دست نزدن به تیم برنده
حالا و با ساخت دومین فیلم، مهدویان به فرم و سبکی مختص به خود رسیده است که فیلمهای او را با هر اثر سینمایی دیگری متمایز میکند.
او به کمک جنس تصویربرداری فیلمبردارش، هادی بهروز، و البته با هوشمندیاش در انتخاب دوربین شانزده میلیمتری در هر دو اثرش (که حالا استفاده از آن برای هر اثری بعد از دو فیلم مهدویان، یک تقلید محض تلقی خواهد شد) و ریزبینیاش در طراحی صحنه و موقعیتپردازی، شیوهای از واقعگرایی را به نمایش گذاشته است که در اولین نگاه، نظر هر مخاطبی را به خود جلب و از همان دقایق ابتدایی، امتیازی را برای فیلمش ایجاد میکند که هر ضعف ریز و درشتی در ادامهی مسیر را هم بپوشاند.
سبکی که حتی با سابقهی ذهنی مخاطب از تماشای ایستاده در غبار تکراری هم به نظر نمیرسد، چرا که این بار با عنصر بازیگر حرفهای و فرم روایی تازهتر، چیزهایی بیش از فیلم قبلی را هم در چنته دارد.
هرچند مهدویان در فرم اثر، به فرمول امتحان پس دادهی ایستاده در غبار اعتماد دوباره داشته است، اما با این حال فیلمنامه امکان پرداخت بیشتر را دارد، و به نظر میرسد پایبندی افراطی داستان به واقعیات منبع تحقیق خود، به درام اصلی فیلمنامه لطمه زده است. هرچند وقایع در اصل تاریخی خود عین به عین اتفاق افتاده باشند، اما در برگردان سینمایی امکان دستبرد در آنها به نفع پرورش بیشتر درام مجاز و حتی ضروری به نظر میرسد.
ظرفیت فیلمنامه برای پرداخت بهتر و بیشتر اما به مدد اجرای مهدویان همچنان تاثیر عمدهای در ارزیابی کلی از فیلم ندارد، و باید پذیرفت که جهان بینی بصری مهدویان در ماجرای نیمروز هم مانند ایستاده در غبار، عموم نقصهای ریز و درشت اثر را پوشانده، و تماشای آثار او را به تجربهای جذاب تبدیل میکند.
جذابتر از آن اما، وضعیت ما از امروز به بعد است، که منتظر خواهیم بود تا سر و شکل سومین فیلم مهدویان را ببینیم؛ چرا که سومین فیلم هم اگر با همین مانیفست بصری ساخته شود، بیشک برچسب “تکراری و دستمالی شده” را خواهد خورد. مهدویان حالا چارهای جز این ندارد که در فیلم سوم، بخشهای دیگری از توانمندی خود را به نمایش بگذارد.