آیا «رمان» حماسه‌ انسان بورژوازی است؟/بازشناسی تئوریکِ داستان‌نویسی اسلامی

مجله فرهنگی «هفت راه»: متن زیر گفتاریست از «حسن رحیم‌پور ازغدی» درباره‌ی ذات‌شناسی هنر و اینکه آیا ذات هنر با دین ناسازگار یا این یک گزاره غلط است و هنر می‌تواند به خدمت دین دربیاید. ماهنامه عصراندیشه در شماره‌ی اول خود این متن را منتشر کرده است و حالا مجله فرهنگی «هفت‌راه» برای اولین بار آن را در فضای مجازی منتشر می‌کند:

داستان کوتاه در برابر داستان بلند، شأن پیامک را در برابر پیام دارد. برخی فکر می‌کنند داستان کوتاه تمرین است و بعد وارد داستان بلند می‌شوند، در حالی‌که بعضی از نویسندگان مطرح جهان ابتدا داستان بلند نوشتند و بعد داستان‌های کوتاهِ موفق. داستان بلند مزایایی دارد که داستان کوتاه ندارد، یعنی فرصت‌هایی در اختیار نویسنده می‌گذارد که داستان کوتاه نمی‌گذارد، اما مهارت‌هایی هم در داستان کوتاه مطرح است که داستان بلند نسبت به آن خیلی آسان می‌شود، چون نویسنده در داستان بلند فرصت جبران خراب‌کاری‌هایش را دارد و میدان مانور وسیع است و این خطر وجود دارد که خواننده را خسته کند یا نخ داستان در هم گره بخورد. البته کِش دادن مطلب نیز هنر بزرگی است که بتوانی کسی را وادار کنی چند صد صفحه کتاب را بخواند و زمین نگذارد.


ریسک‌هایی در داستان کوتاه وجود دارد که داستان بلند با این خطر مواجهه نیست و آن این است که داستان کوتاه باید هم به لحاظ سبک و هم محتوا به‌صورت فشرده یک پیام منسجمی را هنرمندانه و تاثیرگذار منتقل کند و گزک هم به دست خواننده ندهد. یکی از داستان‌های کوتاهی که قرآن به آن پرداخته البته داستان قرآنی به این مفهومی که در ادبیات ما مطرح است، نیست اما شباهت‌های ساختاری و محتوایی دارد. داستان حضرت یوسف یک داستان کوتاه قرآنی است، اما درباره حضرت موسی قرآن یک داستان بلند دارد و در آیات و سوره‌های متعدد بیش از صد و چند آیه راجع به حضرت موسی سخن می‌گوید. قصه حضرت یوسف در قرآن حدود 25 پیام فلسفی، کلامی، حقوق بشری، تعلیم و تربیتی حتی روان‌شناسی جنسی دارد و از لحاظ مضمون و محتوا وارد ممنوعه‌ترین عرصه هنر شده است؛ عرصه‌ای که اگر دقت اخلاقی درست به مسئله نباشد به سادگی تبدیل به مقوله اروتیک و یا حتی پورنو و سکس می‌شود. یک خانم متمولی یک پسر خوشگلی را به کاخ خود می‌کشاند و با انواع توطئه‌ها و فضاسازی، خود را به او عرضه‌ می‌کند. اینجاست که یک نبرد بزرگ اخلاقی و حقوقی سر می‌گیرد و حضرت یوسف این تعبیر را بکار می‌برد که «زندان را بیشتر دوست می‌دارم از آنچه مرا به او دعوت می‌کنی.»

داستان و فیلم غیرایدئولوژیک وجود ندارد
هیچ داستان کوتاه و بلند و هیچ سینمایی که مضمون اخلاقی، حقوقی، اجتماعی، فردی و ایدئولوژیک نداشته باشد وجود ندارد. هر نوع صادرات هنری از انسان قطعا جهت‌گیری و پیش‌فرض‌هایی از معرفت‌شناسی تا حقوق و اخلاق تا مناسبات اجتماعی را دارد. فلسفی‌ترین و هنرمندانه‌ترین و زیبایی‌شناس‌ترین اثر حتماً شامل این مضامین و مقولات است. مانند بعضی از داستان کوتاه‌های ابن‌سینا که کاملاً فلسفی و عرفانی‌اند، یعنی با اهداف معرفت‌شناسی در حوزه تعلیم و تربیت و در حوزه فلسفه حقوق و اخلاق داستان‌های جذابی گفته است؛ البته با فضای نثر و موقعیت همان وقت. بنابراین ما داستان‌نویسی غیر‌ایدئولوژیک، غیر هدف‌دار و بی‌مضمون نداریم و چنین داستانی وجود ندارد. انتزاعی‌ترین داستان‌ها پیش‌فرض و مبنا دارند، اما اعلام نشده و گاهی حتی دانسته نشده است.
بحث بر سر این نیست که یک داستان جهت مکتبی، اخلاقی، حقوقی دارد یا ندارد. دعوا بر سر این است که چه جهتی دارد؟ یعنی این داستان در فضای تنفسی کدام مکتب فکری نوشته می‌شود؟ وقتی یک پوزیتیویست داستان می‌نویسد، نگاه پوزیتیویستی به عالم دارد. یک اگزیستانسیالیست از منظر اگزیستانسیالیسم می‌نویسد، در صورتی که کلمه اگزیستانسیالیسم را به‌کار نمی‌برد، اما مضمون و نوع نگاهش را می‌آورد. یک مارکسیست وقتی رمان می‌نویسد معلوم است که نگاهش به ابزار تولید و طبقه و اقتصاد و انسان چیست. کسی که با نگاه لیبرالی می‌نگرد تعریفش از لذت، خشم، دوستی، دشمنی، جنگ و صلح واضح است.
داستان زیبای هنرمندانه، شاعرانه، جذاب با تکنیک قوی نمی‌تواند مضمون و جهت و هدف مکتبی نداشته باشد. بحث بر سر این است که با کدام پیش‌فرض‌ها و با کدام تعریف از اخلاق و حقوق و زیبایی و لذت و رنج و جامعه و سعادت و شقاوت و عقل و باطل یک رمان یا داستان نوشته و فیلم ساخته می‌شود؟ کسانی که اعتقاد دارند ما غیر‌مکتبی هستیم و با هیچ ایدئولوژی حق و باطلی کار نداریم و فقط هنرمندانه خودمان را عرضه می‌کنیم و آزادنه خلاقیت می‌کنیم، نتیجه کارشان «خلاقیت آزاد» نیست، بلکه بیرون ریختن درونیات خودشان است. البته از منظری درست می‌گویند، زیرا واقعاً هنرمندانه خودش را شفاف می‌کند، منتهی خودت چه هستی؟ چه چیزی را بیرون می‌ریزی؟ خیلی از فیلم‌هایی که مضمون خیانت‌های جنسی و مثلث‌های عشقی دارد، دست کم زندگینامه تهیه کننده‌ است. خیلی از شعرها و داستان‌های کوتاهی که توسط نویسندگان و شعرا نوشته می‌شود، وقتی به زندگی خصوصی‌شان مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم مشکلات شخصی خودشان را اجتماعی کرده‌اند و برای اینکه پُز روشنفکری بدهند می‌گویند این یک مشکل اجتماعی است. در صورتی که «این مشکل یک طبقه خاص اجتماع است» و شما یکی از آن‌ها هستید.

حتی فیلم مستند هم یک داستان است
نویسندگان و فیلم‌سازان از بین واقعیت‌ها و ناواقعیت‌های موجود گزینش می‌کنند و مسائلی را پیش روی مخاطبان می‌آورند و ادعا دارند مسئله اصلی در جامعه همین موارد است و اسم کار خود را رئالیسم می‌گذارند. حتی فیلم مستند هم یک داستان است زیرا کسی که ساخته، مسائل را از بین واقعیات گزینش کرده است. پس فیلم مستند هم فیلم داستانی است. البته این امرِ گزینشی عمل کردن، طبیعی است. اما سوال اینجاست که بر چه اساسی گزینش و جمع‌بندی می‌شود و در آخر چه نتیجه‌گیری‌ای در پی دارد؟ داستان کوتاه و بلند رئالیستی در عین‌حال ایده‌آلیستی است، زیرا ایده‌ای در پشت دارد و گزینشی عمل می‌کند. مثلاً اونوره دو بالزاک که در حوزه رمان نگاه رئال و واقع‌بینانه دارد، می‌گوید: «من دارم یک بیماری نشان می‌دهم و نمی‌گویم خوب یا بد است.» راست می‌گوید و قشنگ هم نشان می‌دهد. بعضی‌ از توصیه‌هایی هم که می‌کند خوب است، اما این ادعا که رئالیسم محض است، امکان ندارد. زیرا اصلاً نمی‌داند «واقعیت محض» چه هست که بخواهد آن را روایت کند.

هدایت یک «بیمار روانی» است
صادق هدایت پدر داستان کوتاه مدرن در ایران شناخته شده است. به صادق هدایت از این جهت که در بعضی داستان‌هایش فوق العاده زیبا مسائل را ترسیم کرده، به‌خصوص از این جنبه که آغاز‌گر است، احترام می‌گذاریم و تعلیم هم می‌گیریم. داستان‌های کوتاه صادق هدایت را که می‌خوانیم از یک طرف به لحاظ فن و مهارت از بعضی تعابیر و انتخاب‌ها خوشمان می‌آید و از طرفی دیگر بالا می‌آوریم، زیرا به لحاظ شخصیتی یک «بیمار روانی» است. در یکی از نامه‌هایش می‌گوید: «آینده هم برای من مثل گذشته بن بست است؛ تقصیر کسی هم نیست. در مورد هرکاری می‌پرسم فایده‌اش چیست؟» صادق هدایت داستان کوتاه را خوب می‌نویسد، اما نمی‌داند چه بنویسد. چون اصلاً نمی‌داند از کجا باید به عالم نگاه کند. می‌گوید: «آدم احمق که سرش از تنش جدا شده دیگر مِتُد تلقین به نفس خاصیتی ندارد که به خودم بگویم نخیر هنوز سرم به تنم چسبیده.» بعد می‌گوید: «نمی‌دانم سرم به تنم هست یا نیست!» پاییز شده و درباره پاییز گزارش می‌دهد؛ می‌گوید: «پاییز به شکل کثیفی باز ابراز وجود می‌کند: خشک، سرد، کثیف، آب دماغم راه افتاده، جای شما خالی روزها و شبها مثل کلیشه‌هایی که همه از قبل تهیه شده، کُند می‌گذرد. حالم بهم می‌خورد.» بعد راجع به بهار از این بدتر می‌گوید. نامه‌ای به جمالزاده می‌نویسد: «دیگر این حرف‌ها فایده ندارد. حرف من سر این است که از هر کاری زده و خسته و بیزارم با اعصابی خورد شده مثل یک محکوم و یا حتی بدتر از محکوم. حوصله همه چیز را از دست داده‌ام. شکست، خستگی، بیزاری سر تا پای مرا گرفته است. دیگر بیش از این ممکن نیست حتی حوصله شکایت ندارم. خودم را هم دیگر نمی‌توانم گول بزنم؛ غیرت خودکشی هم ندارم.» نگاه هدایت به زندگی به نوعی همراه با یک محکومیت قِی‌آلود است. به روزگار فحش ناموسی می‌دهد و اعتقاد دارد باید این محکومیت قِی‌آلود را طی کنم، زیرا همه چیز بن بست است. صادق هدایت به عنوان یک نویسنده و انسان، شخصیت بیماری دارد و خودش نمی‌داند زندگی چیست؟ بعد چه الهامی می‌خواهد به بقیه بدهد؟ داستان‌هایش حاوی چه پیامی است؟ جز پیام نفرت و یأس و قِی کردن و خودکشی. اینجاست که می‌توانیم تکنیک را از محتوا تفکیک کنیم.

بچه‌مسلمان‌ها با احساس گناه وارد عرصه هنر می‌شوند
بچه مسلمان‌هایی که وارد عرصه سینما و رمان می‌شوند، تحت تأثیر این استدلال هستند که کار خلاف ذات انجام می‌دهیم و با احساس گناه وارد این عرصه می‌شوند. یک بچه مذهبی متدین صحنه‌های زیبا، افکار زیبا و روحیات زیبایی دارد، اما وقتی می‌نویسد مثل انشاء یک بچه مدرسه‌ای است و اسمش را هم هنر اسلامی، داستان اسلامی و سینمای اسلامی می‌گذارد؛ بعد مخاطب پیدا نمی‌کند و ادعا دارد که حتماً مخاطبان حرام لقمه‌اند! نطفه و لقمه حرام باعث می‌شود حرف حق اثر نکند! در صورتی که تو بی‌سواد هستی، هرچند که بچه مسلمان خوبی هستی، اما سواد و هنر نداری. یک حرف و غذای خوبی را در ظرف کثیف بد هیبتی به خورد مردم می‌دهی. درست عکس این جریان هم وجود دارد: محتوای بد را در بهترین ظرف‌ها بسته‌بندی می‌کنند و به مخاطب ارائه می‌دهند. مخاطب نیز با وجود این‌که می‌داند بد است، باز مصرف می‌کند، چون در این ظرف غذا خوردن و در این ادبیات کتاب خواندن و با این هنر و تکنیک، سینما دیدن لذت دارد. همه که به عنوان کلاس درس به فیلم نگاه نمی‌کنند، بلکه می‌خواهند خستگی‌شان در برود و هنرمند در همین خستگی در ‌رفتن است که همه حرف‌هایش را به من می‌زند و می‌قبولاند. من هم وقتی کتاب یا فیلمی تمام می‌شود ته دلم تشکر می‌کنم از خالقان اثر که مرا سرگرم کردند، اما در‌ واقع اوست که از من تشکر می‌کند و می‌گوید هرچه خواستم به تو گفتم، گزاره‌هایی در ذهنت قرار دادم که تو فکر کردی تفریح و سرگرمی است، اما از این به بعد گزاره‌های من در سَرِ توست. من خودم را در درون تو تکثیر کردم؛ از این به بعد تو از زاویه نگاه من به اخلاق، خانواده، جنگ، صلح، زن، مرد، ازدواج و طلاق نگاه میکنی. تو چشم و گوش خود را به من دادی و من قلب و ذهن تو را گرفتم و تو را چند ساعتی سرگرم کردم و اینکه چه محتوایی را به تو عرضه کردم، بسته به این است که خودم چه داشتم که بخواهم به تو بدهم.
کسانی که حرف از مقاومت در برابر داستان کوتاه، بلند ،ایدئولوژیک، آزادی، هنر و ادبیات خالص می‌زنند، حرفشان یک نوع بازی است. همه شما از طریق سینما و داستان حرف خود را می‌زنید، حالا برخی‌تان بی‌سواد و بی‌هنر و برخی‌تان با سواد و هنرمند هستید. این دلیل نمی‌شود که بگوییم همه مزخرف‌اند. قرآن تعبیری دارد و می‌گوید هرکس هر محصولی دارد- از ادبیات و علم و صنعت تا بازار و کالا – به سر مال و جنسش نزنید. به هرکسی که کار هنری و غیرهنری کرده، تا حدی که زحمت کشیده و موفق است احترام بگذارید که این فرمان قرآن است. بنده نمی‌توانم بگویم چون آندره ژید همجنس‌باز بوده، بنابراین ادبیات و داستانش هم مزخرف است؛ نخیر این‌طور نیست. هیچ اثری از بیخ باطل نیست. برخی از دوستان می‌گویند ذات سینما و داستان از اساس باطل و فاسد و اومانیستی است. من نمی‌فهمم معنی این حرف‌ها چیست؟! هرکار و هر محصولی نکات مثبت و منفی دارد؛ باید ما قدرت تشخیص و داوری داشته باشیم که بفهمیم کجای کار مشکل دارد و کجا نقطه قوت اثر است.

نباید دُر عالم را به‌پای خوکان عالم ریخت
ناصرخسرو می‌گوید: «دُر هنر را به پای خوکان عالم ریختن.» یعنی نباید دُر عالم را به‌پای خوکان عالم ریخت، زیرا تا وقتی خوک ‌نباشی، نمی‌توانی زیبایی را در خدمت زشتی بکار ببری. انسان این‌طور نیست و این صفتِ خوک است، زیرا همه چیز خوار است؛ چون رژیم غذایی ندارد. هنرمندی که خوک‌وار به مسائل نگاه می‌کند، رژیم فکری ندارد. تنها به دنبال شهرت است و می‌خواهد برایش کف بزنند. کسی که می‌گوید من هرچیزی را در فیلمم می‌آورم به شرطی که برایم کف بزنند و اصلاً هم مهم نیست چه کسی به او جایزه می‌دهد و برای چه؟ فقط جایزه به او بدهند. خب تو خیلی موجود حقیری هستی. به لحاظ تکنیک و روش هنرمندی، اما به لحاظ یک انسان خیلی حقیری. می‌توان گفت «یک هنرمند بزرگ و یک انسان حقیر» هستی. این‌هایی که داستان و رمان و سینما را در خدمت اررزش‌های الهی و غیر توحیدی علیه عدالت و اخلاق و برادری و دوستی و محبت و اتحاد بشر بکار می‌برند، دقیقاً دُر را به پای خوک می‌ریزند؛ یعنی زشتی، ارباب زیبایی می‌شود و زیبایی در خدمت زشتی قرار می‌گیرد. زیبایی، فن و تکنیک در خدمت پلیدیِ هدف قرار می‌گیرد.
عده‌ای که نگاه معنوی دارند اعتقادشان بر این است که رمان ذاتش اومانیستی است. شعر ذاتش شیطانی است. این ذاتیات را از کجا آورده‌اید؟ چنانکه می‌گویند سیاست ذاتش پلیدی است و اقتصاد ذاتش شرارت است. آیا می‌دانید آخر این ذات‌بازی‌های من‌در‌آوردی چیست؟ چون شما تا آخر با ذات و ذاتیات که نمی‌توانید مقاومت کنید. مقاومت در برابر ذات و ذاتیات مزبوحانه است، بنابراین تمام این ذوات محترمه را باید تقدیم به مخالفان انبیاء کنید و بگویید داستان‌کوتاه، داستان‌بلند، سینما، تکنولوژی، سیاست و اقتصاد همه این‌ها ذاتش خراب است، و این خراب مال شما آدم‌های خراب، ما می‌رویم در مسجد و کلیسا مشغول عبادت می‌شویم یا در غار! و یک کُمونی در حاشیه تاریخ ایجاد می‌کنیم و همان‌جا منتظر می‌مانیم تا آقایمان انشاءالله بیاید. یک نگاه هم از این طرف تحت عنوان روشنفکر و هنرمند هستند که «حکومت نظامی» درست می‌کنند. حکومت نظامی شبه روشنفکری از حکومت نظامی چماق‌دارهای غارنشین خیلی بدتر است؛ برای اینکه او راست در چشمت نگاه می‌کند و حرفش را می‌زند و بعد با چماق به جانت می‌افتد، اما این می‌آید [حکومت نظامی را] روشنفکری‌اش می‌کند.
فیلم کوتاه و بلند و داستان کوتاه و بلند یا پیام و پیامک، هرچه که هست چه تولید کننده‌اش بگوید یا نگوید، پیش‌فرض‌ها و مفروضاتی دارد که بر اساس یکی از مکاتب حرف می‌زند، هرچند خودش هم قبول نداشته باشد. به این معنا، هیچ داستان و سینما و یا هنر غیرایدئولوژیک و غیرارزشی نداریم. بعضی می‌گویند از نظر ما هنر فقط آن است که توحیدی باشد و هر هنری غیر از آن اصلاً هنر نیست. این حرف درستی است، منتهی باید این‌طور نتیجه‌گیری شود که 80، 90 درصد سینمای موجود در جهان و بسیاری از رمان‌ها هنر نیست. اگر هنر مساوی است با ذات زیبایی و ذات زیبایی هم با ذات خداوند و حقایق عالم یکیست، پس ما هنر غیرالهی نمی‌توانیم داشته باشیم. چنانچه درباره علم می‌گویند که هرچه علم است، دینی است و علم سکولار معنا ندارد. اگر به معنی لغوی علم توجه کنیم، حتماً همین‌طور است، زیرا سکولاریسم جهل و خرافه است وقتی واقعیت عالم الهی است، علم به این واقعیت هم حتماً الهی است؛ این جهل است که غیر الهی است، پس علم حتماً دینی است. اما این معنای لغوی کلمه علم است.

محدود کردن مذهب به چند المان ناشی از نگاه سکولار است
گفتیم هنر مساوی است با ارزش؛ پس می‌توان به دو شکل نتیجه گیری کرد. یا باید گفت بخش مهمی از کسانی که رمان و داستان کوتاه و بلند می‌نویسند یا فیلم می‌سازند نه تنها غیرارزشی‌اند، بلکه هنرمند نیستند؛ یا باید این‌طور نتیجه بگیریم که اگر هنر ذاتاً مساوی با ارزش است، پس همه هنرمندان، کار ارزشی می‌کنند و دیگر هنر غیر ارزشی وجود نخواهد داشت. واقعیت این است که هنر به معنای مصطلح مثل علم، یکسری توانمندی‌هایی است در تکنیک که با محتواهای مختلف به صحنه می‌آید. برای نمونه، یک فیلم سینمایی و یا داستان غربی وارد مسائل غیرجنسی می‌شود، ولی از داخل آن مسائل پورنو بیرون می‌کشد. یک هنر دیگر هم وجود دارد مانند داستان کوتاه حضرت یوسف در قرآن که وارد خطرناک‌ترین مسئله شده و خواننده وقتی داستان را می‌خواند احساس گناه و یا حتی تحریک شدن به او دست نمی‌دهد، در صورتی که اگر از منظر مادی نگاه شود، این داستان صحنه پورنو دارد و قرآن دقیقاً صحنه تجاوز جنسی یک زن به پسر جوان زیبا و نحوه هجوم آن را هم نشان می‌دهد. ولی آیا این داستان کوتاه جنسی در آخر تقوای جنسی، کرامت جنسی، اخلاق و حقوق جنسی از منظر الهی را نتیجه‌گیری می‌کند یا خیانت جنسی تئوریزه می‌شود؟ بنابراین اینکه بگوییم در زمینه دینی، حوزه کاری‌مان در داستان کوتاه یا بلند یا سینما و تئاتر دینی خیلی محدود است و چند اِلمان بیشتر نداریم مانند (نماز جماعت، صحنه زیارت که متأسفانه گاهی فیلم‌های مذهبی که در ایام مذهبی پخش می‌شود بیشتر در حسینیه و مسجد و تکیه) است این یک نگاه سکولار به مذهب است و ما هرچه می‌کشیم از دست این نوع نگاه است، زیرا حوزه کار هنرمندِ دینیِ مسلمانِ مکتبی در داستان و تئاتر وسیع‌ترین حوزه است، به‌خاطر این‌که اسلام شامل‌ترین دین است. چیزی در مسائل انسانی وجود ندارد که اسلام راجع به آن در حوزه نظر یا روش‌شناسی یا اخلاق یا حقوق حرفی نداشته باشد.
بعد از انقلاب موجی از داستان‌ها و رمان‌های کمونیستی زیبا توسط مترجم‌هایی مانند هوشنگ به‌آذین ترجمه شد که در حوزه رمان بی‌نظیر بودند. خواندن این‌گونه ترجمه‌ها به دلیل غنای واژگانی برای ما لازم است. وقتی سواد، تکنیک، خلاقیت و مطالعه نداریم، فکر می‌کنیم دایره کار دینی محدود است. به نظر بنده داستان دینی و غیردینی به لحاظ تکنیکی تقریباً هیچ تفاوتی ندارند. این‌که نگاه‌های رئالیستی و رمانتیک در اروپا و غرب بر اساس چه مسائلی به‌وجود آمدند، یک مسئله است، اما می‌توان داستان رمانتیکِ اسلامی، کلاسیکِ اسلامی و رئالیستِ اسلامی داشته باشیم.
ما سمبلیسم اسلامی داریم، سمبلیسمی که در غرب به‌وجود آمد ریشه‌های معرفت‌شناختی داشت و در آخر به نفی رئالیسم و واقعیت‌گرایی رسید. سمبلیسم یک ظرفیت عظیمی است و نمی‌توان مسئله نمادها و رازها را اسلامی ندانست. منتهی سمبلیسم اسلامی و غیر اسلامی داریم. رئالیسمش هم همین‌طور است. جمله صادق هدایت درباره پاییز و بهارِ آشغال است (که سوال من این است کثیف و آشغال جزء واقعیت پاییز و بهار است؟ یا جزء واقعیت ذهن صادق هدایت است؟) یک هنرمند پاییز را کثیف و بوگندو می‌بیند و نویسنده‌ای دیگر او را زیبا ترسیم می‌کند.
یک هنرمند مسلمان که تمام عالم را محضر جمال خدا می‌داند و دارای مقام رضایت است، اعتقاد دارد هر اتفاقی که بیفتد در عین‌حال که وظیفه دارد در برابرش موضع بگیرد، اما روی هم رفته اتفاقات عالم را قشنگ می‌بیند، زیرا خدا زیباست و این تجلی خداست، پس همه چیز زیباست. اینجا سوالی مطرح می‌شود که اگر همه چیز زیباست، پس مرگ و جهاد و شهادت چیست؟ همه چیز زیباست به جز قسمت‌هایی که ما آدمیان خرابش می‌کنیم. خدا در قرآن فرمود: «هرچه فساد هست در بر و بحر دستاورد خود شماست» ما نمی‌گوییم کثافت‌کاری در عالم نیست؛ اما این کثافت‌کاری‌ها که نتیجه‌اش ظلم، فحشا، گناه، خیانت و جهل است، همه پدیده‌های بشری‌اند و به اختیار بشر مربوط می‌شود. تو وقتی اصل توحیدت زیبایی‌شناسی است، در این عالم همه چیز را درست می‌بینی و می‌گویی نظام احسن است و من راضی‌ام به تقدیر الهی و در عین حال مبارزه می‌کنم، چون این مبارزه با رضایت منافات ندارد. یک رمان نویسِ مسلمانِ مکتبی انقلابی حتماً در قالب سینما و داستانش به جنگِ ظلم و باطل می‌رود و باید هم برود و در عین‌حال که عمل‌گراست، تقدیرگرا هم می‌باشد و معتقد است انسان مبداً و معاد دارد. یک رمان نویس و یا سینماگری که به لحاظ هستی‌شناختی آرام است و آنچه که می‌بیند همه زیبایی است، تهوع ندارد و در فیلم و رمانش استفراغ نمی‌کند. کسی که در فیلم‌ها و داستان‌هایش بالا می‌آورد و مخاطب از خواندنش حالت تهوع می‌گیرد، در آخر به این نتیجه می‌رسد که اگر جهان و انسان این است، من برای چه چیزی هستم و چه‌کار می‌کنم؟ در صورتی که جهان این نیست، جنابعالی جهان را به این شکل می‌بینی. جهان‌بینی تو کثیف است، جهان تمیز است و تو به کمک تکنیک و فن و مهارت جهان‌بینی خودت را به‌جای جهان به مردم جا می‌زنی و اسمش را رئالیسم و واقع‌بینی می‌گذاری! کدام واقعیت؟ این واقعیت با تفسیر سیاه و گزینش‌های جنابعالی است.
بالزاک در جامعه فرانسه از بین میلیون‌ها واقعیت، به سراغ 40 واقعیت رفت و این 40 واقعیت را با چهار پیش فرض نوشت و آخر داستان به‌طور هنرمندانه‌ای که مخاطب متوجه نشود 40 توصیه و موعظه کرد. بعضی از موعظه‌هایش با مکاتب اخلاقی و حقوقی سازگار و برخی ناسازگار است. در عین‌حال به هنر بالزاک و تکنیک، قلم و فن او باید احترام گذاشت و سر تعظیم فرود آورد.

بایدآثار داستایوفسکی و تولستوی و آندره ژید را بخوانیم و آموزش ببینیم
ما باید به این واقعیت برسیم که آثار فئودور داستایوفسکی و لئو تولستوی و آندره ژید و دیگران را بخوانیم و آموزش ببینیم. بسیاری از نویسنده‌هایی که غیرمسلمان و غیرالهی خطابشان می‌کنیم، در روش و حتی در مضمونِ اثرشان نکات خاص اسلامی دیده می‌شود. بنده در حین نگاه به یکی از فیلم‌های هالیوودی 40،50 روایت به ذهنم آمد و گفتم چقدر زیبا این روایات را توصیف کرده است. این تصور که فیلم‌های هالیوودی همه‌شان کفر هستند و فیلم‌هایی که در ایران ساخته می‌شود اسلامی و توحیدی می‌باشد، از چرندیات است. بسیاری از فیلم‌هایی که در شرق و غرب عالم ساخته می‌شود، خوب است و با یک‌سری نکات خاص، کاملاً اسلامی است، همان‌طور که بخش‌های مهمی از رمان‌های بزرگ جهان، مفاهیم اسلامی و انسانی در آن مطرح شده است. بخش اعظم داستان بینوایان اثر ویکتور‌هوگو، آموزه‌های اسلامی دارد؛ اعم از مباحث اخلاقی، انسان‌شناسی، روان‌شناسی، تعلیم و تربیت. بنابراین کسانی که بین ادبیات داستانی اسلامی و غیراسلامی، یک مرز و دیوار آهنین کشیده‌اند، این‌ها تکنیک و هنر را سکولاریستی و ذات سینما و هنر را خراب می‌دانند و هرچه که از هرکجای عالم بیاید را فاسد تلقی می‌کنند و نمی‌خواهند چیزی یاد بگیرند. این‌ها فقط دُگم‌های مذهبی و ایدئولوژی خودشان را بجای هنر و تکنیک می‌گذارند. عده‌ای هم از طرف دیگر مسخره عمل کردند و می‌گویند: «اینجا جای هنر است و ما حرف‌های هنری می‌زنیم. این‌ها جشنواره هنری است، ما جایزه برای تکنیک و فرم می‌دهیم نه محتوا.» این حرف دروغی بیش نیست. دقیقاً برای محتوا جایزه می‌دهند، چنانکه فقط بخشی از جوایزی که در جشنواره‌های بین‌المللی داده شده، برای تکنیک است و بقیه برای محتوا می‌باشد. اتفاقاً به‌خاطر محتوای ایدئولوژیک به آن‌ها جایزه می‌دهید، برای صف‌بندی آن‌ها و خراب کردن عده‌ای دیگر و یا برای اینکه گروهی را از حاشیه به متن و گروه دیگری را از متن به حاشیه بیاورید و همه را به‌نامِ زیبایی‌شناسی و روش، متد، هنر انجام می‌دهید.
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل یکی از برجسته‌ترین زیبا شناسان مدرنِ غرب است می‌گوید: «رمان، حماسه انسان بورژوازی است و هر دوره‌ای یک روح تاریخی دارد. همان‌طور که صورت اصلیِ ادبیات کلاسیک تمدن رومی و یونانی، حماسی و تراژدی بود، صورت اصلی تمدن مدرنِ سرمایه‌داری و بورژوازی نیز رمان است و چون رمان محورش درون‌گراییِ فردی محض است و در فلسفه و معرفت‌شناسی غرب تئوریزه شده، صورت اصلی ادبی عصر جدید است.» مبانی نظری این ایده به اومانیسمی که رنه‌دکارت در فلسفه‌اش به معرفت‌شناسی بر اساس شکِ من و شناختِ من تئوریزه کرده است، و تجربه‌گرایی جان‌لاک که نگاه تجربی و غریضی به انسان و به خود دارد و فرد گرایی توماس‌هابز که من، مرکز عالم هستم و همچنین به غریضه‌گرایی و تجربه‌گرایی دیوید‌هیوم برمی‌گردد.
عرصه رمان، ادبیات، سینما، سرمایه‌های هنری و علمی و حتی سرمایه‌های روحی و قلبی زیادی می‌خواهد؛ چون کسانی که به فضای رمان و سینما وارد شدند اغلب کسانی هستند که برایشان مسائلی مانند فحشا و گناه و ثواب و حق و باطل مسخره است و در زندگی‌ خصوصی‌شان چند تجربه خیانت جنسی و مواد مخدر دارند. درباره گردن کلفت‌های هالیوود هر چند وقت مرتبه گفته می‌شود که در حال تزریق مواد مخدر یا در رختخواب یا سر دستشویی و یا درحال همجنس‌بازی مرده‌اند. این‌ها همان قهرمانان و پهلوانان عصر جدید هستند. قهرمانان وقتی ضدقهرمان می‌شوند، ضدقهرمانان قهرمان می‌شوند. وقتی کانت می‌گوید: «بین واقعیت و درک من از واقعیت هرگز نمی‌توانید مطمئن شوید که تطابقی وجود دارد» معلوم است که فضای ذهنی‌ای درست می‌شود که اگر کسی بخواهد در سینما و رمان و علوم انسانی بر طبق معرفت‌شناسی کانتی یا نوکانتی حرکت کند، بر روی این پیش فرضی که «ما حقیقت را می‌دانیم» قلم قرمز می‌کشد.
فرض کنیم یک رمان‌نویس یا فیلم‌سازی با تفکر مادی، وارد این عرصه شده و هنرمند هم هست، پیش فرض‌هایش هم مادی و غیرالهی است؛ باز هم حق نداریم نتیجه بگیریم ذات داستان کوتاه یا بلند اومانیستی است و قابل تصرف و استفاده در مسیر توحید و عدالت نیست. در برابر این دو جریان باید هوشیار و قوی باشیم. امام گفت ما در زمین شما بازی نمی‌کنیم؛ قواعد بازی و داور مال خودتان است و به درد خودتان هم می‌خورد. از این به بعد ما برخلاف مسلمانان انقلابی در قرن 19 و 20 که همه آمدند در زمین غرب یا کمونیست شرق بازی کردند، زمین دیگری درست کردیم و قوانینش هم این‌هاست. ما در زمین خودمان بازی می‌کنیم، هرکدام که می‌خواهید با ما بازی کنید بفرمایید در زمین ما.
اگر شما توانستید در صحنه داستان کوتاه و بلند و سینما زمین ‌بازی خودتان را ترسیم و آن‌ها را وادار کنید در زمین شما بازی کنند، مسیر هنر و ادبیات و سینما تغییر کرده است و تمدن‌اسلامی ساخته می‌شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا