تجربههایی تلخ از جفای خودیها به ادبیات انقلاب
مجله فرهنگی هفت راه-گروه کتاب: احمد شاکری نویسنده، منتقد و پژوهشگر ادبیات فارسی است. از وی آثاری در این سه حوزه منتشر شده است. او در یادداشت زیر نگاهی دقیق و چند وجهی داشته است به جناح مومن فرهنگی در حوزه ادبیات.
اهمیت و ضرورت طرح، اظهار و ترویج پرسشگری در حوزه هنر و ادبیات
ادبیات و هنر در هر کشوری نشات گرفته از نیازی اجتماعی است. حتی اثاری که به صورت فردی خلق شده و شخصیت متعینی را روایت یا توصیف می کنند از این قاعده مستثنی نیستند. نیاز یا خواسته مفهومی عام است که شامل خواسته ها و خواهش های درونی و نیازهای بیرونی در انسان است. بنابر این تا نیازی وجود نداشته باشد اثر هنری توسط هنرمند خلق نشده و خواننده ای نیز نخواهد داشت. اما به هر نحو، این هنرمند است که پیشاپیش مخاطبان اثر هنری خود حرکت می کند. بدین معنی که با طرح و بسط موضوعی، نیازهای جدیدی را در جامعه بوجود اورده یا نیازهای موجود در بطن جامعه را انعکاس داده و پاسخ می دهد. این پاسخ گویی در حوزه هنر، منحصرا با ورود هنر به ساحت جزئیات و تشبیه معقول به محسوس و تاثیر عاطفی و حسی مخاطب همراه است. در حقیقت هنر در ظاهر خود نه با رویکرد عقلانی و استدلالی بلکه با زبان عاطفی و رویکرد تمثیلی با مخاطب مواجه می شود. لذا مخاطب هنر بخصوص در سطح مخاطب عام که از هنر زیبایی و تاثیرگذاری را می جوید، نسبت به پرسشهایی از جنس چیستی نیاز مطرح در اثر هنری، چگونگی طرح و بسط نیاز و پاسخگویی بدان غافل است. حتی مخاطبان حرفه ای و خاص هنر نیز با دید انتزاعی و درک عقلانی و طرح چرایی ها از هنر، به تنهایی و به صورت کافی قادر به یافت پاسخهای پرسشهای پیشین نخواهند بود.
از این رو، سطحی از پرسشها که خاستگاه هنر و ژرف ساخت های فکری و معرفتی ان را تعیین می کند و به معنی شناسی ساخت و ساختمان اثر هنری می پردازد توسط طبقه خاصی از مخاطبان که همان نویسندگان، منتقدان و پژوهشگران است پاسخ داده می شود. فقدان جریان مشخص فکری نقد و پژوهش و پرسشگری هنری در جامعه نه تنها هنر را به هنر عوام زده سوق می دهد، بلکه زمینه را برای وارونگی برخی مفاهیم در حوزه هنر پدید خواهد اورد.
ادبیات داستانی به عنوان پر مخاطب ترین نوع از اثار مکتوب و مادر هنر های پر مخاطبی چون سینما، زمینه مناسبی را جهت بررسی چند و چون پرسشگری فراهم می اورد. ویژگی متمایز این نوع روایی ان است که بیش از دیگر هنرهای روایی در دوره پس از انقلاب در معرض دگرگونی و تغییر واقع شده است. ادبیات داستانی در دوره پیش از انقلاب مشخصا به دو جریان لیبرال و چپ تعلق داشت. این تعلق در تمامی شئون ادبیات داستانی رسوخ کرده بود. به نحوی که این دو جریان نه بازتاب دهنده سنت حاکم در ادبیات روایی ایران و فرهنگ و باورهای این سرزمین که بازتاب دهنده مکاتب نوپدید غربی و بلوک شرق و منظرگاه این مکاتب به انسان در این دو بودند. تعارض ذاتی اندیشه حاکم بر این دو مکتب و نویسندگان پیشرو ان در ایران با اندیشه دینی و ارزشهای انقلاب اسلامی موجب شد، انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و دیگر وقایع مهم در طی دوران پس از انقلاب را که ماهیتی دینی و منبعث از ارزش ها و ارمانهای دینی بود مورد بی مهری و کینه ورزی قرار دهند. از سوی دیگر جریان عظیم انقلاب اسلامی که مرزهای ایران اسلامی را در می نوردید و بازتابهای جهانی پیدا می کرد، حرکتی پویا و تحول خواه و پیش برنده بود که مشتاق هنر انقلابی و ارزشی بود. پیروزی انقلاب و پس از مدت اندکی اغاز دفاع مقدس، چنان پی در پی و غافلگیر کننده بود که اساسا جز درکی از ضرورت تولید هنر و ادبیات متناسب با انقلاب، در دهه اغازین، تصور دقیقی راجع به ماهیت ادبیات وجود نداشت. ضرورت پیش گفته موجب گردید تا نسل جدیدی که در پی قهر جریان شبه روشنفکر نسب به انقلاب از صحنه تولید موقتا کنار رفته بودند اغاز به کار کنند. این نسل نیز با مقوله ادبیات و هنر انقلاب نسبتی تماما تجربی و شهودی برقرار کردند. اینان از بطن دفاع مقدس برخاسته بودند و نسل نوجوان و جوانی محسوب می شدند که انقلاب را درک کردند. حقیقت ان است که شتاب تولید، کلیت ادبیات داستانی انقلاب اسلامی را در ان سالها نسبت به پرسشگری در این باره دچار تعلل و غفلت کرد. البته این امر نه تنها متاثر از شرایط که برخاسته از منظرگاه کلی درباره ارکان موثر در افرینش داستانی نیز بود که اساسا طرح پرسش درباره جوانب، ماهیت، و اسلوب های افرینش ادبی را چندان ارج نمی نهاد. از این منظر که تحلیل غالبی در حداقل دهه اول حیات ادبیات داستانی بود و بعدها نیز در دهه های بعد کما بیش فضای غالب سیاست گذاری و برنامه ریزی در حوزه ادبیات داستانی را به خو اختصاص داده بود، از انجا که پرسش گری و پژوهش در این حوزه مستقیما به تولید اثر منجر نمی شد امری غیر اولویت دار به حساب می امد.
چنین فضایی به همراه نیازی که به صورت فزاینده در ادبیات داستانی کشورمان نسبت به پرسشگری بوجود می امد، موجب شد، ادبیات داستانی در سطحی نازل از یافت و ادراک هنرمندانه فهم شده و تحلیل شود. این امر نه تنها انتظارات مخاطب از ادبیات ناب را هدایت نکرد، بلکه به شبهاتی که از جریان شبه روشنفکری درباره ادبیات داستانی انقلاب اسلامی راه یافته بود دامن زد. اکنون و پس از گذشت بیش از سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، به نظر می رسد برخی از انتظارات درباره داستان و نسبت ان با ارمانهای انقلاب اجابت نشده است. این امر نتیجه کم توجه حوزه ادبیات داستانی به بایدها و نبایدهای خود و هست ها و نیست هایی است که تصویری از داستان مطلوب را ترسیم می نماید. دانشگاهها عموما و به لحاظ سنتی، اندیشه ای را ترویج داده و تثبیت می کنند که کاملا ترجمه ای است. از این رو دانشجویان با الگوهای کاملا ثابت و لا یتغیری از پرسشها و پاسخها مواجه هستند و محافل علمی ما دائما در حال مصرف بی قید و شرط و تماس یک طرفه و غیر فعال با نظریات ادبی غرب می باشند. در چنین فضایی می توان نگاهی دوباره به مقوله جناح بندی در حوزه ادبیات داستانی داشت. ایا این پرسش اساسا پرسش اصیلی در این حوزه بوده و چه نسبتی با مفاهیم بالادستی و پایین دستی خود برقرار می کند؟
نکته ای که باید بدان توجه نمود، مفهوم شناسی “جناح مومن انقلابی و اسلامی است”.
متعلق این تعبیر، مفهومی موسع را پوشش خواهد داد. می توان فرض هایی را درباره این متعلق در نظر گرفت. اینکه این جناح بندی بین هنرمند، هنر، منتقد یا پژوهشگرفرض شده است. در اغاز شکل گیری دوره ادبیات داستانی پس از انقلاب به نظر می رسد بیش از هر چیز به دلیل فقدان مبانی تئوریک هنر، ضرورت چهره سازی و به تبع از دیگر حوزه های غیر هنری، تقسیم بندی ها بیش از هنر به سمت هنرمند متمایل شد. زیرا تلقی می شد هنر گویای درونیات هنرمند است و تقسیم بندی هنرمند به تبع مثل “از کوزه همان برون تراود که در اوست” به تقسیم بندی و شناخت و تمایز هنر متعهد از غیر ان منجر خواهد شد. گرچه نمی توان از برخی از وجوه مشخص این تقسیم بندی و ضرورت های ان در تصمیم گیری های فکری و فرهنگی و بخصوص جریان شناسی ادبیات داستانی غافل بود، اما به نظر می رسد چنین تقسیم بندی ای نسبت به تقسیم بندی مرتبط با هنر (محصول هنری)، تقسیم بندی ای تبعی و فرعی محسوب می شود. تجربه ادبیات انقلاب اسلامی اثبات کرد، تسری دادن آثار تقسیم هنرمند به انقلابی و غیر انقلابی به هنر انقلابی اثار زیان باری را در پی داشته است. زیرا نه تنها تمامی اثار افراد ذیل نویسندگان انقلابی از یک رتبه برخوردار نیستند، بلکه به نظر می رسد برخی اثار نویسندگان انقلابی اساسا نسبتی با انقلاب، ارزشها، ارمانها و مبانی ان ندارد. ضمن اینکه در ساحت هنر، انچه اصالتا اهمیت دارد، هنر است. هنر است که مستقل از هنرمند خوانده شده و واجد درونمایه و جهت گیری است. بنابر این اعتقاد یا ایمان نویسنده نمی تواند به معنای مومنانه یا معتقدانه بودن اثر هنری باشد.
از سوی دیگر، به نظر می رسد متعلق “منتقد” و “پژوهشگر” بیش از “هنر” در این تقسیم بندی رایج دچار بی مهری شده اند. نگرشی که اصالت را به هنرمند یا تولید کننده هنر می داند مایل است با نقد هنرمند به انتهایی تکلیف خود را با اثر هنری روشن کند. در حالی که، تعهد به مبانی و ارزشهای دینی و انقلابی به نحو اصول موضوعه در تحقیقات ادبی، کاملا نتیجه پژوهش را رقم می زند یا در نقد ادبی، مفروضات و بدیهیات اولیه قضاوت نهایی را می سازد. از این رو، بر خلاف منظرگاهی که معتقد است منتقد یا پژوهشگر بی طرف است، باید گفت، وصف مومن و انقلابی به همان میزان که برای هنر ضروری است برای فهم کننده هنر نیز ضرورت دارد. زیرا پژوهشگر و منتقد ملاکهای کلی خود درباره اثر ادبی را از پیش فرضهای خود اخذ می کند. نمونه چنین تلازمی در اثار شبه روشنفکران داخلی فراوان است. به عنوان مثال، جمال میرصادقی که به دیدگاه چپ در ادبیات معروف بوده و کتابهایش به عنوان یکی از مراجع در حوزه عناصر و انواع داستان استفاده می شود یکی از اوصاف قصه های کهن را “خرق عادت” می داند. طبعا با تفاوتی که او میان قصه و داستان نوین قائل است، تلاش دارد مخاطب خود را به سمت پرهیز از این مولفه ها هدایت نماید. او در این باره می گوید: « خرق عادت، در فرهنگ ها خرق عادت به معنای خلاف عادت امده است یعنی انچه با محسوسات عقلی و تجربیات حسی و عینی جور در نمی اید مثل معجزات انبیا و کرامات اولیا که با تجربیات عینی و مشاهدات حسی مطابقت ندارد. در قصه ها حیوانات و اشیا با انسان حرف می زنند و انسان نیز با انها همصحبت می شود. غولی از کوزه کوجپچکی بیرون می اید انسان به صورت سنگ و درخت در می اید و درخت به صورت انسان.»ادبیات داستانی،ص 101. کاملا مشخص است که پیش فرضهای این پژوهشگر نه تنها بومی نیست بلکه نسبتی با اندیشه وحیانی ندارد. به نحوی که او اعجاز انبیاء و کرامات اولیاء را از سنخ بیرون امدن غول از چراغ جادو می داند!
از دیگر چالش های پیش رو در بکار گیری جناح مومن انقلابی اسلامی، وصف هنر مومن و هنر انقلابی است. ملاکهای موجود می تواند در تشخیص ایمان در یک فرد کافی به نظر برسد، اما مسئله در حوزه هنر به اسانی قابل حل نیست. لذا این سئوال مطرح خواهد شد که ایا هنر با ساختار، هنرمند، موضوع و ماده خام یا غایت و درونمایه دینی و ایمانی خواهد شد؟ دشواری این تعریف که جامع و قابل اتکا باشد موجب شده است تا بعضا ادبیات داستانی کشورمان با احتیاط به این حوزه نزدیک شود و به تفکیک هنرمند مومن و انقلابی از غیر انقلابی اکتفا کند. همچنین باید در نظر داشت، مقیاسهای موجود جهت توصیف متعلق در ساحت های پیش گفته تا حدود زیادی نسبی اند. به این معنی که مراتبی از برخی مولفه های هنر انقلابی و هنرمند انقلابی در اثار موجود است. این خود، غرض بکارگیری تعبیر “جناح مومن انقلابی” را به چالش می کشد. زیرا جناح بندی نیازمند ترسیم تعریفی است که مانعیت لازم را داشته باشد.
با وجود نکات پیش گفته به نظر می رسد، ادبیات داستانی کنونی کشور به شدت نیازمند تلاش برای تفکیک جریانهای متفاوت است. دلیل این نیاز را می توان در تجربه چند دهه ای ادبیات در بی توجهی به طراحی ملاکهای روشن در این باره دانست. بکارگیری معیاهایی که به تفکیک نویسندگان انقلابی و غیر انقلابی مبادرت می ورزد ادبیات داستانی را در نوعی سردرگمی و بلاتکلیفی در برخی موارد فرو برده است. به وضوح، مجموعه های فعال در حوزه ادبیات داستانی که به ادبیات انقلاب اسلامی معتقدند، نه تعریف مشخصی از ارزشها در این حوزه داشته و نه راهکار مشخصی در تمایز نویسندگان در اختیار دارند. چنین سردرگمی موجب شده است عموما ادبیات داستانی دچار نوعی افراط و تفریط شود. بدین صورت که برخی دایره هنرمند انقلابی را تا جایی محدود می سازند که اساسا هویت یافتگی این ادبیات مخدوش جلوه داده می شود. و برخی این دایره را چندان موسع می دانند که اساسا ثمره ای بر این تقسیم مترتب نخواهد بود.
اما انچه واقعا اهمیت دارد ان است که در متعلق نویسنده و اثار داستانی سطحی از نویسندگان و اثر به واسطه عناد با اصل انقلاب و ارزشهی اسلامی و همچنین بنیانهای فکری معارض از دایره جناح مومن خارجند. این طیف چندان برای ادبیات انقلاب اسلامی دردسر ساز نبوده اند. به تعبیری، فتنه ادبی که در پی خلط ارزشها با ضد ارزشها و نمایش برخی به صورت برخی دیگر رخ می دهد بواسطه ورود طیفی از نویسندگان و اثار به حوزه جناح مومن است که معیارها قادر به تفکیک انها نبوده یا اراده بکاربرندگان تقسیم قادر به بکارگیری ان نیست.
تجربه ادبیات داستانی انقلاب اسلامی نشان داده است برخی مرزشکنی ها در این حوزه نه توسط نویسندگان شبه روشنفکر شناسنامه دار که توسط منسوبین به هنر مومن و انقلابی رخ داده است. نمونه های ویرانگر ادبیات سیاه توسط کسانی نوشته شده است که بعضا به عنوان داوطلب یا سرباز در جنگ شرکت داشته و ان را با گوشت و پوس خود لمس کرده اند. بنابر این بدون در اختیار داشتن معیارهایی که این ناخالصی ها را از جناح مومن داستان نویس تفکیک کند، عملا گویا کاری انجام نشده است. ضمن اینکه همواره سیاست تسامحی بی جهت یا یارگیری از جناح مقابل از کارکرد تقسیم بندی جناحها به مومن و غیر مومن کاسته است. تجربه نشان داده است که برخی تصمیم گیران سست عنصر و بعضا نا اگاه یا حتی متمایل به جناح شبه روشنفکر با داعیه استفاده از ظرفیت نویسندگان این جناح یا با داعیه جذب و اسیر گرفتن از جناح مقابل این تقسیم بندی را مخدوش ساخته اند. اما انچه عملا رخ داده است ان است که خود داعیه داران این سیاست به دام نویسندگان جناح غیر مومن افتاده اند.
در مجموع به نظر می رسد خطری که از سوی عدم کار تئوریک و تعهد به لوازم اجرایی ان ادبیات داستانی متعهد را تهدید می کند بسیار جدی است. به نحوی که امر بر نویسندگان جوان و بعضا سیاست گذاران دلسوز فرهنگی نیز مشتبه می شود و انها را به افراط و تفریط می اندازد.