کتاب «همسفر آتش و برف»، زندگی و حماسه شهید سعید قهاری از نگاه همسرش

«همسفر آتش و برف» رمانی مستند به روایت همسر شهید سعید قهاری و به قلم فرهاد خضری است که نه‌تنها زندگی یک فرمانده سپاه را به تصویر می‌کشد، بلکه عشق، استقامت و معنویت را در پسِ مبارزه و شهادت تداعی می‌کند.

کتاب «همسفر آتش و برف» اثری از جنس ادبیات پایداری است؛ تلفیقی از مستندنگاری و روایت عاشقانه که زندگی یکی از شهیدان دفاع از خاک ایران را از نگاه نزدیک‌ترین همراهش، یعنی همسرش، بازگو می‌کند.

این کتاب به مخاطب امکان می‌دهد تا فراتر از میدان‌های جنگ، ابعاد انسانی، خانوادگی و معنوی شهید سعید قهاری سعید را بشناسد، جنبه‌هایی که در بسیاری از روایت‌های رسمی کمتر دیده شده‌اند.

«همسفر آتش و برف» رمانی مستند است که خاطرات و زندگی شهید سعید قهاری سعید را از زبان همسرش، فرحناز رسولی، روایت می‌کند.

این اثر، بیش از ۲۵ سال زندگی مشترک فرحناز و سعید را پوشش می‌دهد؛ روزهایی پر از سختی و غربت، مأموریت‌های نظامی، جدایی‌های طولانی و در عین حال عشق، ایمان و امید.

نویسنده اثر فرهاد خضری، با استفاده از گفت‌وگوها، اسناد و یادداشت‌های همسر شهید، تجربه جنگ، فرماندهی و زندگی خانوادگی را با زبانی ادبی به متن آورده است.

کتاب همچنین به صحنه‌هایی از مأموریت‌های نظامی قهاری سعید، از جمله حضور در کردستان و ارومیه و فعالیت‌های بعد از جنگ او، اشاره دارد.

یکی از ویژگی‌های این اثر، استفاده از فناوری «واقعیت افزوده» است؛ خوانندگان می‌توانند با بارکد کتاب، تصاویر، فیلم‌ها و مصاحبه‌ها را روی تلفن همراه ببینند.

کتاب «همسفر آتش و برف»، زندگی و حماسه شهید سعید قهاری از نگاه همسرش

 

شهید سعید قهاری سعید که بود؟

شهید سعید قهاری سعید در ۵ فروردین ۱۳۳۱ در روستای چنار علیا از توابع اسدآباد (استان همدان) متولد شد.

پس از تحصیلات ابتدایی در روستا، خانواده‌اش به همدان مهاجرت کرد تا او تحصیلات متوسطه را ادامه دهد و به‌طور هم‌زمان با تحصیل، به فراگیری علوم قرآنی پرداخت.

او در دهه ۱۳۵۰، پیش از انقلاب اسلامی، قهاری در مبارزات علیه رژیم پهلوی شرکت داشت و پس از پیروزی انقلاب، او در سال ۱۳۵۸ به سپاه پاسداران انقلای اسلامی پیوست و در سازمان‌دهی بسیج استان همدان نقش داشت.

به گزارش ایرنا، در همان سال، به منطقه پاوه اعزام شد تا در نبرد با حزب کومله و دموکرات شرکت کند و همراه با شهید مصطفی چمران در آزادسازی پاوه حضور داشت.

پس از انقلاب، قهاری سعید پست‌های متعددی در سپاه داشت: فرمانده بسیج همدان، جانشین فرمانده سپاه همدان، فرمانده سپاه نهاوند، سپاه در مناطق کردستان و دیگر مواضع عملیاتی.

پس از جنگ تحمیلی ایران و عراق نیز مسئولیت‌هایی مانند فرماندهی تیپ ۱۸ الغدیر و لشکر ۳ «حمزه سیدالشهدا» را برعهده گرفت و در دوره‌ای رئیس ستاد قرارگاه حمزه بود.

شهید قهاری سعید ۵ اسفند ۱۳۸۵ در ارتفاعات «جهنم‌دره» حوالی شهر خوی به شهادت رسید.

از وی چهار فرزند به یادگار مانده است: دو پسر به نام‌های عباس و احمد، و دو دختر به نام بنت‌الهدی و فاطمه.

تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب

مقام معظم رهبری بر کتاب «همسفر آتش و برف» تقریظ نوشته‌اند که اعتبار معنوی و فرهنگی آن را بیش از پیش نشان می‌دهد.

کتاب «همسفر آتش و برف» یک اثر مستند-روایی مهم در عرصه ادبیات دفاع مقدس است که روایت آن، فراتر از داستان جنگ، بر عشق، ایمان، صبر و نقش خانواده در مسیر جهاد تأکید دارد. زندگی‌نامه شهید قهاری سعید، با مسئولیت‌های نظامی متعدد و شخصیت متعالی‌اش، نمادی از ایثار و خدمت بی‌ادعاست.

کتاب «همسفر آتش و برف» در ۳۵۲ صفحه، توسط انتشارات روایت فتح منتشر شده است.

کتاب «همسفر آتش و برف»، زندگی و حماسه شهید سعید قهاری از نگاه همسرش

بخشی از کتاب:

سعید پنج بار مجروح می‌شود و تو دو بار اول را همسرش نیستی.

بار اول توی دهگلان و قُروه در درگیری با حزب دموکرات تیر می‌خورد به دست راستش و یکی از انگشت‌هایش کج می‌ماند.

بار دوم سال ۱۳۶۲، توی یکی از روستاهای سنقر تیر می‌خورد به ران پای راستش و تو او را در بیمارستان سنقر می‌بینی بار سوم سال ۱۳۶۵، توی شلمچه -عملیات کربلای ۵- ترکش می‌خورد به کمرش و تو او را در جوانرود می‌بینی که یکی از دست‌هایش توی آستین بلوزش نیست و لبخند هم می‌زند، می‌گویی: «اِ…پس این دستت رو کجا جا گذاشتی؟»

چند بار از این شوخیها کرده و این بار تویی که شیرین می‌شوی، می‌گوید: «جا نذاشته‌م. وبال گردنمه.»

می‌گویی: «رنگ و روت هم وبال گردنته که این قدر زردچوبه پاشیدی روش؟» می‌گوید: «مهمون دارم یه ترکش کوچولو توی کمرم از بس غُر به جونم می‌زنه، یه کم اعصابم ریخته به هم رنگ صورتم جابه‌جا شده.»

می‌گوید: «چیزی نیست تو نمی‌خواد رنگ و روت رو بپرونی»، اما رد درد را توی صورتش می‌بینی و حتی می‌بینی خودش به بهداری سپاه زنگ می‌زند و جای پانسمان خون‌آلودش را خودش نشان‌شان می‌دهد. به تو فقط لبخند میزند تا هول برت ندارد و این حفره عمیق خون‌آلود را چیزی جز یک زخم کوچک ندانی و تو… اصلا… نمی‌توانی.

می‌گویی: «تو به این می‌گی زخم کوچولو؟ اگه کوچولوئه، چرا نتونستن درش بیارن؟»

می‌گوید: «کوچولو هست اما خطرناک نیست. اگه بدونی توی بدن بچه‌ها چقدر از این ترکش‌ها هست که درش نیاوردن، دیگه این قدر بهونه نمی‌گیری که این یه دونه خیلی زیاده.»

بار چهارم سال ۱۳۶۶ توی حلبچه عراق شیمیایی می‌شود اما اثرش روزهای آخر خودش را نشان می‌دهد بار پنجم سال ۱۳۷۷ توی اشنویه تیر دوزمانه می‌خورد به ران پای راستش، همان جایی که قبل‌ترها خورده بود حتی تو را از شدت درد و عفونت به جا نمی‌آورد و فقط فریاد می‌زد… (صفحات ۱۶۹-۱۷۰)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + هفده =

دکمه بازگشت به بالا