سعید تشکری: مگر میشود برای کتابخوانی پراید جایزه داد؟
رمان «رژیسور» بهانهای بود تا این گفتوگو با سعید تشکری صورت بگیرد. رمانی که مانند دیگر آثار این نویسنده اهل مشهد در خراسان روی میدهد و خواننده در حال و هوای این منطقه با یک کُنش داستانی مواجه میشود.
مسیر گفتوگو بیشتر حول ادبیات و اتفاقاتی که این روزها در فضای ادبیات روی میدهد، چرخید و اشاراتی هم به رمان «رژیسور» شد. سعید تشکری، مینویسد و مینویسد و خواننده برایش اولویت دارد و توجهی هم به محافل ندارد. خوانندهای که کتاب تشکری را دست بگیرد آن را رها نمیکند و همین سبب میشود با ولعی سیری ناپذیر بخواهد دیگر آثار این نویسنده را نیز بخواند.
در این گفتوگو که مشروح آن در ادامه آمده تشکری از پدرخواندههای این روزهای ادبیات حرف زده و هویتسوزی و خودباختگی را نماد ادبیات این روزها دانسته است. او نوشتن برای مخاطب ایرانی را نیز مورد تاکید قرار داده و میگوید برای مخاطب ایرانی، ایرانی مینویسد در حالی که با آثار غربی بیگانه نیست. او نوشتن از روی دست مترجمان را آفت این روزها ادبیات تالیفی میداند و این را تعبیر به نوعی «مُد» در فضای تالیف کرده است.
*کوچکترین اعتقادی به ماندگاری برای آینده ندارم!
فارس: در کشور ما نویسنده بودن بیشتر یک کار دوم است ولی سعید تشکری نویسندگی برایش یک حرفه است و پیوسته مشغول خلق داستان و نوشتن است. خودتان به مقوله نویسندگی چطور نگاه میکنید؟
قلم نویسنده بخشی از دست و مغز اوست، شاید درستش این باشد که نویسندگان هیچوقت بیکار نیستند. ما در یک معدن زیست میکنیم! این حال و هوا و کار، به زندگی همه نویسندگان مربوط میشود! حال بعضیها در اعماق این معدن هستند و برخی در حال حفاری تازه! اما اول برای من، خواندنها و دیدنها حالا بهصورت نوشتن بروز کرده است!
در مرحله بعد؛ گاهی فکر میکنم شاید عادت نکردهایم تا آدمهای مؤلف را در زندگیمان، جدی بگیریم، کسانی که حس پویا و دینامیک و نگاه هنری و یا آرتیستیک به موقعیت شهری و شناسنامهای روزگار خود دارند. آنها در جزایرِ ادبیات زندگی نمیکنند، کاربلدِ درام زندگی میشوند و کٌنشگر ادبیات و قابلاعتماد در خلق ادبی و تولید نوشتن هستند، این همان ردیابی سوژه است. هنر هر نویسندهای، اگر با کارِ آفرینش درآمیزد، آن نویسنده وظیفهاش، وَرزگری اثر در زمانهاش میشود و کوچکترین اعتقادی هم به ماندگاری برای آینده ندارم! آینده نویسنده خودش را خواهد داشت، نوشتن از َسرِ تفنن هم از من بر نمیآید. از وقتی یادم میآید، کنار نوشتن همه کار کردهام، کارگری و بازهم کارگری! تا صفحهبندی و طراحی در چاپخانهها، روزنامهنگاری، کتابفروشی، طراحی جلد و نریشننویسی در فیلمهای آموزشی ، تا برسم به تئاتر و سینما و رادیو و تلویزیون .همهجا اما نوشتهام؛ خیابان، پشتبام، گاراژ و کوپه قطاری که در رفت و آمد از این شهر به آن شهر برای کارکردن بودهام. اما اینکه امروز فقط میتوانم بنویسم ،مدیونِ سیّد قلم، سید مهدی شجاعی هستم.
*نویسندهای تمام وقتم!
همه ما نویسندهایم، اگر توامان کارهای دیگر هم میکنیم، فقط یک دلیل دارد، آن هم بر میگردد به زمانه ما که نویسنده تمام وقت، همیشه غایب است، اما اکنون فقط نویسندهای تمام وقتم! برای داستانهایی که متعلق به آقایم امام هشتم(علیهالسلام) است و مردمان عاشق او! اگر نامی و بامی هست همه از دریای امام رئوف است. این گذشته و حال است که شخص را به نویسنده جدی ادبیات تبدیل میکند.
*امروز همه نویسندهاند و البته کتاب نخوان
فارس: چرا اساسا در ایران نوشتن و به طور ویژه ادبیات جدی گرفته نمیشود؟
گمان میکنم امروز همه نویسندهاند و البته کتاب نخوان، ادبیات میانمایه و قطع رابطه والدین روشنفکر! با کتاب و هرگونه خواندن و صدالبته آنها بیشتر اهل دیدن هستند.دیگر کتابخواندن در کتابخانه و خانه و مدرسه امری تصادفی است و نه راهی برای تربیت فرزند، این رابطه هرگز به مسائل مالی بر نمیگردد، بلکه فقط تبدیل به یک رابطه غیرفرهنگی شده است، کتاب سنتی دارد که ما، با قطع این سنت، تنها ماندهایم. کدام چهره اجتماعی و ترویجی ما حتی سلبریتیها در جشنهای کتاب برای کتاب و مردم حاضر میشوند؟ بیشتر میخواهند با کتاب خودنمایی کنند. جالب توجه اینکه رسانههای ما و نویسندگان ماهم برای ترویج و رونمایی و تبلیغ کتاب، بازهم سراغ همین موجسواران میروند.
نکته دیگر این است که محیط کتابخوانی نداریم و البته نقد ادبی هم که پٌر است از میانمایگی! در نقدهای ادبی هم منتقدها از اصول نقد و از ادبیات به دورند و تنها فلسفهباشیهایشان را به خورد مخاطبان میدهند و حرفها نیز گاه از روی سلیقه و گاه هم ناادبیات است. جلسات وقت و بیوقت و ناوقت همیشه برپاست.
*مگر میشود برای کتابخوانی پراید جایزه داد
فارس: آقای تشکری چقدر محافل ادبی در دیده شدن یک اثر تأثیر دارند؟
فقط یک شوآف و میهمانی خودمانی، برای خالی نبودن فضای ادبیات کافهای است! باید در ادبیات مکتوب، سنت رسانهای مثل همه جای دنیا در ایران هم احیاء شود، این لذت تیراژهای جعلی چاپ اول تا چاپهای مکرر، فقط حباب بعضی از ناشران تاجر است. تیراژ پانصدتایی، ده چاپش هم به رویداد یک چاپ از کتابهای آقای سیدمهدی شجاعی و آقای هوشنگ مرادی کرمانی نمیرسد! چهارنسل با کتابهای این دو بزرگوار تربیت و کتابخوان شدهاند، زنده یادها: صبحی مهتدی و مهدی آذری یزدی نمونه کهنسالش! اما چالش من این است که در این زمانه همه نویسندهاند و همه ناقد و منتقد ادبی که برای خودشان نیز یک لایه ترویجی ایجاد کردهاند و مثلا دلسوز ادبیاتند. مگر میشود برای کتابخوانی پراید جایزه داد و مسابقه گذاشت؟ تازه بعد، چرا این اتفاق نامبارک در شوهای رسانهای و ناشران، تولید نویسنده جدید نمیکند؟ قبول کنیم یک پای کار میلنگد.
*برای خواننده ایرانی، ایرانی مینویسم
فارس: در آثار شما تعدد شخصیت و ترفند و فرجام وجود دارد، چطور این شخصیتها در رمانهای شما کامل شدهاند؟
گمان کنم مشکل ما در تعریف کاربردی شخصیت و پیچینگ آنها در رمانها است. یک رمان در سلسله رویدادها، با قهرمانان متفاوت شکل میگیرد. در برخی آثار، به شدت تمایلات زرد و ترویج جزیرهای نویسی، بینشانینویسی و بسیار هم، از روی دستِ هم ترجمه نویسی، ریشههایش که نه، دقیقا شبیه روایتش مشاهده میشود؛ اما ادامهدهنده هم نیستیم. امکانهای ادبیات ما چیست، تا از یکدیگر بیاموزیم؟ مثال میزنم ادامه منطقی مارک تواین، میشود رولد دال! ادامه منطقی بسیاری از نویسندگان بزرگ ما چیست؟ چرا ما، چنین معادلهای تاریخی نداریم؟ حتما میگویید ادبیات روسیه نیز این تکامل را از قرن نوزدهم به بعد ندارد! یعنی میشود نتیجه گرفت که ما ادامه منطقی ادبیات معاصر غربیم؟ مثلا ادامه جان اشتاین بک یا ارنست همینگوی یا حتی ویکتور هوگو و رومن رولان؟! نه. ما ادامه یک غلط تاریخی هستیم. ما ازروی مکانیسم مترجمین شریف، مُدنویسی میکنیم با این حال برای من، شخصیت؛ یعنی خوانده شدن در هوای ادبیات. برای خواننده رمان ایرانی، من ایرانی مینویسم و فکر میکنم ! اما ادبیات غرب را متداوم میخوانم.
*بیشتر نویسندگان امروزی درباره وقایع روزمره، بیتکلیف هستند
ما چرا از اثر «مهمان مامان» نوشته آقای مرادی کرمانی و اثر سینماییاش ساخته داریوش مهرجویی لذت میبریم؟ چون باورش میکنیم، اما شما نمیتوانید بعد از ملکوت و شازدهاحتجاب و داستانهای ساعدی، به سینما برسید به خاطر اینکه ادبیات ایرانی سیر تحول شخصیت کاربردی و ذاتا درگیر در یک «ادبیت ادبیات» ایرانی نیست. لقلقهی ترجمهای دارد. زبان کوچه و درون و بیرون خانهای را توامان دارد! بیشتر نویسندگان امروزی درباره وقایع روزمره، بیتکلیف هستند. ما در ادبیات امروز خانه، محله، شهر و درستتر ایرانشهر نداریم. داستان آدمهای غایب و سابق را هم حتی نمینویسیم، فقدان شخصیت در رمان ها داریم، پس خیلی هم دور از انتظار نیست که این نوع رمان فاقدِ قدرت دینامیک شخصیتپردازی باشد!
*هنوز به زبان جدید رمان نو وارد نشدهایم!
فارس: شخصیتهای رمانهای شما به ویژه در «رژیسور»، «مفتون و فیروزه» و یا در «هندوی شیدا» و حتی آثار دیگرتان مابهازای بیرونی دارند؛ یعنی خواننده میتواند شخصیتهای داستان را در روزگار خودش هم جستجو کند. این تاویل پذیری در نحوه پرداخت شماچگونه اتفاق افتاده است؟
من «ادبیاتسینما» مینویسم؛ یعنی رمانهایی که تمایل به دیده شدن را توسط خواننده و مخاطب فراهم میکند. این تکنیک است، اما همین تکنیک، امکان ادبیت و سختخوانی را از مخاطب میگیرد. شخصیتها را با دیالوگ محوری، تصویری نویسی و نه توصیف تنها، به رفتاری دیداری برای مخاطب میبرم. ما بحران لوکیشن در ادبیات داریم. معماری ما، در ادبیات غایب است به همین دلیل فقدان شخصیت بهبار میآورند. هر مکانی که شخصیت میرود، به طبع کُنش و لوکیشن نیاز دارد. «ادبیاتسینما» کوششی در جهان مکاشفه برای مخاطب و خواننده است.این «هیچ کجا نویسی» داستانی و نبود جغرافیا چه کمکی به «شهر داستانی» ما کرده است؟ نبود بوم و زادگاهِ نویسنده، جهانی فکر کردن نیست؛ بلکه تحمیل ادبیات میانمایه و مثلا تجربی، تاسطح بیهویتی است تا جایی که نویسندگان خوب ما، در جایگاه منتقد و داور به این پُرچانگیهای توصیفی، نمره بیست هم میدهند! زیرا میتوانند همچنان خودشان، میانداری کنند. من به دوستان خودم صمیمانه میگویم شخصیت فرامکانی، راهها و عناصرسادهتری دارد! مدرن شدن یک رمان، راهش از روی دست مترجمان کپیبرداری نیست، باید در جامعه ایرانی مدرن بیندیشیم! استخراج تئوری ژاک لاکانی و شوپنهاوری، در روانشناسی بالینی، نمیتواند کمکمان کند،حتی تئوریهای چپ اسلاوی ژیژکی هم. ببخشید اما تمام اشارههایم کاربردی است. جان کلام فرضی بسیاری از نویسندگاه این است که راز ادبیات معاصر در «همه چیز زبان است» خلاصه میشود. ساختار «ناخودآگاه» آدمی مانند ساختار زبان است. زبان مادری و رابطه طفل با مادر و شکلگیری ناخودآگاه در اولین سالهای زندگی، بخشی گم شده در ادبیات ما است. اریک فروم، زبان رؤیا را، زبان کنشگر نشانهها میداند و حال به این سؤال مهم میرسیم که چطور این زبان وارد ادبیات ما شده است؟ بسیاری از رمانهای ما در توصیفهایشان، تصاویر صوتی مکالمهای را میسازند که دیتا و دادهای تجربی و شخصی است و متن و تصویر معادل بیرونی ندارد و بیشتر گوتیک(ضخیم و بدون ظرافت) است! انگار مجموعهای را نوشتهاند که همانند یک «متن» ناخودآگاه ما را حتی تعریف هم نمیکند و فقدان روایت دارد. این «نشانهها» از فردی به فردی، ازروی دست هم نویسی، به مخاطب منتقل میشوند، چنانکه نمیتوان به درستی دانست چه کسی صاحب این نشانههاست. و اینچنین است که با صرفهجویی در گفتار و دیالوگ محوری نامفهوم و چندپهلوسازی و ایجازگویی در سَدِ سطح کلمه میماند. نوشتههایشان به گونهای است که در عمل مجموعهای از «نشانهها» در فضای جاری بین «فرد- فرد» ما زندگی میکنند نشانههایی که به هیچ طریقی به فرهنگ امروز و اسطوره و سرگذشتنوشتهای این مرزوبوم تعلق ندارند. به عبارت دیگر در موزه کلمات و «تنِمتن» و هوایی ٌمعلق زندگی را مینویسند. آیا با اینچنین ادبیاتی، اکنون ما مدرنیم؟ما هنوز به زبان جدید رمان نو وارد نشدهایم!
*همه جا نویسندگان را حذف میکنند
فارس: سینما و تلویزیون ما چقدر وامدار ادبیات هستند، چون شما نویسنده میانرشتهای هستید و آثار تلویزیونی مثل سریال «زمانه» و تلهفیلم «بهشت منتظر میماند» و «محله سپیدار» همچنین آثار نمایشی بسیاری که حتی نامبردن آنها نیز فرصتی جدا میخواهد، با این حال میبینیم که رمانهای شما به صورت فیلمنامه و تصویری ارائه نمیشود، دلیلش چیست؟
به سینما و تلویزیون ما اصلا نمیشود اعتماد کرد، چون بیشتر نویسندههای آن میرزابنویس هستند، نه نویسنده! یک تهیه کننده با داستانی سه خطی، آنهم درست وقتی که نوبت تهیه کنندگیاش میرسد! از نویسندهای میخواهد تا بر مبنای علایق او و کارگردان چیزی بنویسد. بعد هم، نوبت بازیگران مثلا ستاره میشود تا برای آنها هم دیالوگهای مورد علاقه بنویسد. آیا این رفتار مناسبی با نویسنده است؟ این موارد به کنار، باید سرصحنه هم بروی دوست عزیز! اصلا بهتر است این جماعت مافیایی، اصلا به ادبیات داستانی ما وارد نشوند، خود بنویسند و خود سرصحنه بروند و خود را همیشه تحسین کنند. این پشت صحنه و اینهم روی صحنه، در هردو ما یتیم ابدی هستیم! در این وضعیت فرهنگی ستاره بازی و آببندی، خوب، من هم مثل بسیاری کنار نشستم. این زیاد هم مهم نیست، اما اینکه تعداد بسیاری از فیلمسازان وانبوهسازان سریالی، خود نوشت و خود بازنویس و خوداندیش هستند، دیگر اتفاقی جدی برای نویسنده و در نتیجه مخاطب بدنه و اندیشمند نمیافتد! سخن من در باره نویسندگان سینما و تلویزیون که هم چنان با اصالت کار میکنند نیست و اصلا حرفی ندارم و آنها صبوران واقعیاند. اینها که مداوم فریاد میزنند همه مشکل ما از فیلمنامه است و ناجوانمردانه در همه جا نویسندگان را حذف میکنند، با آنها سخن میگویم.
*مظهر ادبیات وطنی برای گادفادرها، پروپاگاندای خودباختگی است!
فارس: سعید تشکری نویسندهای مشهدی است که مشغول روایت جغرافیای خودش است. چرا در آثار شما کمتر شاهد خروج از جغرافیای خراسان هستیم؟ اصلا به طور کلی چرا ما ادبیات پایبند به جغرافیای غیرتوریستی نداریم؟
اصلا جغرافیا یعنی اینکه داستان در کجا اتفاق میافتد؟ مگر حوزه داستانهای گابریل گارسیا مارکز تا کجا رفته است؟ فیودور داستایفسکی تا کجا رفت؟ ماکسیم گورگی چطور؟ مگر من ژول ورن هستم که داستان تخیلی بنویسم؟! اما شناسه آثار من در حوزه جغرافیا مانند «پاریس پاریس» در تهران و مشهد اتفاق میافتد. «رژیسور» در پطرزبورگ، مرو، مسکو، شاهرود، سمنان و مشهد. «مفتون و فیروزه» در قوچان و مشهد و تهران. «مشاق» در شیراز. در «غریب قریب» همه جای ایران میرویم. در «هندوی شیدا» در شاهرود، بسطام، سمنان، جنگل ابر و مشهد. به نظر شما این حوزه جغرافیایی یکجانشینی است؟! بسیاری به من در رژیسور گفتند مگر شما مسکو و پطرزبورگ و باکو هم رفتهاید! تا کی باید به جای نوشتن از زندگی خصوصی قهرمان، به زبان خصوصی نویسندگان مشغول باشیم؟! بحث کنونی ادبیات ما به شکل کثیر توزیع دانایی تراژیک است این دانایی تراژیک به سمت نوعی کوچهگردی و خانهگردی و کافهگردی و پاتوقگردی رفته است در صورتی که همان دانایی تراژیک به ما میگوید تراژدی رقیق شده همان کمدی است و بیشتر این ادبیات میل کمدی نویسی دارند نه طنز. بنابراین تراژدی کافی نیست و ما نیازمند «ژانر انواع» هستیم. ژانر انواعی که از دل پدیدههای جامعهشناسی و مخاطب عام و خاص پدید میآید. من همه تلاشم رسیدن به نقطهای است که یکی از این انواع گمشده باشم.
زمانی شرکت در اردوگاه چپ، آخرین تیر و بهترین هدف روشنفکری بود و اکنون پروپاگاندای خودباختگی و هویّتسوزی، برای گادفادرهای ما، مظهر ادبیات وطنی است! این برای نویسندهای مانند من که نگاهش چنینوچنان نیست، بردباری و سلوک و زاویه نشینی در مشهد خودمان را میطلبد اما نه پدرخواندگی کسی را میپذیرم و نه خود حاضر به پذیرفتن خرقهای هستم. آثار من، نذر رحمت صاحب قلمم، امام رضا(علیهالسلام) است!
منبع:فارس