داریوش کاردان نمی تونستم بعضی حرفا رو بزنم.

گفتم باید یک آدمی رو درست کنم که عقل درست و حسابی نداشته باشه و اگه حرفی زد، به حساب خل وضعیش گذاشته بشه.

کاراکتر «استاد خُرناس» تو برنامه عصرانه‌ی رادیو اینطوری درست شد که خیلی هم بی‌ادب بود. حتی پشت میکروفون چایی رو هورت می‌کشید تا همه به خل وضعیش عادت کنن!

 

پرده ششم:

یکی از برنامه سازان رادیو، مرا واسطه کرده بود به «افسانه قیصرخواه» بگویم با او هم همکاری کند.

قیصرخواه رک و پوست گفت: اگه شما هم با کسی مثل آقای کاردان کار کرده باشی، دیگه نمی تونی با دیگری کار کنی! آدم که نمی تونه از صد برگرده به نود و نُه!

پرده هفتم:

یک روز عزت الله ضرغامی، آن موقع که رییس صدا و سیما بود، کاردان را در حالِ اجرای یک برنامه جدی دید.

گفت: آقای کاردان! این کارهای جدی باعث نشه طنز رو فراموش کنی ها!!

او بلافاصله گفت: آقا، من رفتم بیمارستان خوابیدم ترک کردم.

ضرغامی تعجب کرد و نگران شد.

پرسید: چی رو ترک کردی؟

کاردان گفت: آقا تعجب نکنید، طنز رو ترک کردم.

 

پرده هشتم:

زبانش آنقدر تند و تیز بود که در بعضی مصاحبه ها به مصاحبه کننده تاکید می کرد: لطفا از من چیزهایی نپرسید که نتونم به آنها جواب بدم و اگه جواب بدم شما نتونید منتشر کنید!

پرده نهم:

از او پرسیدند: اگه از رسانه کنار گذاشته بشی چه کار می کنی؟

گفت: مغازه جگرکی باز می کنم.

مطمئن باشین در عرض یک سال، به اندازه ۳۲ سال کار هنری پول در میارم. کافیه همه به هم بگن کاردان جگرکی زده، صف می کشن!

پرده دهم:

در برخی از نمایش های رادیویی، گذشته از ده ها نوع صدای آدمیزاد، صدای خروس، روباه، الاغ، گاو، قورباغه و پرندگان و حشرات را هم در می آورد.

وقتی او در استودیو حضور داشت، لازم نبود عوامل فنی برای افکتِ نمایش مثلا صدای ضبط شده‌ی ارّه برقی را پخش کنند.

کاردان آنجا بود و صدای اره برقی که هیچ، صدای مته های بزرگی که با آنها آسفالت خیابانها را متلاشی می کنند را هم از خودش تولید می کرد.

کلکسیون انواعِ صدا بود: رودخانه، درخت، آتش، حتی جلز و ولزِ منقل و کباب و غیره!

 

پرده یازدهم:

حاج محمد قربانی، دستیار داوود پیرنیا در برنامه قدیمیِ گلها، اکنون در سنین فوقِ کهنسالی به سر می بَرَد، اما بزنم به تخته، همچنان سرپا و حواس جمع است.

استاد علی اصغر پورمحمدی به او لقبِ «مدیر کل برنامه های تکراری» داده است.

هر کس با این پیرمردِ «جوان دل» سر و کار دارد، پیر نمی شود.

وقتی از او پرسیدم درباره داریوش کاردان چه می گویی؟

گفت: به نظر من باید برنامه های قدیمیِ کاردان رو تکرار کنن!

گفتم: یعنی منظورِت اینه که جنابعالی رو دوباره ببرن سرِ کار؟

گفت: نه به وَالله! ما که دیگه سِنّی ازمون گذشته و همه چی مون از کار افتاده! منظورم اینه که مدیرای جدید رادیو به جای تکرار برنامه‌های بی خاصیت، برنامه های آقای کاردان رو تکرار کنن. پیدا کردنشون از تو آرشیو قدیمی رادیو کار سختی نیست. اگه بلد نیستن بیان من بهشون یاد میدم هه هه هه…!

پرده دوازدهم:

بهروز رضوی، گوینده سرشناس رادیو لطف کرد و دست‌نوشته‌ی زیبایی (در سن ۷۸ سالگی) درباره داریوش کاردان نوشته بود که این چنین بود: از بهترین داریوش هایی که می شناسم، یکی داریوش کاردان است که علاوه بر کاردانی، اندک نمکی هم دارد که جوفِ صدای بم و گوشنوازش از او گوینده‌ای می سازد که خصوصاً در رادیو به او تشخصی می دهد بیش از یک گوینده. او در زمینه‌های دیگری هم فعالیت دارد: دوبله، تئاتر، سینما؛ که البته هنوز گویندگیش بر سایر هنرهایش می‌چربد.

رادیو برای هنرمندی چون او بهترین جولانگاه است چون در این رسانه، تنها صداست که می مانَد.

برایش آرزوی سلامت و مانایی دارم. با ارادت، بهروز رضوی.

پرده سیزدهم:

داوود جمشیدی تهیه کننده ارشد رادیو، ماجرایی از دوران همکاری‌اش با کاردان را هنوز فراموش نکرده است.

می گوید: ما در برنامه عصرانه رادیو، بخشِ اخبار عربی داشتیم که کلاً طنز بود. خودِ آقای کاردان آن را می‌نوشت و اغلب با اضافه کردنِ الف و لام بر سرِ کلمات فارسی و صدا در گلو انداختن، اجرا می کرد.

مثلاً اولِ این بخش به جای آرزوی تندرستی و روزِ خوش برای شنونده‌ها، می گفت: مع التندرستی و الروزی خوش!!

جالب آن که جمعی، این بخش را جدّی گرفته بودند و تشکر می کردند!

پرده چهاردهم:

داوود جمشیدی نکته دیگری را هم به یاد آورد و گفت: استاد خُرناس، برساخته آقای کاردان بود؛ پیرمردی لوده و بهلول وار که شعر هم می گفت، شعر کلاسیک!

من بر خلاف رَویه معمول، سمفونی های مشهور را برای این بخش انتخاب و پخش می کردم.

همیشه به این بخش که می رسیدیم آقای کاردان با صدای استاد خرناس می گفت: اموات محترم، لطفاً بنوازند!! (منظورش به بتهوون و چایکوفسکی و اینها بود)

 

پرده پانزدهم:

ژاله صادقیان گوینده فراموش نشدنی رادیو هم نوشت: باور می کنین هر چی فکر می کنم نمی دونم در مورد داریوش چی بگم!؟

حرف زدن درباره این موجود، خیلی سهل و ممتنعه!

همه‌ی تصاویر براش کارتونن!

همه، رگه هایی از طنز رو دارن و او کاشف بلامنازع این رگه هاست!

تعداد فراوانی از این آدمها نداریم!!

 

پرده شانزدهم:

فرهنگ جولایی تهیه کننده ارشد رادیو، درباره داریوش کاردان گفت: ما در رادیو برنامه های شاد و تفریحی داریم که مثلاً برای دو ساعت، سه ساعت، شاید حدود ۳۰ نفر بازیگر و نوازنده مشغول کارن که بتونن مردم رو شاد کنن و بخندونن.

ولی آقای کاردان با اطمینان بِهِتون می گم که به تنهایی می تونه چنین کاری رو انجام بده.

من فکر نمی کردم اینقدر توانا باشه.

اون اوایل هر چی می گذشت بیشتر متوجه می شدم که چه اعجوبه ایه!

من خیلی متاسفم از این که ایشون سالهاست کناره! تاسف می خورم برای خودمون و برای مردم که محرومیم از داریوش جانِ عزیز و این که چرا مردم نباید استفاده کنن از هنرش!

داریوش کاردان یک «بامزه ی جذابه»! ولی متاسفانه تلویزیون ایشونو از چنگ رادیو دراُورد.

پرده هفدهم:

باقر معلم، از مدیران سابق ادب و هنر رادیو نیز درباره این هنرمند گفت: داریوش کاردان، کاردانِ بازیگوشی بود!

گفتم: همین!؟

گفت: بنویس هنوزم هست!

پرده هجدهم:

امیر حامد موسوی گوینده جوان رادیو ایران نیز گفت: پدرم همیشه توی خونه، از خاطرات دوران خدمتش در یک نهاد دولتیِ مربوط به مسکن تعریف می کرد.

می گفت یک همکاری داشتیم که مدتی برای کارشناسی اومده بود اداره ما. این آدم اونقدر با حال و عجیب بود که هیچ وقت فراموشِش نمی کنم. وقتی می رفتیم سرِ ساختمونی (مثلا توی برازجان) و کارمون طول می کشید و مجبور می شدیم شب بمونیم، کارگرا رو جمع می کرد و با شیطنت هاش اونارو جادو می کرد.

لهجه های اونارو از خودشونم بهتر حرف می زد و همه عاشقش شده بودن.

یه روز بالاخره از پدرم پرسیدم: حالا اسم این بابا چی بود که اینقدر ازش تعریف می کنی؟

کمی فکر کرد و گفت: اسمش که داریوش بود، ولی فامیلیش، فامیلیش، فامی ی ی لی ش…آهان، کاردان بود!

پرده نوزدهم:

احمد طبعی، گزارشگر پیشکسوت رادیو نیز گفت: داریوش کاردان اونقدر شوخ بود که کسی جرات نمی‌کرد باهاش شوخی کنه.

من خیلی دلم می خواست یه جورایی سر به سرش بذارم و اذیتش کنم، ولی می دیدم اصلا نمی شه سر به سرش گذاشت، چون یه جوری می ذاشت تو کاسه‌ی آدم که نمی دونستی چی بگی!

به یاد ندارم شوخی‌ای باهاش کرده باشم و اون، جواب دندون شکنی نداده باشه! بنابراین همیشه با فاصله باهاش شوخی می کردم که سر به سرم نذاره.

گاهی یه تیکه هایی می پروند، راجع به لباس پوشیدنِ من، راجع به رفتارم و گفته هام چیزایی می گفت، منم اگه رو آنتن نبود جوابشو می دادم، ولی اگه رو آنتن راجع به گزارش هایی که برای برنامه‌اش می‌گرفتم شوخی‌ای می‌کرد، ملاحظه می‌کردم و جوابی نمی دادم.

ولی خارج از آنتن تلافی می کردم.

حالا هم خیلی دوست دارم بیارمش تو برنامه‌ی «میهمان من» و باهاش گفت و گویی بکنم.

می خوام یه حسِ قشنگ ازش داشته باشم.

پرده بیستم:

رضا قربانی، تهیه کننده رادیو به داریوش کاردان لقبِ «مرد هزار لهجه» می دهد.

می گوید: آقای کاردان به اکثر لهجه های مردم کشورمون تسلط دارن و اونها رو دقیقاً مثل خودشون صحبت می کنن.

الانم حیفه که ایشون تو رادیو نیستن!

پرده بیست و یکم:

دکتر فربود شکوهی، استاد زبان و ادب فارسی و مشاور ادبی برنامه های رادیو، ضمن برشمردن انواع طنز و اهداف آنها، متن کوتاه و عجیبی درباره طنزهای داریوش کاردان برایم فرستاد.

بنده به دلیلِ سواد کم، برایشان نوشتم: دکترجان! سپاس. من با اجازه، نظر فاخر و فوقِ ادبیِ حضرتعالی را ساده و به روالِ مطلبم نزدیک می کنم. امیدوارم اجازه اش را صادر بفرمایید.

برایم نوشت: درود. جمله بندی مرا همین گونه بنویسید که من بنوشتم. سپاس.

برایشان نوشتم: دکتر جان، شرمنده! این نوشته‌ی شما باید در جایگاه خاصی نقل شود، نه در مطلب ساده و معمولی ما! اگر تاکید بر آن دارید مجبورم از خیرش بگذرم با کمال تاسف! چون روالِ مطلب را دچار دست انداز می کند.

برایم نوشت: درود. شما شیوه نوشتاری مرا پاس بدارید، هیچ دست اندازی پیش نیاید. بزرگوارید.

بالاخره قبول کردم و حالا متن کامل ایشان را که درباره طنز نویسیِ داریوش کاردان است، عیناً بدون هیچ تغییری نقل می کنم.

نوشته است: «در بنیاد ترخنده(:طنز) داریوش کاردان، آمیغی از آموزاک های هازمانی (: اجتماعی)، فرهنگی و اخلاقی و نمادین است.

ایشان آشکارا از ترخنده بزرگنمایی (: اغراق آمیز) بی مایه دوری بکند و به گفته‌شان در پی «طنز فخیم و دارای پیام» است.

در کارهایشان خِرَدگرایی و درست گرایی هازمانی دیده بشود.

از این است که هشدار و آگاهی درون مایه کارهایشان است.»

 

پرده بیست و دوم:

هر وقت از رادیو آزرده خاطر می شد

در رسانه های دیگر ظاهر می شد.

رادیو با آن که خانه اول و اصلی اش بود،

فقط جبران کننده‌ی درصدی از کسری‌اش بود.

او که سواد و صدای طراز داشت،

به رادیو نیاز نداشت، رادیو به او نیاز داشت.

در رادیو، تا بخواهی، اقتدار داشت

و نزد شنونده‌های این رسانه اعتبار داشت.

می توانست هر پیامی را صادر کند

و آن را برایشان قبولِ خاطر کند.

ولی چون هنرمندی تمام عیار بود،

خط دادن به او دشوار بود.

خودش می بُرید و می دوخت

و اعتبار هنری‌اش را نمی فروخت.

نگهداشتنِ او، راه داشت

و راهِ بدون چاه داشت!

هر جا هست، خدا نگهدارش باشد

و باعث خوشیِ حالش باشد.

منبع: ایسنا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

چهار × سه =

دکمه بازگشت به بالا