علی‌محمد مودب: مُد و سلیقه‌های نادرستی بر شعر سلطنت می‌کنند/ کسی که دلبستگی به انقلاب ندارد، حق نقد ندارد

هفت راهگروه کتاب و ادبیات: علی‌محمد مودب امسال سال جاری با منظومه بلند «دست خون» به نمایشگاه کتاب تهران آمد. او شاعری است که پیوسته در اشعارش مطالبه‌گر بوده و هیچگاه سکوت نکرده است.

این منظومه روایتی از تاریخ از زبان پسر بچه‌ای است که بزرگ می‌شود و اتفاقات را از سر می‌گذراند. در این منظومه خواننده هم لطفات طبع می‌بیند و هم برندگی شمشیر که در معانی اشعار مودب نهفته است.

به بهانه منظومه «دست خون» به این شاعر به گفت‌وگو نشستیم. او در این گفت‌وگو به شعر اعتراض اشاره کرد و از کسانی گفت که شعر اعتراض به آنها متعلق است. از روستایی بودنش یاد کرد و به ممیزی شدن اشعارش نیز نقبی زد. در ادامه مشروح این گفت‌وگو منتشر شده است.

 

 

*همیشه معترض بوده‌ام

«دست خون» را می‌شود در دایره اشعار اعتراضی و مطالبه‌گر و انقلاب اسلامی قرار داد یا اینکه نمی‌شود این شعر را در دسته اشعار اعتراض قرار داد؟

با این دید من همیشه معترض بوده‌ام و این کار نیز به عادت من این بحث‌ها در آن هست بحث‌هایی مانند امر به معروف و نهی از منکر منتهی شاید لطیف‌تر بیان شده اما به هر حال این‌ها نیز به همان جریان شعر اعتراض متعلق است.

احیانا ممکن است اینطور برداشت شود که شعر اعتراض متعلق به جریانی است که علاقه، وابستگی و دلبستگی به حکومت ندارد و آنهایی که معترض به سیستم حکومت هستند شعر اعتراض می‌گویند، اما در مورد شما و برخی دیگر مانند شما شاهد سرایش شعر اعتراض هستیم. اصلا این تقسیم‌بندی درست است که شعر اعتراض را متعلق به جریان مقابل بدانیم؟

هرکسی حق دارد حرف خود را بزند و اعتراض خود را بیان کند ولی تفاوت ما این است که ما این ساختار و نظام را پذیرفته‌ایم و حالا داریم درون این ساختار نقد می‌کنیم و حرف می‌زنیم. شاعر به آن معنا منتقد اجتماعی نیست بلکه بیشتر روایتگر است ولی حال خود را از زمان خود بیان می‌کند در حالی که یک فعال سیاسی یا اجتماعی طور دیگری با اعتراض روبرو می‌شود ولی نویسنده و شاعر در حال بازگو کردن حال خود و جهانی که ادراک می‌کند، است.

من دلبسته تفکری هستم که بعد از امام در این کشور رشد کرد و شکل گرفته و حکومتی که در آن این تفکر هست را دوست دارم ولی در عین حال بسیاری چیزها را بر اساس همان تفکر دوست ندارم و خب بعضا در حکومت و رفتارهای مردم، جامعه و افراد دیده می‌شود که انسان نمی‌پسندد و به نظرم این جنس شعر طبیعی است.

 

 

*کسی که دلبستگی به انقلاب ندارد حق نقد ندارد

ممکن است گفته شود شاعرانی که دلبسته انقلاب اسلامی هستند چرا دیگر باید نقد کنند؟

اصولا نقد برای دوستان است یعنی کسی که دلبستگی به انقلاب ندارد حق نقد ندارد و نقد بعد از عشق و شفقت شکل می‌گیرد و بعد از اینها گفت‌و‌گوی منتقدانه شکل می‌گیرد. اگر مشفقانه نباشد نقد نیست بلکه دشمنی و دشمن‌خویی و درگیری است. نقد صحیح که در ادبیات دینی نیز با عنوان امر به معروف و نهی از منکر از آن یاد شده در انحصار عاشقان است. منتقد اگر مشفق نباشد منتقد نیست باید محبت داشت تا بتوانیم گفت‌وگوی اخلاقی داشته باشیم. اگر قرار باشد انتقادی صورت بگیرد که اخلاقی باشد آن در انحصار عاشقان و اهل محبت است.

دو سال درگیر «دست خون» بودم

در «دست خون» ما با یک منظومه روبرو هستیم. یعنی باید از ابتدا خوانده شود و نمی‌شود کتاب را از وسط باز کرد و اشعار را مانند کتاب‌های دیگر که مجموعه غزل یا مانند آن هستند خواند و کل کتاب شما به هم پیوسته است و باید از ابتدا خوانده شود. در شرایطی که مخاطبان دچار نوعی تنبلی هستند و کمتر به خواندن‌های طولانی رغبت نشان می‌دهند بهتر نبود مضامین را در اشعار کوتاه‌تری سرود؟

خیلی اعتقاد دارم به هر حال آن «حال و شوری» که برای شاعر ایجاد می‌‌شود کار را پیش می‌برد هر چند می‌شود آن را مدیریت کرد. من وقتی «دست خون» را می‌نوشتم واقعا یکی دو سال درگیر آن بودم و نمی‌توانستم آن را تقطیع کنم و جدا شدن از آن برایم راحت نبود. البته روی اجزای آن کار می‌کردم و بازنویسی انجام می‌شد.

یک حادثه بزرگ داشت برای من اتفاق می‌افتاد و دیداری نبود که بتوان آن را قطع کرد و من فقط روایتگر این دیدارها و مرورها بودم. من در شرایطی قرار داشتم که با وضعیت روز جامعه و زندگی شخصی با آن روبرو بودم و برای من جدا شدن امکان‌پذیر نبود. شاید بتوان آن را تقطیع کرد و کارهای کوچکی از دل آن بیرون آورد.

*مُد و سلیقه‌های نادرستی بر شعر سلطنت می‌کنند

در بازار امروز شعر عاشقانه و جوان‌پسند بیشتر مخاطب دارد. اگر شما بیشتر عاشقانه‌هایتان را منتشر می‌کردید هم بیشتر تجدید چاپ می‌شد هم در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شد و لایک می‌خورد. شعر بی‌موضع و غیر مطالبه‌گر می‌سرودید بیشتر مورد اقبال واقع می‌شدید ولی ما می‌بینیم سال به سال که می‌گذرد بر آتش اشعار شما افزوده می‌شود و موضع‌مندتر و مطالبه‌گرتر می‌شود. این موضوع از درون شما نشات می‌گیرد یا بر خلاف جریان حرکت کردن است؟

شاید هردوی این‌ها باشد. یعنی ذغالی در درون من هست که این موضوع از آن شعله می‌گیرد و می‌سوزد. شاید ده سال پیش بعد از نیم ساعت گفت‌وگو به گریه می‌افتادم ولی الان بعد از پنج دقیقه. حوادث روزگار آن ذغال را شعله‌ورتر کرده است. بخشی از آن آگاهی خودم است که می‌بینم و مطلع‌تر می‌شوم و می‌نویسم.

دارم می‌بینم مُد و سلیقه‌هایی بر شعر سلطنت و حکمرانی می‌کنند که درست نیست. خود این حرف که شعر عاشقانه بیشتر مورد اقبال است هم اگر در آن دقیق شویم مثال نقض در آن هست. مثلا مثنوی دارم که وقتی با موسیقی تلفیق شد و به صورت دلکمه خوانده شد بارها دیده و شنیده شد.

*دستگاه‌ها و اهالی فرهنگ کمک کنند جریان‌های مختلف شعر از بین نرود

اهالی فرهنگ و دستگاه‌های فرهنگی باید به گونه‌های دیگر شعر نیز کمک کنند تا جریان‌های مختلف شعر از بین نرود. در دوره‌ای که همه غزل‌زده بودند و من هم می‌توانستم غزل بگویم، سراغ نیمایی رفتم و در مجله «شعر» هم که مسئولیتی داشتم از این قالب حرف زدم و این آگاهی را داشتم که ظرفیت‌های شعر فارسی متعدد هست. من چارپاره، مثنوی و … گفتم. بسیاری از قالب‌های شعری در حال از دست رفتن هستند و به حد خودم جنگیدم و تا جایی که توانستم شعر گفتم و به قدر تلاشی که کردم نقش داشتم و در مقابل این جریان‌ها پیشنهادهای تازه‌ای داشتم.

«دست خون» نیز منظومه است و به اندازه خود راه خود را باز خواهد کرد و تمام تلاش خود را می‌کنیم تا این شعله را روشن نگه داریم و به دست نفر بعد بدهیم.

*صورت اصیل تمدن ما در روستاها قابل مشاهده است

«دست خون» اشعاری روستایی دارد. علی‌محمد مودب در این اشعار و اشعار دیگرش دارای یک حنجره روستایی است، این تاکید بر روستایی بودن نهیبی بر خودتان است تا اصل خود را فراموش نکنید یا اینکه می‌خواهید از آنهایی یاد کنید که در حال فراموش شدن هستند؟

این موضوع نیز دو وجهی است. خب شخصیت من در آنجا شکل گرفته و روی پشت‌بام‌های گنبدی‌شکل بازی کردم و گاهی روی درخت‌های زردآلو خوابیده‌ام. کودکی من آنجا بوده و شخصیت من چه بخواهم و چه نخواهم از جنس آن روستا و فضای آن است. هویت خود را وقتی در جهان شناختم این بافتِ من را تعریف می‌کرد.

بخشی از آن نیز آگاهانه است، وقتی می‌بینیم شهر به سرعت در معرض امواج از خود بی‌گانگی است، مصرف‌گرایی و سبک زندگی که از شرق و غرب عالم در حال وارد شدن است همه این مسائل ناخودآگاه من را درگیر می کند و  آ» ناخودآگاه داشته‌های خود را مطرح می‌کند و حرف می‌زند. من بارها گفته‌ام که در این نبرد فرهنگی، پایتخت‌های ما می‌توانند شهرستان‌ها باشند. هر چند شهرها نیز دستاوردهایی دارند ولی مضراتی نیز دارند.

صورت اصیل تمدن ما در مناطق کوچک‌تر قابل مشاهده است و عشقی که در وجود مردم ما بود را در روستاها و شهرستان‌های کوچک‌تر می‌توان دید.

وقتی با این پدیده روبرو هستیم من آن کودکی را دوست می‌دارم و با تمام عشقم به عنوان یک میراث تا جایی که نفس دارم آن کودکی را به یاد می‌آورم و آگاهانه به آن وفادار هستم.

*ما هم ممیزی می‌شویم

در بخش‌هایی از این منظومه چهار خط نقطه‌چین به جای ابیات گذاشته شده است. به نظر می‌رسد که این اشعار ممیزی شده و بر خلاف تصوری که گفته می‌شود شما که به نظام دلبستگی دارید شامل ممیزی نمی‌شوید هم با ممیزی روبرو شده‌اید.

بله. البته نه به عنوان اعتراض بلکه فقط برای اینکه نشان دهم ما هم که انقلاب و نظام را دوست داریم و اتفاقا نقد هم می‌کنیم مورد ممیزی واقع می‌شویم، بعضی فکر می‌کنند که ما مثلا ممیزی نمی‌شویم و کتاب‌هایمان بدون ممیزی منتشر می‌شود. ممیزی سیستمی است که خوب و بد خود را دارد در جای خود باید درباره‌اش حرف زده شود و گاهی تیغ آن به ما هم می‌خورد.

منبع: فارس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پانزده − 9 =

دکمه بازگشت به بالا