بمب؛ یک اعتراف

مهدی آذرپندار

باید اعتراف کرد بزرگترین دستاورد بمب، نه هجو شعار مرگ بر آمریکا و فضای مدارس در دهه شصت است و نه روایت کم لکنت و مخاطب‌پسند یک قصه عاشقانه به سبک ایتالیایی به لطف فیلمبرداری جادویی کلاری. در عوض، «بمب» خواسته یا ناخواسته حاوی این پیام است که شبه‌روشنفکران وطنی حتی از نوع دورگه ینگه دنیایی هم دیگر پای کلیشه‌های سیاه یکطرفه و آغشته به گداگرافی از سال‌های دهه شصت و موشک باران نمی‌ایستند و حتی فراتر از این، جرات می‌کنند که از زبان قهرمان کودک قصه اعتراف کنند که جنگ ما با همه مصائبش، دوست‌داشتنی بود.

عجیب اینکه پیمان معادی انگار بدش نمی‌آمده ارجاعاتی به «جدایی نادر از سیمین» داشته باشد؛ از تکرار زوج معادی-حاتمی آن هم در موقعیت اختلاف و تنش شدید خانوادگی تا شغل حاتمی که همچنان تدریس زبان انگلیسی است و خلق و خوی معادی که تداعی‌گر همان دیسیپلین و دقت افراطی او در فیلم فرهادی است. جامعه هم که همان جامعه مروج خشونت حتی در مواجهه با کودکان است.

اما نکته بامزه اینجاست که این بار، نادر و سیمین فیلم بمب، زیر باران موشک، ساز عاشقانه کوک می‌کنند. و اصلا انگار اگر این جادوی دهه شصت و فرصت خلوت شب‌های موشک باران نبود، چه بسا این وصال حاصل نمی‌شد.

البته که معمولا شبه‌روشنفکران سی سالی تاخیر دارند در اعتراف کردن. بنابراین نباید هجو «مرگ بر…»ها را هم در فیلم خیلی جدی گرفت. همچنان که گوشه‌هایی از مفهوم «جنگ دوست داشتنی» بعد از سی سال آرزوی صلح جهانی در لسان منورالفکرها، حالا در فیلمی مثل «بمب» هم جلوه پیدا کرده است. پس احتمالا می‌شود منتظر ماند که سال‌ها بعد، امثال «معادی» هم به درستی آن شعارها و آرمان‌ها اعتراف کنند.

به هر حال «بمب؛ یک عاشقانه» هم می‌توانست عاشقانه‌تر باشد و هم چرک‌تر و سیاه‌تر. اما الان مثل آن سکانس بی‌ربط و نچسب و درنیامده آویزان شدن دو برادر از لبه تراس، میان زمین و آسمان معلق مانده است. انگار خود کارگردان هم جمع‌بندی دقیقی از آنچه میخواسته بگوید نداشته. ولی همین که پیمان معادی از فیلم رخوت‌آور و سیاه و سفید قبلی‌اش، به این فیلم خوش رنگ و لعاب سرگرم کننده رسیده، نشانه خوبیست.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × سه =

دکمه بازگشت به بالا