نگاهی کاملا تصادفی به یک رمان تصادفی!

هفت راه- حسام آبنوس: تصادف! مگر می‌شود همه اتفاقات عالم بر اساس تصادف روی دهد. مگر ممکن است تصادف تا این حد تعیین کننده باشد، اصلا گیریم که تصادف می‌تواند عامل حتی پدید آمدن جهان باشد اما با کدام منطق می‌توان آن را توجیه کرد؟ ضمنا در داستان‌نویسی که همه داد از منطق داستانی می‌زنند نوشتن داستانی که تمام اتفاقات آن بر مبنای تصادف (آن هم غیر منطقی) روی داده کمی تعجب برانگیز است. رمان «سرخِ سفید» مهدی یزدانی‌خرم را باید یک رمان تصادفی خواند که نویسنده ظاهرا به هیچ اصل داستان‌نویسی پایبند نیست (در حالی که همین نویسنده بسیاری از آثار را بر همین مبنا می‌نوازد) و تمام اتفاقات رمان بر مبنای یک تصادف جلوی دیدگان خواننده رژه می‌رود و روی می‌دهد. وقتی تصادف و اتفاقات یهویی! ملاک باشد دیگر نباید انتظار طرح و پیرنگ محکمی هم داشته باشیم.

در این رمان روایتی از یک کیوکوشین‌کای سی‌و‌ساله بازگو شده که نویسنده رمان‌های زرد است که هیچ مخاطبی ندارد و کارمند دون‌پایه اداره آمار است و می‌خواهد کمربند مشکی رشته خود را کسب کند و برای کسب این کمربند باید ۱۵ مسابقه یک دقیقه‌ای بدهد تا بتواند در پایان به این کمربند دست پیدا کند. در هر مبارزه و استراحت‌هایی که میان آن برای کیوکاشین‌کا روی می‌دهد روایت‌هایی از روزهای دی ۱۳۵۸ در حوالی خیابان شانزده آذر برای خواننده روایت می‌شود. روایت‌هایی که فاقد منطق روایی است و کاملا تصادفی روایت می‌شود و تنها به این دلیل که در خیابان شانزده آذر روی داده بازگو می‌شود. این حجم از تصادف واقعا تعجب برانگیز است و مشخص نیست هدف و نیت نویسنده از این میزان تصادف در نوشتن یک رمان چیست؟

نویسنده به بهانه خیابان شانزده آذر به تاریخ پرداخته و روشن نیست هدف از این برش‌های تاریخی که مملو از جزئیات است چه کمکی به این رمان تصادفی می‌کند. نویسنده با پرداختن به جزئیاتِ خرده روایت‌هایش سعی کرده ذهن خواننده را از مسیر اصلی رمان منحرف کند تا مبادا دستش رو شود که رمانش فاقد قصه‌ای مشخص و منطقی است و به عبارتی در بیان قصه الکن و ناتوان است. نکته‌ای که می‌توان گفت این است که نویسنده در این رمان کوشیده نشان دهد که بسیاری از وقایع به خاطر انقلاب روی داده و تلخی و سیاهی آنها ناشی از انقلاب اسلامی است و تمام ناکامی‌ها را به نام انقلاب زده است. اما با استفاده از این روش تصادفی سعی کرده به نوعی یک روایت منسجم ارائه نکند و خرد خرد این ناکامی‌ها را به کام خواننده بریزد و آنها را به نام انقلاب کند. این در حالی است که این رمان در جایزه کتاب سال شهید حبیب غنی‌پور در بخش رمان انقلاب و دفاع مقدس کاندیدا شده بود و وقتی این موضوع در فضای رمان را دیدم دچار تعجب شدم که داوران این جایزه مسجدی چه نکته مثبتی در این رمان دیده‌اند که آن را در این بخش کاندیدا کرده‌اند!

زبان داستان … و … نثر … «سرخِ سفید» … عامیانه … و فاقد هرگونه ادبیت است … و نویسنده با استفاده از زبان محاوره و ویرایش نشده … همراه با «…»(سه نقطه) سعی کرده ضعف‌های نثر خود را پوشش دهد. این رمان متاثر از نثر فضای مجازی بوده و در بخش‌های بسیاری نیاز به ویرایش دارد. نویسنده که کوشیده اطلاعات تاریخی خود را با استفاده از خرده روایت‌ها به رخ خواننده بکشد کلمات بسیاری را دانسته یا نادانسته غلط نوشته که این نیز بر ضعف‌های رمان افزوده می‌‌شود.

از آنجا که با یک قصه منسجم روبرو نیستیم طبیعتا نمی‌توان شخصیت‌پردازی‌های عمیقی هم داشته باشیم و نویسنده از این مورد نیز جسته و با سر هم کردن خرده روایت‌های تصادفی در رمانش شخصیت‌هایی را در حد چند صفحه به خواننده معرفی می‌کند که نیازی به واکاوی لایه‌های عمیق شخصیت‌ آنها نیاز نیست. البته نویسنده با پرداختن به جزئیات در هر روایت سعی کرده سر خواننده را گرم کند و او را سرحال بیاورد. مانند اینکه آیت‌الله طالقانی چه سیگاری می‌کشیده، یا فلان فوتبالیست چه ماشینی سوار می‌شده و یا کدام کتاب در روزهای ملتهب انقلاب بیشتر فروش داشته؛ اما اینها تمهیداتی است که نویسنده با آویختن به آنها سعی کرده از زیر بار طرح و پیرنگ و … فرار کند.

شخصیت اصلی که همان کیوکشین‌کای سی و سه ساله باشد بی هدف و بی انگیزه و مایوس است و اساسا خودش هم نمی‌داند برای چه زنده است و فعالیت می‌کند و چرا باید چنین شخصیتی که خود برای کارهایش انگیزه و هدفی ندارد تبدیل به شخصیتی شود که حاضر است پانزده راند مبارزه کند تا کمربندی بگیرد که میلیون‌ها نفر بیرون از باشگاه آن را دارند و برای دیگران چنین کمربندی ارزشی ندارد. این جهان‌بینی نویسنده «سرخِ سفید» است که کاملا مایوس است و انگیزه‌ای ندارد. ضمنا اعتقادی هم به #آسمان ندارد و معتقد است باید سفت به زمین چسبید. او حتی در بخش‌هایی کنایه‌های تمسخرآلود به مذهبی‌ها می‌زند و آنها را مورد تمسخر قرار می‌دهد.

نکته دیگری که می‌توان در کنار تمام نکات بالا مطرح کرد تغییر راوی از دانای کل به اول شخص است. خواننده در رمان مهدی یزدانی خرم با چنین مسئله‌ای روبرو می‌شود و در حالی که تمام کتاب را با راوی دانای کل خوانده ناگهان شاهد تغییر زاویه دید به راوی اول شخص است. شاید حتی بتوان تمام تصادفات و اتفاقات رمان تصادفی «سرخ سفید» را با همین روای دانای کل توجیه کرد اما این تغییر ناگهانی راوی را کجای دلمان بگذاریم.

اما خدا باید شانس بدهد که چنین رمانی بنویسی و این همه منتقدان و رفقایت چنین برایت هورا بکشند و از رمانت تعریف کنند، یا آنها در رودبایستی مانده‌اند یا چیز دیگری در میان است. بالاخره مهدی یزدانی‌خرم صاحب رسانه است و اگر به رمانش چپ بگویی ممکن است در رسانه‌اش رمانت را دراز کند و از رویش رد شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا