همان همیشگی
محمد رضوانی پور
«اتاق تاریک» یک فیلم معمایی خوب نیست، چون برای مخاطب فیلم کاملا مشهود و واضح است که اطلاعات درام از او پنهان شده اند و فیلمساز قصد دارد همه چیز را در پایان فیلم رو کند .چنین درک ساده انگارانه ای از درام معمایی سبب شده تا ریتم به شدت ضربه بخورد و فیلم از جایی به بعد کسالت بار به نظر برسد. فیلم به شدت در پیشبرد قصه اش وقت تلف می کند و بیهوده با مسائل کم اهمیت و غیر ضروری لاس میزند. از ابتدا بایستی دهان پسربچه برای بازگو کردن حقیقت بسته بماند تا درام امکان پیشروی داشته باشد. مخاطب هم باید حالا حالاها با شک و شبهه های عادی فرهاد و هاله سر کار باشد تا در نهایت رودست بخورد و حقیقتی را که از همان آغاز می توانست در جریانش باشد در پایان بفهمد.
از همان ابتدا، قلاب فیلم نمی تواند مخاطب را گیر بیندازد. فیلمساز احتمالا تصور کرده همین که پسربچه بامزه داستان بگوید که، «یک غریبه بدن او را دیده» کافی است تا تماشاگران بر صندلی سینما میخکوب شوند و تا پایان با شور و هیجان هرچه تمام تر به تماشای فیلم بنشینند؛ غافل از اینکه چنین حادثه ای تنها بخش کوچکی از درام یک فیلم است و قصه باید شخصیت ها و موقعیتهای جذاب و پرکششی را در خود بپروراند تا بتواند احساسات مخاطب و قوه پیگیری او نسبت به سرنوشت داستان را برانگیزد.
اما «اتاق تاریک» فاقد این دینامیسم روایی است و نمی تواند ایده ابتداییش را گسترش دهد. علاوه بر اینکه امروز دیگر دوره و زمانه ای نیست که فیلم ها صرفا به خاطر سوژه بکر و دست نخورده شان تحسین شوند. بسیاری از فیلمهای موفق، یک موضوع آشنا را به شیوه ای متفاوت و نو روایت می کنند و این بداعت، برگ برنده آنهاست.
علاوه بر این، زوج داستان یعنی هاله و فرهاد هم چندان باورپذیر نیستند. در سکانس های ابتدایی حتی پذیرفتن رابطه زن و شوهری این دو نفر هم دشوار است، چه رسد به همذات پنداری با آنان. از این گذشته، آیا امکان پذیر نبود همین قصه به جای آن که با این زن و شوهر عجیب و غریب به لحاظ اختلاف سنی و تفاوت روحیات روایت شود، با شخصیت های معقول تر و منطقی تری پیش می رفت؟
این طور به نظر می رسد که فیلمساز با این تمهید سعی کرده به شکلی تحمیلی زمینه را برای بروز کشمکش بین این دو شخصیت فراهم کند.
ساعد سهیلی تا حدی جور سناریو را می کشد و نقشی نسبتا باورپذیر را ارائه می دهد. او مدام در تلاش است تا شخصیت فرهاد را از یک «پسر» جوان به یک «پدر» جوان ارتقا دهد. ساره بیات نیز با آن غم همیشگی نهفته در چهره اش دیگر دارد تبدیل به شمایل تیپیکال «زن طبقه متوسط شهری» می شود. زنی که برای حفظ زندگی و خانواده اش تلاش می کند، اما دچار چالش های درونی فراوان است و همواره از چیزهایی «رنج» می برد. او هم کار می کند و در پی حفظ استقلال خود است و هم می خواهد به شوهر و فرزندش متعهد باشد. او در وسط طیفی ایستاده که یک سرش زن مستقل است و سر دیگرش مادر از خود گذشته. شاید استمرار همین متوسط بودن است که او را رنج می دهد، به رغم همه اینها ساره بیات دارد بیش از حد چنین نقش هایی را در سینمای ایران تکرار می کند.
در سینمای حجازی شاهد پر رنگ بودن دغدغه های اجتماعی فیلمساز وسایه انداختن مضامین مورد علاقه او بر فرم هستیم که این اتفاق همواره می تواند هر فیلمی را به نابودی بکشاند. «مرگ ماهی» نمونه بارز این اتفاق است و «اتاق تاریک» هم رگه هایی از این اتفاق را در خود دارد. حجازی باید تمرین کند تا پیش از هر چیز یک فیلم سینمایی خوش فرم بسازد تا شاید دغدغه های اجتماعیش هم دیده شوند.